جدول جو
جدول جو

معنی ارمضاء - جستجوی لغت در جدول جو

ارمضاء
(اَ مِ)
جمع واژۀ رمضان، ماه نهم سال عربی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
(دخترانه)
هدیه، تحقه، سوغات، رهاورد، سوغات، هدیه
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ رَ)
روان کردن و در گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). روان گردانیدن. (آنندراج). راندن. (فرهنگ فارسی معین). روان گردانیدن فرمان. (غیاث اللغات). اجرا کردن. عمل کردن: اگر آنچه مثال دادیم بزودی آنرا امضا نباشد... ناچار ما را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی). اگر رأی تو بر این مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه). در امضای این کار مصیب نبودم. (کلیله و دمنه). لابد از امضای این عزیمت پشیمان شود. (سندبادنامه). آن لایقتر که به امضای عزایم در امور مهم و مهمات معظم تعجیل فرموده نشود. (سندبادنامه). چون در امضای کاری متردد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر باشد. (گلستان سعدی).
- امضا کردن، اجرا کردن. روان گردانیدن: هرچه من در خشم فرمان دهم تا سه روز آنراامضا نکنند. (تاریخ بیهقی). معتمد بنده خط دهد بدانچه مواضعت بدان قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند. (تاریخ بیهقی). در ساعت امضا کرد خواجه احمد حسن (تاریخ بیهقی).
داده همه احکام ترا گردون گردن
کرده همه فرمان ترا گیتی امضا.
؟
- امضا یافتن، اجرا شدن بعمل آمدن.
- امضای امر، براندن کار. گذرانیدن کار.
- به امضا پیوستن، اجرا شدن: ایلچیان باز فرستاد که عزیمت رکضت و نیت نهضت به امضا پیوست. (جهانگشای جوینی).
- به امضا رسانیدن، عمل کردن. اجرا کردن: وصایت امیر ماضی در متابعت رایت به امضا رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). در رجب سال مذکور عزیمت مراجعت با خوارزم به امضا رسانید. (جهانگشای جوینی).
- به امضا رسیدن، اجرا شدن روان گردیدن: تا این غایت هر کار که ازعزم ماضی او به امضا رسیده است و... (سندبادنامه).
، سوختن. (بمعنی متعدی آن). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سختی گرما. (دهار). شدت حرارت. (از اقرب الموارد). شدت تابش حرارت آفتاب بر زمین. (از متن اللغه) ، خاک تفسیده. (دهار). زمین تافته. (مهذب الاسماء). زمین تفسیده در گرمی آفتاب که چون پای بر وی نهند بسوزد. (از منتهی الارب). زمین گرم و تفتیده از شدت حرارت آفتاب. (از اقرب الموارد). زمین بسیار گرم. (از متن اللغه) ، ریگ تافته از گرمی آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
- امثال:
المستجیر بعمرو عند کربته
’کالمستجیر من الرمضاء بالنار’.
اشاره است به داستان کلیب آنگاه که عمرو ملقب به جساس او را با زدن نیزه بر زمین افکند و کلیب گفت ای عمرو مراشربت آبی ده و عمرو کار قتل وی را پایان داد و این بیت گفته شد و مثلی سائر گشت و در مورد کسی گفته می شود که به او پناه برند و وی مصیبتی تازه بر مصیبت پناهنده بیفزاید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارض ارماء، زمینی که در آن نه بیخ درخت مانده باشد نه شاخ آن، وآنرا ارض مأرومه نیز گویند. خالی و تهی و ویران
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وَ کُ)
خشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). ترضیه. (مجمل اللغه). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب) ، ارطاب بسر، رسیدن غورۀ خرما. (منتهی الأرب). پخته شدن خرما. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ارطاب قوم، نزدیک شدن پختگی خرماهاشان. قریب رسیدن شدن خرمابنان آنها. (منتهی الأرب) ، ارطاب نخل، نزدیک رسیدن شدن بار آن. رطب شدن آنچه بر خرمابن است. (منتهی الأرب) ، ارطاب ثوب، تر کردن جامه را
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ربا دادن.
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
خاکستر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پسندیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (غیاث اللغات). خوشنود شدن. (غیاث اللغات). خرسند گشتن: و شرف احماد و ارتضاء ارزانی فرمود. (کلیله و دمنه). مثالی مشتمل بر شکر مساعی و احماد موقع خدمت و ارتضاء جملۀ طاعت بفایق اصدار کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 152). چون در چنان حضرتی پسندیده افتاد و بنظر قبول و ارتضا ملحوظ گشت... (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
تحفه ای که از جایی بجایی دیگر برند سوغات ره آورد سفر
فرهنگ لغت هوشیار
ریزش اشک، راه افتادن آب دهان، چکیدن روغن ازگوشت بریان، بانگ برداشتن، پراکنده شدن شتران، به پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتضاح
تصویر ارتضاح
پوزش خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمکاک
تصویر ارمکاک
نزاریدن دام لاغر شدن دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمگان
تصویر ارمگان
تربیت کننده، مربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمهان
تصویر ارمهان
پارسی تازی گشته آهن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعواء
تصویر ارعواء
دست از بدی کشیدن، پشیمانی از رهاکردن بازگشت بانگ کسی را در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفضاض
تصویر ارفضاض
سرازیر شدن اشک، راه افتادن شاش، ریزش خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداء
تصویر ارتداء
چادر بر خویشتن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتزاء
تصویر ارتزاء
پشیمانی، نجنبیدن بر جای ایستادن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهاء
تصویر ارتهاء
آمیخته شدن، خوراک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتضاع
تصویر ارتضاع
شیر خوردن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتظاء
تصویر ارتظاء
پسندیدن، خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتغاء
تصویر ارتغاء
سر شیر خوردن سر شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتواء
تصویر ارتواء
سیراب شدن، تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباء
تصویر ارتباء
دیدبانی، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
امید بستن امیدواری امید کردن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری امید رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماء
تصویر ارماء
انداختن، افزون ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتضاء
تصویر ارتضاء
((اِ تِ))
پسندیدن، خشنود شدن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمضاء
تصویر رمضاء
((رَ))
ریگ تافته، ریگ گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امضاء
تصویر امضاء
((اِ))
گذرانیدن، جایز شمردن، نام خود را در زیر نوشته ای نوشتن، دستینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضاء
تصویر ارضاء
((اِ))
خشنود کردن، راضی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
کادو، هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
بالا بردن
فرهنگ واژه فارسی سره