جدول جو
جدول جو

معنی ارناود - جستجوی لغت در جدول جو

ارناود
(اَ وو)
آرناوود. آلبانی. رجوع به آرناوود و آلبانی شود.
- مثل ارناود، زنی بی شرم و دشنام گوی و بلندآواز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشناور
تصویر اشناور
شناور، شناگر، شنا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارنئوت
تصویر ارنئوت
غول بیابانی و بی تربیت. دراصل، نام قومی از نژاد هندواروپایی، ساکن کشور آلبانی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَمْ بُ وی ی)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ نیشابور حاکم در طبقۀ اخیره دیده ام و گمان برم منسوب ببعض قرای نیشابور است و ابوعبداﷲ محمد بن ابراهیم بن نصر ارنبوی است. (انساب سمعانی). و ظاهراً ارنبوی، منسوب به ارنبویه قریه ای به ری باشد. رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرجوخۀ دریایی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
از طوایف ترکمن ساکن خاک ایران
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دهی است از دهستان گوکلدن بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس در 92000 گزی شمال خاوری گنبد سر راه فرعی گنبد به مراوه تپه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل. سکنه 1050 تن. آب آن از رود خانه گرگان. محصولات آن میوه جات فراوان، حبوبات، تریاک، ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان ابریشم بافی و نمدمالی است. مدرسه علوم دینی به سرپرستی یکی از علمای تراکمه دایر است. 5 باب دکان دارد. از دو محل بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ارناوود، نام مردم آلبانی،
- مثل آرناوود، زنی بلندآواز و بی حیا و دشنام گوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ابناء، یعنی اخلاف ایرانیان که با وهزر دیلمی بزمان انوشروان به یمن شدند و بدانجا اقامت گزیدند. رجوع به ابناء شود.
، شتربچۀدویم درآمده یا شتربچه که مادرش آبستن شده باشد. ج، بنات مخاض
لغت نامه دهخدا
بقول کاترمرمردی بسیار شجاع و پهلوان: گرجیان را خوش آمد وآن روز تا شبانگاه کروفری می کردند از طرفین، آخرالامر از ازناوران دلاور یکی پیش آمد و سلطان، منکروار:
ز لشکر برون تاخت برسان شیر
به پیش هجیر اندر آمد دلیر.
(جامع التواریخ رشیدی چ بلوشه ج 2 ص 29 متن و ص 25 تعلیقات فرانسه). همین کلمه در حبیب السیر (جزو 4 از ج 2 ص 237) ازناورد آمده است
لغت نامه دهخدا
رجوع به ازناور شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ازناو. ناحیه ای از همدان. (برهان) (آنندراج). قلعه ای از ناحیۀ احیم همدان. (انساب سمعانی). و در معجم البلدان ذیل کلمه ازناو بجای احیم اجم آمده است. و رجوع به نزهه القلوب جزء 3 ص 63 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وی ی)
منسوب بازناوۀ همدان. و از آنجاست ابوالفضل عبدالکریم بن احمد بن علی بن احمد بن علی الازناوی معروف به البآری. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مرکب از ارنۀ اوستائی، بمعنی سزاوار و خوب + واز، به معنی واژه و سخن. نیکوسخن و آنکه سخنش رحمت می آورد، ارنوک. خواهر جمشید است که با خواهر دیگر شهرناز در حبالۀ ضحاک بودند و فریدون این هر دو خواهر را گرفت و ضحاک را بکشت. (جهانگیری) (برهان) (رشیدی). و بقولی او را دختر جمشید دانسته اند: ((او (فریدون) را سه پسر بودند: دو مهتر ازشهرناز خواهر جمشید، و بروایتی گویند ایشان از دخترضحاک زادند، و کهترین پسر از ارنواز خواهر جم.)) (مجمل التواریخ و القصص ص 27). در درواسپ یشت اوستا بندهای 13 و 14 آمده که فریدون برای ایزد گوش قربانی کرد و از او درخواست که بر ضحاک غلبه کند و دو زن وی سنگهوک (شهرناز) و ارنوک (ارنواز) را که برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و برای خانه داری برازنده هستند از او برباید. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 193 و ج 2 ص 150) :
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهروئی بنام ارنواز.
فردوسی.
در ایوان شاهی شبی دیریاز
بخواب اندرون بود با ارنواز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ وی ی)
شتری که پیوسته ارطاه خورد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ولایتی از ماوراءالنهر. (شعوری از مجمعالفرس). نام شهریست در ترکستان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مخفف آشناور. شناگر. شناور. شناکننده. آشناور. سباح. بر آب رونده. و رجوع به شناگر و آشناور و اشناگر و شناور شود
لغت نامه دهخدا
ژوزف، خطیب مجلس مؤسسان متولد به گرنوبل (1761-1793 میلادی)، وی طرفدار حکومت پادشاهی مشروطه بود و سرانجام سرش را برداشتند، محمولات، احمال، اثقال: و بارها پیش خود گسیل کرد، (کلیله و دمنه)، و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند، (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
سن برنارد، یکی از شخصیتهای بزرگ عالم مسیحیت که عرفان وی مخالف طرفداری اصالت عقل که ابلار مدافع آن بود، می باشد. وی دیر کلروو را دایر نمود و در دومین جنگ صلیبی در آنجا وعظ کرد. مکتوبات و بحثهایی در حکمت الهی ازو بجای مانده و ذکران وی بیستم اوت است. برنارد بسال 1091 میلادی در قصر فونتن، نزدیک دیژون متولد شد و بسال 1153 میلادی درگذشت. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ ؟)
جوان. (فرهنگ خطی). اما می نماید که تصحیف شدۀ برنا یا برناه باشد. رجوع به برنا شود، امروزه برنجک بر برنجی اطلاق میشود که آجیل فروشان آنرا پس از خیساندن، لحظه ای چند در روغن نیک سرخ کرده قرار میدهنددر نتیجه برنج پف می کند و ترد میشود و گاه آنرا با نمک و گاه با خاکه قند مخلوط میکنند
لغت نامه دهخدا
(بَرَ)
دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 372 تن است. آب آن از قنات ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احناد
تصویر احناد
می آبیدن: آب کردن درمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاد
تصویر ارصاد
آماده چیزی شدن، محیا ساختن، چشم داشتن، انتظار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجاد
تصویر ارجاد
لرزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجناد
تصویر اجناد
جمع جند، از پارسی گندها سپاهان لشکرها، جمع جند. لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
راه راست نمودن راه نمودن راه نمودن راه راست نمودن راه به حق نمودن به حق و درستی رهنمونی کردن، راهنمایی هدایت مقابل راهنمایی هدایت مقابل اضل، جمع ارشادات
فرهنگ لغت هوشیار
گرجی بزرگ تیره بزرگ دودمان، دلیر پهلوان شریف و بزرگ قوم، شجاع و دلیر و پهلوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرناوود
تصویر آرناوود
نام تیره ای از آریائیان که در کشور آلبانی زندگی میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاون
تصویر ارکاون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازناور
تصویر ازناور
((اَ وَ))
شریف و بزرگ قوم، شجاع و دلیر و پهلوان
فرهنگ فارسی معین
آدم بی انصاف، قوی پیکر زورمند
فرهنگ گویش مازندرانی
جانور، حیوانات وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی