جدول جو
جدول جو

معنی ارن - جستجوی لغت در جدول جو

ارن(کَ / کِ رَ / رِ کَ / کِ)
بدندان گزیدن. (از ناظم الاطباء) ، سست کردن ستور گوش را از ماندگی. (منتهی الارب). گوش فرواوکندن اشتر از ماندگی. (تاج المصادر بیهقی) : کان اذا نزل علیه الوحی و هو علی القصواء تذرف عیناها و ترنف باذنیها من ثقل الوحی. (حدیث) ، ارناف بعیر،رفتن و جنبانیدن سر را پس پیش درآمدن پوست سر او
لغت نامه دهخدا
ارن(کَ / کِ رَ / رِ)
شادمان شدن. شادی. نشاط. نشاطی شدن. (زوزنی). نشاط و خرمی کردن. (آنندراج). نشاطمند و خرم شدن. اران. ارین، شادمان کردن. (منتهی الارب). بطرب آوردن
لغت نامه دهخدا
ارن(اِ رَ / رِ)
موضعی در دیار بنی سلیم بین أتم و سوارقیه، بر جادّۀ راه بین منازل بنی سلیم و مدینه و عمرانی گوید آن بکسرتین بر وزن ابل است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ارن(اَ رِ)
اسب عمیر بن جبل بجلی. (منتهی الارب) ، نام ستاره ای از قدر سیﱡم در صورت ارنب
لغت نامه دهخدا
ارن(اَ رِ)
شادان. شاد. شادمان. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
ارن(اَرْ رَ)
بلغت زند و پازند گوسفند ماده را گویند که میش باشد. (برهان). ارشن
لغت نامه دهخدا
ارن(اُ رُ)
ج اران، ارناق ماء، تیره کردن آب. (تاج المصادر بیهقی) ، ارناق قوم بمکان، اقامت کردن آنان بیک جای، ارناق نوم در چشم، خواب گرفتن چشمان را: ارنق النوم فی عینیه. (منتهی الارب) ، ارناق عین از قذی، پاک کردن چشم از خاشاک: ارنق اﷲ قذاتک، پاک گرداناد خدای چشم ترا از خاشاک. (منتهی الارب) ، ارناق لواء، جنبیدن علم، ارناق در امری، شوریده رای شدن در آن و بازایستادن. (منتهی الارب) ، ارناق طائر، جنبانیدن طائر بالها را در هوا و ثابت ماندن
لغت نامه دهخدا
ارن(اِ)
شط و بحیره ای است در ایرلاند که از دو دریاچۀ ارن عبور کند و باقیانوس اطلس ریزد و طول آن 100 هزارگز است. ارنه، کلا کموش کوتاه دم. (منتهی الارب) ، نوعی از زیور. (منتهی الارب). قسمی از زیور زنان، سربینی مردم. (مهذب الاسماء). ارنبه، ریگ پشته. (کنز اللغات). پشتۀ ریگ. (منتخب اللغات) ، نام گیاهی است. (کنز اللغات) (کشف اللغات) (شمس اللغات) (منتخب اللغات). داروئی است. (مؤید الفضلاء از زفان گویا) ، گورخر. (مؤید الفضلاء از دستور)
لغت نامه دهخدا
ارن(اِ رَ)
نام قدیم ایرلاند
لغت نامه دهخدا
ارن
نام مرتعی در کوهستان کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارنب
تصویر ارنب
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره، در علم زیست شناسی خرگوش
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نِ)
موضعی است در بهرستاق لاریجان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 115 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختی در جنگلهای ایران و برای ساختمان جنگلی بکار رود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف و علامت اختصاری ((اخبرنا)) باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، ارانب، اران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود:
بی فروغت روز روشن هم شب است
بی پناهت شیر اسیر ارنب است.
مولوی.
- ارنب اهلی، خرگوش رام.

نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
شوهر ردگونه دختر اردشیر دوم هخامنشی. (ایران باستان ص 1154 و 1158)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آرنج. (جهانگیری). بندگاه ساعد و بازو. مرفق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نهر انطاکیه و نهرالرستن معروف به عاصی، در اوّل آن را میماس خوانند و چون از حماه گذرد آن راعاصی نامند و چون به انطاکیه رسد وی را ارند گویند و نامهای دیگر نیز دارد. ابوعلی گوید که همزه در ارند، نام نهر مزبور، باید فاء باشد و نون آن زائده است و جایز نیست که جز این بود، چه نظیر آن نیامده و سیبویه عرند آورده: و القوس فیها وترٌ عرند. (معجم البلدان). ارند نام دیگر نهر عاصی است. این رود از وسط حمص و حما بولایت حلب داخل شده از قرب انطاکیه میگذرد و سپس ببحر ابیض می ریزد. کلمه ارند از ((اورنت)) نام قدیمی وی مأخوذ است. (قاموس الاعلام ترکی). ارنط
لغت نامه دهخدا
ده ارند، موضعی است در بیش از دوفرسنگی میانۀ جنوب مشرق تل ّ کرد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بهندی درخت خروع است. (فهرست مخزن الادویه). کرچک. ارندی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخن
تصویر اخن
تودماغی
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسن
تصویر ارسن
شیر شیردرنده اسد، مرد شجاع دلیر، نامی از نامهای خاص ترکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
خرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنا
تصویر ارنا
نام درختی در جنگلهای ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
((اَ نَ))
خرگوش، یکی از صورت های فلکی جنوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
ماهی خزری از راسته ی کپور ماهیان
فرهنگ گویش مازندرانی
ندرز
فرهنگ گویش مازندرانی