بدندان گزیدن. (از ناظم الاطباء) ، سست کردن ستور گوش را از ماندگی. (منتهی الارب). گوش فرواوکندن اشتر از ماندگی. (تاج المصادر بیهقی) : کان اذا نزل علیه الوحی و هو علی القصواء تذرف عیناها و ترنف باذنیها من ثقل الوحی. (حدیث) ، ارناف بعیر،رفتن و جنبانیدن سر را پس پیش درآمدن پوست سر او
بدندان گزیدن. (از ناظم الاطباء) ، سست کردن ستور گوش را از ماندگی. (منتهی الارب). گوش فرواوکندن اشتر از ماندگی. (تاج المصادر بیهقی) : کان اذا نزل علیه الوحی و هو علی القصواء تذرف عیناها و ترنف باذنیها من ثقل الوحی. (حدیث) ، ارناف بعیر،رفتن و جنبانیدن سر را پس پیش درآمدن پوست سر او
ج اران، ارناق ماء، تیره کردن آب. (تاج المصادر بیهقی) ، ارناق قوم بمکان، اقامت کردن آنان بیک جای، ارناق نوم در چشم، خواب گرفتن چشمان را: ارنق النوم فی عینیه. (منتهی الارب) ، ارناق عین از قذی، پاک کردن چشم از خاشاک: ارنق اﷲ قذاتک، پاک گرداناد خدای چشم ترا از خاشاک. (منتهی الارب) ، ارناق لواء، جنبیدن علم، ارناق در امری، شوریده رای شدن در آن و بازایستادن. (منتهی الارب) ، ارناق طائر، جنبانیدن طائر بالها را در هوا و ثابت ماندن
ج اِران، ارناق ماء، تیره کردن آب. (تاج المصادر بیهقی) ، ارناق قوم بمکان، اقامت کردن آنان بیک جای، ارناق نوم در چشم، خواب گرفتن چشمان را: ارنق النوم فی عینیه. (منتهی الارب) ، ارناق عین از قذی، پاک کردن چشم از خاشاک: ارنق اﷲ قذاتک، پاک گرداناد خدای چشم ترا از خاشاک. (منتهی الارب) ، ارناق لواء، جنبیدن علم، ارناق در امری، شوریده رای شدن در آن و بازایستادن. (منتهی الارب) ، ارناق طائر، جنبانیدن طائر بالها را در هوا و ثابت ماندن
شط و بحیره ای است در ایرلاند که از دو دریاچۀ ارن عبور کند و باقیانوس اطلس ریزد و طول آن 100 هزارگز است. ارنه، کلا کموش کوتاه دم. (منتهی الارب) ، نوعی از زیور. (منتهی الارب). قسمی از زیور زنان، سربینی مردم. (مهذب الاسماء). ارنبه، ریگ پشته. (کنز اللغات). پشتۀ ریگ. (منتخب اللغات) ، نام گیاهی است. (کنز اللغات) (کشف اللغات) (شمس اللغات) (منتخب اللغات). داروئی است. (مؤید الفضلاء از زفان گویا) ، گورخر. (مؤید الفضلاء از دستور)
شط و بحیره ای است در ایرلاند که از دو دریاچۀ اِرَن عبور کند و باقیانوس اطلس ریزد و طول آن 100 هزارگز است. ارنه، کلا کموش کوتاه دم. (منتهی الارب) ، نوعی از زیور. (منتهی الارب). قسمی از زیور زنان، سربینی مردم. (مهذب الاسماء). ارنبه، ریگ پشته. (کنز اللغات). پشتۀ ریگ. (منتخب اللغات) ، نام گیاهی است. (کنز اللغات) (کشف اللغات) (شمس اللغات) (منتخب اللغات). داروئی است. (مؤید الفضلاء از زفان گویا) ، گورخر. (مؤید الفضلاء از دستور)
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، ارانب، اران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود: بی فروغت روز روشن هم شب است بی پناهت شیر اسیر ارنب است. مولوی. - ارنب اهلی، خرگوش رام.
نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، اَرانِب، اَران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود: بی فروغت روز روشن هم شب است بی پناهت شیر اسیر ارنب است. مولوی. - ارنب اهلی، خرگوش رام.
نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
نهر انطاکیه و نهرالرستن معروف به عاصی، در اوّل آن را میماس خوانند و چون از حماه گذرد آن راعاصی نامند و چون به انطاکیه رسد وی را ارند گویند و نامهای دیگر نیز دارد. ابوعلی گوید که همزه در ارند، نام نهر مزبور، باید فاء باشد و نون آن زائده است و جایز نیست که جز این بود، چه نظیر آن نیامده و سیبویه عرند آورده: و القوس فیها وترٌ عرند. (معجم البلدان). ارند نام دیگر نهر عاصی است. این رود از وسط حمص و حما بولایت حلب داخل شده از قرب انطاکیه میگذرد و سپس ببحر ابیض می ریزد. کلمه ارند از ((اورنت)) نام قدیمی وی مأخوذ است. (قاموس الاعلام ترکی). ارنط
نهر انطاکیه و نهرالرستن معروف به عاصی، در اوّل آن را میماس خوانند و چون از حماه گذرد آن راعاصی نامند و چون به انطاکیه رسد وی را ارند گویند و نامهای دیگر نیز دارد. ابوعلی گوید که همزه در ارند، نام نهر مزبور، باید فاء باشد و نون آن زائده است و جایز نیست که جز این بود، چه نظیر آن نیامده و سیبویه عرند آورده: و القوس فیها وترٌ عرند. (معجم البلدان). ارند نام دیگر نهر عاصی است. این رود از وسط حمص و حما بولایت حلب داخل شده از قرب انطاکیه میگذرد و سپس ببحر ابیض می ریزد. کلمه ارند از ((اورنت)) نام قدیمی وی مأخوذ است. (قاموس الاعلام ترکی). ارنط