جدول جو
جدول جو

معنی ارمائیل - جستجوی لغت در جدول جو

ارمائیل
(اِ)
ارمایل. نام پادشاه زاده ای است. آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطۀ خیر خلق الله ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری) :
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایۀ پارسا
یکی نامش ارمایل پیش بین
دگر نام کرمایل پاک دین.
فردوسی.
اما سبب آتش کردن ((سده)) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی. چون افریدون او را بگرفت، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی، و جملۀ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مه مغان. (التفهیم بیرونی ص 258). رجوع به ارمایل شود
لغت نامه دهخدا
ارمائیل
(اَ)
ارمئیل. شهری است از حدود مکران. شهری است با خواستۀ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده. (حدود العالم). رجوع به ارمئیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرمایل
تصویر گرمایل
(پسرانه)
گرمانک، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو نفر رهاننده ایرانیان از دست ماران ضحاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمایل
تصویر ارمایل
(پسرانه)
ارمانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسماعیل
تصویر اسماعیل
(پسرانه)
آنکه خدا او را شنید، نام پسر ابراهیم (ع) و هاجر
فرهنگ نامهای ایرانی
(گَ یِ)
همان گرمائیل است که با کاف تازی نیز آورده اند:
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام گرمایل پیش بین.
فردوسی.
رجوع به ارمائیل و ارمایل و گرمائیل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یارافائیل. نام ملکی از ملایک است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
کرمائیل. (انجمن آرای ناصری). یکی از دو خوالیگر ضحاک نام دیگری ارمایل بود و هر روز از دو آدمی که برای کشتن می آوردند تا مغز سر آنان را به ماران رسته بر دوش ضحاک دهند یکی را می کشتند و یکی را آزاد می کردند و بجای مغز آن کس مغز سر گوسفند داخل می نمودند گویند کردان از آن جماعت آزاد کرده اند. رجوع به برهان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان فرمشکان بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری سروستان و 8هزارگزی شوسۀ شیراز به خضر. این ده کوهستانی است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و حبوبات و میوه. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف).
- موی خرمائی، موی برنگ خرما. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به ارمان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آریائی. منسوب بقوم آریا. اریائی اصطلاحیست که بمعانی متعدد اطلاق شده. ماکس مولر آنرا مخصوصاً درباره همه زبانهائی که پیشتر بعنوان هند و اروپائی (یا هند وژرمانی بقول مستشرقین آلمانی) شناخته شده، بکار برده است. بهمین وجه ((اریا)) را در مورد همه متکلمین بدین زبانها استعمال کرده و هم او در کتاب ((تراجم احوال کلمات و سرزمین اریا)) نوشته است: ((اریائیان کسانی هستند که بزبانهای آریائی تکلم کنند، رنگشان هرچه و خونشان از هر نژاد باشد ما که آنان را اریائی مینامیم منظوری جز از لحاظدستور زبان ایشان که اریائی است نداریم)). اصل و ریشه ((اریا)) هرچه باشد، اینقدر واضح است که این کلمه بتداعی معانی، مفاهیم بسیار را بخاطر می آورد و مللی که متعلق ببخش خاوری هند و اروپائیان بودند، خود را بدین نام مفتخر میدانستند. (دائره المعارف بریتانیکا). اریائی از نظر زبانشناسی، زبانی است که بدستۀ هند و ایرانی از طایفۀ هند و اروپائی داده شده. برخی از زبان شناسان سابقاً اصطلاح اریائی را بمجموع السنۀ هند و اروپائی اطلاق کرده اند، ولی اکنون این اصطلاح را عموماً ترک کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 24). و ((بلادالخاضعین)) ترجمه ((بوم اریان)) یا ((شهر اریائیان)) است. (نامۀ تنسر چ مینوی ص 40 و 64 از دارمستتر). و رجوع به آریائیان و ایران باستان صص 8- 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارحاء قریه ای قرب واسط و بدان منسوبست ابوالسعادات علی بن ابی الکرم بن علی الارحائی الضریر. وی صحیح بخاری را در بغداد از ابی الوقت عبدالاوّل سماع و روایت کرد و در سلخ جمادی الاّخرۀ سال 609هجری قمری درگذشت. و سماع او صحیح است. (معجم البلدان ذیل ارحاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجال. جج رجل و رجل. پیادگان.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعله، قطعه ای از زمین. (منتهی الارب) ، نبات تلخ و شورمزه. (منتهی الارب). درخت شور و تلخ. (مؤید الفضلاء). ج، ارک، ارائک.
- اراک ٌ آرک ٌ، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارمل و ارمله.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارجاء
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام ملکی است از ملائکۀ وحی. (حبیب السیر ج 1 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مملکت اسرائیل، این لفظ اولا بر تمام اسباط اثناعشر که در تحت سلطنت یک پادشاه بودند اطلاق میشد. (کتاب اول سموئیل 15:28 و 24:2). و سلطنت داود را که در حبرون بر قسمتی از اسباطداشت نیز شامل میباشد. (کتاب دویم سموئیل 2:11- 18و کتاب اول تواریخ ایام 12). لکن بعد از تقسیم مملکت در سلطنت رحبعام (کتاب اول پادشاهان 12:20- 24) ، قسمت شمالی یعنی اسباط عشره یا قسمتی از اسباط محض، برای مقابلی با مملکت یهودا بدین لقب معروف گشت. رجوع به یهودا شود. و این تقسیم که تنبیهی بر بت پرستی سلیمان بود (کتاب اول پادشاهان 11:9- 13) ، اصلاً از حماقت رحبعام و حسد افرائیم ناشی شد. و افرائیم سبط عمده اسباط عشره بوده در برکات یعقوب. و موسی بتوسط سردار عظیم خود یوشع که هم از افرائیم بود معروف گردید و املاک حاصل خیز مرکزی را یافته بسیاری از اوقات مستحفظ شیلون می بود. بنابراین از جانب خدا، یهودا چون سبط ملوکانه و اورشلیم برای محل هیکل برگزیده شد. (مزامیر 78:67 و 68). در این حال افرائیم با اسباط شمالی همدست شده یوغ یهودا را از گردن خود برداشته یربعام را بشهریاری اختیار کرد و او آئین بت پرستی را برپا داشته محل و اعیاد و کهنه برای آن مقرر کرد. (کتاب اول پادشاهان 12:25- 33). رجوع به ملوک شود.
اما حدود مملکت اسرائیل به اختلاف اوقات به انواع بود. (کتاب دوم پادشاهان 10:32 و 13:25 و 14:25). اولا مساحت مملکت ایشان تخمیناً به نه هزار میل مربع و عدد نفوس به شش کرور میرسید. و مدت 209 سال یعنی از 931 الی 722 قبل از میلاد برپا بود و 135 سال قبل از آنکه بابلیان مملکت یهودا را زبون سازند آشوریان مملکت اسرائیل را منقرض ساختند. و پای تخت اینان شکیم (کتاب اوّل پادشاهان 12:25) و ترصه (کتاب اول پادشاهان 14:17) و سامره میبود. (کتاب اول پادشاهان 16:24). و یزرعیل پایتخت ییلاقی بعض ملوک ایشان بود. (کتاب اول پادشاهان 21:1).
اما سلسلۀ سلاطین ایشان از اینقرار است که غیر از تبنی که رقیب عمری بوده نوزده پادشاه از نه سلسلۀ جداگانه بر اسرائیل شهریاری کردند. هفت تن از ایشان با ستمکاری و خون ریزی تخت سلطنت را غصب کردند و کلیهً در بی دینی بر اثر یربعام رفتار کردند و اولین این سلسله بود که پرستش گوسالۀ زرین را برپا کرد و آحاب پادشاه هفتم نیز پرستش بعل را بر آن مزید کرد، لهذا انبیاء چندی بر اسرائیل مبعوث گشته ایشان را از بت پرستی و ظلم منع میکردند، و با شمشیر و قحطی و شورش و اسیری معذب میکردند. البته در سنۀ 931- 885 قبل از میلاد اصلاح و تجدید موقتی بتوسط ایلیا و الیشاع نبی بعمل آمد ولی آیین بت پرستی بهیچ وجه از میان ایشان محو و نابود نگشت و در سنۀ 885- 843 قبل از میلاد که خانوادۀ عمری شهریار آل اسرائیل بود خصومت یهودا و اسرائیل برطرف شده از در صلح درآمدند. (کتاب اول پادشاهان 15:6 و 16 و 22:44). و در سال 843- 748 قبل از میلاد یهورام پادشاه یهودا عثلیا دختر آحاب را بحبالۀ نکاح خود درآورد و این اتحاد سبب انهدام یهودا گردید. (کتاب 2 پادشاهان 8:18 و 26 و 27). و چون ییهو بشهریاری آل اسرائیل مسح شد تمام خانوادۀ آحاب را حسب الامر الهی چنانکه الیشاع نبی فرموده بوده بقتل رسانید. (کتاب 2 پادشاهان 9:1- 10). و بعل و پرستندگان او را به خوابگاه عدم فرستاد. (کتاب 2 پادشاهان 10:18- 28). و پس از پسرش یهواحار بشهریاری نصب شد و در زیر دست این دو شهریار آرام که دشمن قدیم اسرائیل بود فرصت غنیمت شمرده کام یهودا را از چاشنی قهر خود تلخ گردانید. (کتاب 2 پادشاهان 10:32 و33 و 13:3). لکن یوآش نوۀ ییهو (کتاب 2 پادشاهان 13:25) که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت (14:8- 14) بر آرامیان دست یافته ایشان را از آنجا راند. از آن پس پسرش یربعام دوم که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت برآمد در این حال قوم اسرائیل که خداوند بر ایشان ترحم کرده با رأفت خود ایشان را آزمایش می فرمود چندی سرافرازی حاصل نمودند، لکن در سنۀ 748- 722 قبل از میلاد در زیر دست زکریا که آخرین سلسلۀ ییهو بود از درجات سعادت به پستی شقاوت افتادند. و شلوم تخت سلطنت را غصب کرد بدون کامیابی بتوسط مناحیم همان که مالیات فول شهریار آشور را بر متمولین قوم گذاشت (کتاب 2پادشاهان 15:13- 20) مقتول گردید. و پس از مناحیم فقحیا پسرش شهریار شد. او نیز پس از آنکه مدت دو سال ملک راند بدست فقح مقتول گشت، و در مدت سلطنت وی قوم اسرائیل شمالی و ساکنان آن طرف اردن به اسیری گرفتار شدند، و خود با رصین پادشاه آرام بر ضد یهودا طرح مودّت افکند، لکن تغلث فلاسر سودای این خیال را از سرایشان بدر برد. (کتاب دوم پادشاهان 15:24- 26 و 16:5- 9). و هوشیع که آخرین این سلسله بود خراج گزار شلمناصر پادشاه آشور گردید. لهذا هوشیع با شهریار مصرهمداستان گردید تا یوغ عبودیت شلمناصر را از گردن خود براندازد. بنابراین وی سامریه را که پای تخت وی بود مدت سه سال محاصره کرد و آخرالامر هوشیع را دستگیر کرده محبوس داشت. و در 722 قبل از میلاد سرجون شهریار آشور، آمده مابقی قوم اسرائیل را به اسیری برد و این اسیری آخرینی بود که بر ایشان واقع شد تا نبوت اخیای نبی که در کتاب اول پادشاهان 14:15 مکتوب است و نصایح و تهدیدات پیغمبران قبل و بعد کامل گردد. (کتاب سفر تثنیه 28:58 و 63 کتاب صحیفۀ یوشع 23:15 کتاب یوشع 1:4- 6 و 9:16 و 17 و کتاب عاموس 5:27 و 7:11 و کتاب میکاه 1:6). خلاصه چون قوم اسرائیل به اسیری برده شدند شهریار آشور از مملکت خود مردمانی را که همچون او بر آیین بت پرستی بودند فرستاد تا اراضی اسرائیل رامتأهل نمایند بنابراین ایشان معرفت خدای حقیقی را که از باقی ماندگان اهالی دریافتند با بت پرستی خودشان امتزاج داده (کتاب 2 پادشاهان 17:24- 41 و 46:1 و 2 و 9 و 10) و اینان با مابقی قوم اسرائیل و اجداد سامریانی که معاصر عیسی مسیح (است) بودند (؟). مخفی نماند که قوم اسرائیل هرگز چون یک طایفۀ مجتمع از اسیری مراجعت نکردند و بسیاری از اوقات گمشده محسوبند و نه تنها سبط لاوی بلکه بسیاری از اشخاص متقی و خداترس سایر اسباط سابقاً با سبط یهودا و بن یامین متحدگشتند. (کتاب دوم تواریخ ایام 11:13 و 14 و 16). و شکی نیست که بعضی از نسلهای مهاجرین قوم اسرائیل به اذن سلاطین ایران با سبط یهودا که در آن وقت و در سایر اوقات از اسیری مراجعت کردند (کتاب ارمیا 50:1- 5) نسل همه اینها اسرائیلیان یا یهودیان زمان بعد ازمراجعت از اسیری و ایام خداوند بودند. (کتاب عزرا 3:1 و 15 و کتاب لوقا 2:36 و کتاب اعمال رسولان 26:7 وکتاب یعقوب 1:1). و چون افرائیم عمده اسباط بود لهذا بسیار اوقات ذکر افرائیم قصد از مملکت اسرائیل است. (کتاب اشعیا 11:13 و کتاب حزقیال 37:16- 22). بعضی نبوتها در کتاب مقدس مذکور است که بگمان بعضی دلالت دارد بر اینکه چه از خانوادۀ یهودا و چه از خانوادۀ اسرائیل به فلسطین مراجعت خواهند کرد، اولا از سبط افرائیم که در اسیری محفوظ بودند مراجعت مینمایند که بمسیح ایمان آورند و در آخر از شمال و مغرب خوانده شده به بسیاری از امت ها مزید خواهند شد. (سفر پیدایش 48:19 و کتاب ارمیا 31:6- 8 و کتاب هوشیع 11:9 -11 و کتاب زکریا 10:6 10). و اما از سبط یهودا یعنی یهودیان مراجعت خواهند کرد تا دوباره به اسرائیل متحد شده (کتاب ارمیا 3:17 و 18) و به امانت و راستی آن مسیحی را که رد میکردند قبول کرده پرستش کنند. (کتاب اشعیا 11:11- 13 و کتاب حزقیال 37:15- 28 و کتاب هوشیع 1:1 و 10 و 11 و کتاب رسالۀ رومیان 11). (قاموس کتاب مقدس).
مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: اسرائیل نام بزرگترین حصه از دو حصۀ ملک حضرت سلیمان است که پس از وفات آن حضرت بوجود آمد و جامع ممالک اسباط ده گانه یعنی اشیر، نفتالی، زابلون، یساکر، منسی، افرایم، دان، شمعون، جاد، و راوبین بود. دولت یهود هم در جنوب این قسمت و در سمت غربی بحر لوط قرار داشت و منحصر بود به اطراف و جوانب قدس که ملک سبط لاوی را تشکیل میداد. بعدها قسم اعظم کشور سبط بنیامین را با تمام سرزمین سبطهای شمعون و دان ضبط کرده آن را توسعه دادند. پایتخت حکومت اسرائیل در ابتدا شکیم و سپس ترصه و بالاخره سامره بود. حکمرانی بنی اسرائیل از تاریخ 962 قبل از میلاد تا سنۀ 706 قبل از میلاد امتداد داشته و 256 سال فرمانفرمائی کرده اند. از یک طرف اهالی و حکمرانان از دینداری عدول کردند و از طرف دیگر با ملوک یهود و سوریه و آثوریه در زد و خورد بودند و بالاخره در سنۀ 718 قبل از میلاد بدست سلمانصر منقرض شدند.
حکمرانان بنی اسرائیل و مدت حکومتشان
1- یربعام اول - از 962 تا 943 قبل از میلاد
2- ناداب - از 942تا 919 قبل از میلاد
3- بعشا - از 919 تا 919 قبل از میلاد
4- ایله - از 919 تا 919 قبل از میلاد
5- زمری - از 919تا 907 قبل از میلاد
6- عمری - از 907 تا 888 قبل از میلاد
7- احاب - از 888 تا 887 قبل از میلاد
8- احزیا - از 887 تا 876 قبل از میلاد
9- یهورام - از 876 تا 848 قبل از میلاد
10- یاهو - از 848 تا 832 قبل از میلاد
11- یهوآحاز - از 832 تا 776 قبل از میلاد
12- یربعام ثانی - از 776 تا 767 قبل از میلاد
13- زکریا - از 767 تا 766 قبل از میلاد
14- شلوم - از 766 تا 754 قبل از میلاد
15- منحیم - از 754 تا 753 قبل از میلاد
16- فقحیا - از 753 تا 726 قبل از میلاد
17- فقح - از 726 تا 718 قبل از میلاد
18- هوشع - از 718 تا 706 ق.م
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ)
نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41).
دو پاکیزه از کشور پادشا
دو مرد گرانمایۀ پارسا
یکی نامش ارمایل پاکدین
دگر نام کرمایل پیش بین
چنان بد که بودند روزی بهم
سخن رفت هرگونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه و از لشکرش
وزان رسمهای بد اندر خورش
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری
وز آن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها به اندازه پرداختند
خورش خانه پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان
چو آمدش هنگام خون ریختن
بشیرین روان اندر آویختن
از آن روزبانان مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان
دمان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا بروی اندر انداختند
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
همه بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین
از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چاره ای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسپند
برآمیخت با مغز آن ارجمند
یکی را بجان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر
ترا در جهان کوه و دشتست بهر
بجای سرش زان سر بی بها
خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سی جوان
ازیشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدندی ازیشان دویست
بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بر ایشان بزی چند و میش
بدادی و صحرا نهادیش پیش
کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید به دل برش یاد.
فردوسی.
و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جوالیقی در ضمن بحث از تبدیل شین به سین در تعریب آرد: وگویند (عرب) : سراویل و اسمعیل و اصل آن دو ’شروال’ و ’اشماویل’ است و این بعلت نزدیکی سین به شین در همس است. (از المعرب ص 7 س 11). رجوع به اسماعیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیغمبری از یهود بود که طالوت را بسلطنت بنی اسرائیل برگزید. صاحب حبیب السیر آرد: در وقتی که عالی نام امام مدبر بنی اسرائیل بود. اشمویل علیه السلام متولد گشت. به اتفاق ائمۀ اخبار نسب آن پیغمبر بزرگوار به لاوی بن یعقوب علیه السلام می پیوست. اما در نام پدر عالی مقامش خلاف است. محمد بن جریر الطبری گوید: نام پدر اشمویل، دیان بن علقمه بود و حمدالله مستوفی و زمره ای دیگر از مورخین اسم او را بلقانا گفته اند و مادر اشمویل عجوزه ای بود عقیم مسماه به حنه و چنانچه در معالم التنزیل مسطور است پیوسته آن عجوزه از حضرت واهب العطایا ولدی رشید می طلبید و در اواخر عمر مسألت اوبه اجابت رسید شمویل حامله شد و چون در درج نبوت ازصدف وجود او تولد نمود، حنه گفت: ’سمع الله دعائی’ و این لفظ به لغت عبری مرادف اشمویل است لاجرم آن جناب به این اسم موسوم شد و چون مدت چهل وهشت سال از عمر اشمویل علیه السلام درگذشت، به وصول مرتبۀ بلند رسالت مشرف گشت و بنی اسرائیل در غایت سرور و بهجت به وی گرویدند و به تجدید احکام شریعت موسوی پرداختند و از اشمویل علیه السلام التماس نمودند که برای ما پادشاهی تعیین فرمای تا در رکاب او با جباران شام و کافران خون آشام جهاد و قتال کنیم و اشمویل بعد از آن یازده سال مقتدای بنی اسرائیل بود. بموجب وحی سماوی، طالوت رابه سلطنت موسوم گردانید و طالوت به مقاتلۀ جالوت که در آن زمان حاکم اهل طغیان بود رفته، جالوت به زخم سنگ داود علیه السلام بقتل رسید و طالوت مظفر و منصورمراجعت فرمود و مدت دعوت اشمویل بروایت امام محی السنه چهل سال و بقول طبری سی سال و بعقیدۀ حمدالله مستوفی دوازده سال بود. بنا به روایت اول عمر عزیزش هشتاد سال باشد و بقول ثانی هفتاد سال و بروایت ثالث پنجاه ودو سال (والله اعلم بحقایق الامور و الاحوال) (حبیب السیر چ خیام ص 112). رجوع به شمویل و ص 113- 116 و ص 191 همان جلد و قاموس کتاب مقدس ذیل سموئیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرماویر. موضعی در ارمنستان که وال ارشک در آنجا هیکلهائی بیاد نیاکان خود و نیز برای آفتاب و ماه ساخته بود. (ایران باستان 2608) ، درم و دینار. (برهان) (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
لغت نامه دهخدا
بیونانی لاجورد است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
بعبرانی حمص (نخود) است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن زکریا بن یوحنابن طیفوری بن یوحنامشهور به ابن طیفوری. از مشاهیر و معتبرین اطباء بغداد است. و او در سمط سریانیان منظوم، و در عداد معالجین آن طبقه معدود شده است. و در قرن سیم هجری بوده است. در بدایت امر و اوایل عمر از معالجات باهره و هنرهای ساطعه فرش اشتهار بگسترد و در نزد فتح بن خاقان که وزیر متوکل عباسی بود معتمد و مؤتمن گشت و از طبابت بمنادمت و از معالجت به مصاحبت اختصاص یافت، واز مصدر وزارت انعامات جزیله و مواهب سنیه بر وی مقرر بود. و آن دستور معظم در جمیع امراض دستورالعمل از وی خواستی و در حفظ اعتدال و اعادت صحت اجازات او را مطیع بودی و متبع شمردی، و هم در اصالت رای و اصابت حدس او را بر همگنان مقدم دانستی و از همگان مسلم داشتی و چندان رتبۀ اختصاص بر وی ارزانی داشت که مجال معالجات عامه نداشت. و هم بواسطۀ فتح بن خاقان در نزد خلیفه مکانت تقرب یافت و شهرتی بی اندازه و ثروتی بی نهایت تحصیل کرد، چنان قدر رفیع و جاه منیع یافت که همواره در پیشگاه خلافت ملتزم و از دیگران مقدم بود. جمهور أئمۀ سیر بر آنند که مقام ابن طیفوری در نزد متوکل به آن رتبه بود که بختیشوع در نزد هارون داشت، و بجائی رسید که فتح بن خاقان با شئون وزارت هیچگاه و هیچ جا بر وی تقدم نمی جست و در بزم خلافت بر او مقدّم نمی نشست و هر گاه سواره بجانب دارالخلافه روان شدی مانند امراء عظام موکبی در نهایت شوکت و جلال داشت و در پیشاپیش او گروهی تازیانه ها بر دست ندای دور باش میدادند و با این عزت و جلال بر خلیفه وارد میگشت. گویند متوکل هیچ امری از امور طبیه را بی رخصت و اجازۀ او معمول نمیداشت، چنانکه اسحاق بن علی الرهاوی در کتاب ادب الطبیب آورده است که روزی آن طبیب یگانه بر متوکل درآمد اسباب حجامت مهیا و آثار احتجام ظاهر دید نظر به خلوص عقیدت مغموم و مهموم گشت چه حجامت را شرایط و آدابیست که مراعات آنها واجبست و اهمال آنها موجب خطر است، و هم بواسطۀ آنکه از وی در آن باب اجازت نخواسته و طریق بی اعتنائی مسلوک داشته بود زیاده غضبناک شد چنانکه آثار غضب از ناصیه اش هویدا بود. متوکل را از صدق نیت و حسن طویت او خوش آمد، به استمالت و دلجوئی لب گشود و به احسان و مکرمت کمربست و بفرمود تا سه هزار دینار زر سرخ حاضر کردند وبر وی مبذول داشت و هم مزرعه ای که در هر سال پنجاه هزار درهم از آن عاید شدی بر وی موهبت فرمود، پس توقیعی نگاشته شرح مکرمت و موهبت آن ثبت کرده بدو تسلیم کرد. عیسی بن ماسویه حکایت کند که وقتی ابن طیفوری رنجور گشت و مرض اشتداد گرفت به حدی که حلیف بستر شد، و چون متوکل آگاه گشت از موقف خلافت بعزم عیادت نهضت کرد و بسرای ابن طیفوری درآمد و بر بالینش بنشست و دست عنایت برآورد و در زیر سر ابن طیفوری بنهاد آنگاه بجانب وزیر خویش متوجه گشت و گفت: همانا رشتۀ حیات من بزندگانی ابن طیفوری پیوند دارد و اگر بدست اجل رشتۀ عمر او گسیخته شود زندگانی من نیز منقطع گردد. بعد از تفقدات بی پایان برخاسته بیرون رفت ولی یک لحظه از حالات او بیخبر نبود و سعید بن صالح که درگاه خلافت را حاجب و موسی بن عبدالملک که دستگاه امارت را کاتب بود بخواند و از جانب خویش بعیادت ابن طیفوری روانه کرد و همی عنایات پیاپی و الطاف متوالی مرعی داشت تا انحراف مزاجش به استقامت انجامید. در طبقات الاطباء بنظر رسیده است که متوکل، ابن طیفوری را بفرمود تا در سرمن رأی که مقر خلافت بود قطعه ای از قطعات را اختیار کند و عمارت کند و مقرر داشت که صقلاب و ابن الحبری در ملازمت ابن طیفوری سوار شوند و در جمیع سرمن رأی درآیند تا هر مکان که ابن طیفوری برگزیند مساحت کرده در تعمیر آن محل کمر بندند. پس در صحبت یکدیگر سوار شدند محلی که پنجاه هزار ذرع مساحت داشت معین کردند و علامات و منارات برپا داشتند خلیفه سیصد هزار درهم بر وی مبذول داشت تا در مخارج ابنیه و عمارت آن محل صرف شود و در کتاب اخبارالدول مسطور است که وی بعد از انقضای روزگار متوکل همچنان در نزد منتصر مکانت و تقرب داشت و معالجات او را متصدی بود. چون ششماه از خلافت منتصر برگذشت روزی بنا بر رسم معهود بحمام رفت و چون بیرون آمد او را تبی محرق طاری گشت و از شدت حمی از پای درآمد. چند روزی پهلو بر بستر نهاد و معالجت بر عهدۀ ابن طیفوری مفوض داشت و چون اتراک را از منتصر وحشتی بود که مبادا قتل متوکل را بهانه کرده از ایشان انتقام جوید ابن طیفوری را بفریفتند تانشتری را بزهر آب داده بفصاد سپرد بعد از آن بر بالین منتصر درآمد و دستورالعمل داد که فصد نماید فصاد نشتر برآورد و بقصد فصد بکار برد آنگاه بواسطۀ عروق جذابه در شرائین و قلب او آثار سم ظاهر گشت ساعتی چند نگذشت که بدان واسطه منتصر درگذشت و بعد از ارتکاب آن فعل شنیع که در کیش مروت کفر محض است در دنیا سزای خود یافته او را مرض نسیان عارض گشت. اتفاقاً باهمان نشتر مسموم خود را فصد کرده بمقر خود رخت بربست و این واقعه در 248 ه. ق. بود. (نامۀ دانشوران ج 2 ص 222، 223). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 157، 158 و179 و 206 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 218 شود، جمع واژۀ سرر و سرر. خطوط کف دست و شکنهای آن. خطها که بر کف دست باشد: اسرار کف ّ، خطوط آن، جمع واژۀ سرر، بمعنی آنچه بریده شود از ناف کودک و پوست سماروغ و گل خاک که بر وی چفسیده باشد و آخر شب از ماه و شکنهای کف دست و پیشانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اصل آن اسمئیل و بمعنی اژدهاست. شهریست در خطۀ بسارابیا، در انتهای جنوب غربی روسیه، در 190هزارگزی جنوب کیشه نیف، بساحل شمالی ترین امتداد دانوب در 45 درجه و 20 دقیقه و 8 ثانیۀ عرض شمالی و 26 درجه و 30 دقیقه و 1 ثانیۀ طول شرقی. این شهر یکی از بلاد بسیار مستحکم دولت عثمانی بود که همیشه عرصۀ گیرودار و معرکۀ منازعۀ دولتین روس و ترک بود و در جنگ سال 1205 هجری قمری مدت مدیدی مقابل عساکر روسیه مقاومت کرد. وقتی که روسها این شهر را گرفتند بقتل عام اهالی آن پرداختند، آنگاه دوباره بطرز جدیدی شهر را در مسافت دوهزارگزی قلعه ای از نو ساختندو بر طبق عهدنامۀ پاریس میبایست روسها این شهر را ببغدان واگذار کنند، روسها قبل از عمل باین معاهده تمام استحکامات شهر را با خاک یکسان کردند. عهدنامۀ برلن این شهر را با آن قسمت از بسارابیا که در دست دولت رومانی بود بروسها برگردانید، و در عوض دوبریجه را بدولت مزبور بخشید. اکثر اهالی اسماعیل از رومانها تشکیل شده است. در گرداگرد این شهر باغها و باغچه های باصفای بسیار و میوه جات فراوان هست و تجارت رایجی دارد مخصوصاً تجارت کلی آرد رونق دارد. سالی یک بار بازار مکارۀ پانزده روزه نیز در این شهر دائر بود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابن ابراهیم خلیل (ع). مؤلف تاریخ گزیده گوید: ساره (زوجه ابراهیم) هاجر را با ابراهیم بخشید، ابراهیم را ازو پسری آمد در هشتاد وشش سالگی، او را اسماعیل نام نهاد، ساره را بدان رشک خاست، اسماعیل را ختنه کرد و بر همه مسلمانان واجب شد. چون اسماعیل دوساله شد ساره با هاجر شکیبا نبود، ابراهیم (ع) هاجر و اسماعیل را بزمین مکه برد، آنجا بگذاشت، ببرکت اسماعیل آب زمزم پیدا شد و چون قوم بنی جرهم بواسطۀ آب آنجا آمدند اسماعیل در میان ایشان پرورش یافت، چون اسماعیل چهارساله شد امرقربان رسید، و آن چنان بود که ابراهیم (ع) نذر کرده بود که اگر او را پسری بود قربان کند، درین وقت فرمان آمد که بوعده وفا نماید. ابراهیم (ع) اسماعیل را قربان خواست کرد، چون از پدر و پسر در آن کار گرانی طبع نبود حق تعالی نیت پذیرفت و از بهشت گوسفندی بکوه ثیب بحدود مکه فرستاد تا بعوض اسماعیل قربان کرد. بعد ازین به یک سال اسحاق از ساره بسن هفتادسالگی متولد شد. چون اسماعیل بحدّ مردی رسید، از بنی جرهم زن خواست، ابراهیم بدیدن اسماعیل رفت، اسماعیل بشکار بود، زن اسماعیل ابراهیم را (ع) خدمتی نکرد، ابراهیم (ع) گفت اسماعیل را بگو که آستانۀ خانه بدل کن، اسماعیل زن را طلاق داد و دیگری بخواست. چون خانه کعبه که شیث ساخته بود خراب گشته بود، ابراهیم و اسماعیل بفرمان خدای تعالی باز بنا کردند، حق تعالی حجرالاسود را بفرستاد تا در رکن خانه نشاندند و حج فرض شد. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 33-34). و هم حمداﷲ مستوفی گوید: اسماعیل علیه السلام را حق تعالی پیغمبری داد، بعمالقۀ یمن و حضرموت فرستاد، پنجاه سال ایشان را دعوت دین ابراهیم میکرد که ایمان آوردند، چون عمرش بصدوسی سال رسید درگذشت. او را در جنب مادرش هاجر در حرم کعبه دفن کردند. (تاریخ گزیده ج 1 ص 36). و رجوع بهمان کتاب ص 9، 21، 126، 130، 131 و 849 شود. لقب او ذبیح اﷲ است. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: اسماعیل (مسموع از خدا) (سفر پیدایش 16: 1و 17: 20 و 21: 17) ، و او پسر ابراهیم بود که هاجر برای او تولید کرد و بدان لحاظ بنظر حقارت بخاتون خود سارا نگاه میکرد. و این مطلب سبب آن شد که هاجر و پسر وی در تنگی و تلخ جانی افتند، لکن ابراهیم با وجودنبوتی که در سفر پیدایش 16:12 مکتوب است اسماعیل رافرزند موعود می پنداشت تا زمانی که سارا حامله شده اسحاق را آورد. از آن پس هاجر و پسر او از حضور خاتون خود رانده شدند و چون هاجر کنیزک مصریه بود بملاحظۀحب وطن پسر خود را برداشته راه مصر گرفت و در اثنای راه حرارت و تشنگی بر ایشان غلبه کرد، بطوریکه مشرف بهلاکت بودند، لکن اعجازاً رهایی یافته در بیابان پاران زیست کردند. اسماعیل صیادی قوی بازو گردید و زوجه مصریه ای برای خود نکاح کرد و دوازده پسر که هر یک رأس و رئیس یکی از طوایف اعراب بودند تولید کرد (سفر پیدایش 25: 13-16) و او را دختری نیز بود که بحبالۀ نکاح عیصو درآمد (سفر پیدایش 28:9) و چون ابراهیم از دارفانی بسرای باقی شتافت اسماعیل با اسحاق برادر خود همدست شده وی را بخاک سپردند. و اسماعیل در 137 سالگی جهان را بدرود گفت. (سفر پیدایش 25: 17).
اما مسکن اولاد او یعنی اسماعیلیان از حویلا تا شور که مقابل مصر است امتداد داشت (سفر پیدایش 25: 18) یعنی فیمابین بحر قلزم و سر خلیج فارس. بعدها آنها با نسل یقطان بن ابراهیم که سلسلۀ چهارمین سام و نسب به یقشان بن ابراهیم میرسانند (سفر پیدایش 25:3) و گویا با بعضی از برادران یقطان و یقشان علاوه بر طوایف کوشی که در جنوب بودند (سفر پیدایش 10: 7) در تمام شبه جزیره عربستان ساکن گردیدند. ذریۀ اسماعیل برحسب وعده الهی که در سفر پیدایش (17: 20) مکتوب است بسیار و بی شمار شد و مقصد نبوت در حق او و ذریۀ او واضح و مبرهن گشت، زانرو که او خود مرد صحرائی بوده اکثر ذریّۀ او در مشرق بدوی و صحرانشین میباشد و قصد از این گفته که ’در میان برادران خود ساکن خواهند شد’، زندگانی در میان طوایف و خویشان میباشد و دست هر کس بضد آنها و دست آنها بضد هر کس بوده، همواره آتش نزاع و جدال در میان ایشان افروخته بود و صحرانشین و غارتگربودند. طوایف اعراب بدوی که اسماعیل را رأس سلسلۀخود میدانند با وجودی که اسماً رعیت دولتند تا حال هم وحشی و گردنکش مانده اند - انتهی. اسماعیل ملقب بذبیح است، گویند او نخستین کسی بود که بعربی نوشت و بدان تکلم کرد. اصل سریانی این نام بی الف وسط تلفظ میشود و از این روی در عربی بی الف نوشته میشود. مادروی هاجر کنیزی قبطی مصری از قریه ای بود بنام ام العرب که نزدیک فرط است. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام فرشته و ملکی. (ناظم الاطباء). نام ملکی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
کرمایل. نام یکی از آن دو پادشاه زاده که مطبخی ضحاک بودند و هر روز از دو محکوم به قتل یک کس را برای مغز سر او می کشتند و یک کس را آزاد می کردند وبجای آن یک مغز سر گوسفند داخل می نمودند بجهت آزاری که ضحاک داشت و گویند کردان از آن جماعتند. (برهان). نام یکی از مطبخیهای ضحاک. (ناظم الاطباء). رجوع به ارمایل و شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 1 ص 35 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرائی
تصویر امرائی
منسوب به امرا
فرهنگ لغت هوشیار
لقب یعقوب پیغمبر، اخذ شده از عبری یعنی بنده خدا، نام فلسطین اشغالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبیست که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمال
تصویر ارمال
چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید
فرهنگ فارسی معین