ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغن، ارغنن، ارغون، برای مثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
اُرگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، اُرغُن، اَرغَنُن، اَرغون، برای مِثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
پردۀ پس از مراق و بالای ثرب و آن حاوی همه احشاء باشد. غشاء بعد مراق و فوق ثرب. صفاق. (بحر الجواهر). پوشش شکم، پوست است و عضله هاست و دو حجاب است: یکی بدرونست و مماس معده و روده هاست و آن را بتازی المطبق بالامعاء گویند و دیگر بیرون تر است و آن را بلغت یونان باریطون و بتازی ممتد (و در نسخه ای ممد گویند از بهر آن که این گورانده تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به باریطارون شود
پردۀ پس از مراق و بالای ثرب و آن حاوی همه احشاء باشد. غشاء بعد مراق و فوق ثرب. صفاق. (بحر الجواهر). پوشش شکم، پوست است و عضله هاست و دو حجاب است: یکی بدرونست و مماس معده و روده هاست و آن را بتازی المطبق بالامعاء گویند و دیگر بیرون تر است و آن را بلغت یونان باریطون و بتازی ممتد (و در نسخه ای ممد گویند از بهر آن که این گورانده تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به باریطارون شود
اسقیل است. (فهرست مخزن الادویه). در فهرست اطبطون چاپ شده است ولی در متن مخزن الادویه در ذیل اسقیل آمده است: در بعضی لغات اطیطون و بعربی بصل العنصل و بصل الفار و بصل البر و عنصل و عنصلان و بفارسی پیاز دشتی و پیاز موش. (مخزن الادویه). و رجوع به اسقیل شود
اسقیل است. (فهرست مخزن الادویه). در فهرست اطبطون چاپ شده است ولی در متن مخزن الادویه در ذیل اسقیل آمده است: در بعضی لغات اطیطون و بعربی بصل العنصل و بصل الفار و بصل البر و عنصل و عنصلان و بفارسی پیاز دشتی و پیاز موش. (مخزن الادویه). و رجوع به اسقیل شود
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره: از توام تهدید کردی هر زمان بینمت در دست محمودارسلان. مولوی
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره: از توام تهدید کردی هر زمان بینمت در دست محمودارسلان. مولوی
از لاطینی آرکتولاپا، آراقیطون. اراقیطون. ارقطیون. باباآدم. مؤلف تحفهالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیره و از آن کوچکتر و سیاه و تندطعم و بیخش نرم و سفید و شیرین. در دوم گرم و خنک و لطیف و جالی و مجفف و در امراض دهان و دندان و درد سینه و نفث مده و تسکین درد مفاصل بی عدیل و نیم رطل از طبیخ او جهت عسرالبول و عرق النسا (نسا) و ضماد او جهت سوختگی آتش و مفاصل و شقاق و قرحۀ سرانگشتان که از برودت باشد نافع و مضر کلیه و مصلحش روغنها و قدر شربتش تا شش درهم و بدلش شیح است ومؤلف مالایسع گوید که: صنف دیگر از او میباشد برگش شبیه به برگ کدو و از آن بزرگتر و صلب و مایل بسیاهی و مزغّب و بیخش بزرگ و سفید مجفف با قبض و محلل و ذرور برگ او جهت قروح خبیثه نافع و بدستور ضماد تازۀاو و طلاء مدقوق او جهت درد مفاصل که باحکه ای باشد بی عدیل و چون دو درهم بیخ او را با مثل او حب صنوبر بنوشند جهت تنقیۀ چرک شش نافع است. و رجوع به ارقطیون و اراقطیون و تذکرۀ ضریر انطاکی (ارقیطون) شود، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). زنهار دادن، مهلت دادن. (منتهی الأرب) ، گناه نهادن. گناه بر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارکی علیه، گناه نهادبر وی و بد گفت. (منتهی الأرب) ، ارکاءجند، ساخته و آماده کردن لشکر. (منتهی الأرب). مهیاکردن لشکر: ارکی لهم جنداً، تأخیر و درنگ کردن در کاری: ارکنی الی کذا. (منتهی الأرب)
از لاطینی آرکتولاپا، آراقیطون. اراقیطون. ارقطیون. باباآدم. مؤلف تحفهالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیره و از آن کوچکتر و سیاه و تندطعم و بیخش نرم و سفید و شیرین. در دوم گرم و خنک و لطیف و جالی و مجفف و در امراض دهان و دندان و درد سینه و نفث مده و تسکین درد مفاصل بی عدیل و نیم رطل از طبیخ او جهت عسرالبول و عرق النسا (نسا) و ضماد او جهت سوختگی آتش و مفاصل و شقاق و قرحۀ سرانگشتان که از برودت باشد نافع و مضر کلیه و مصلحش روغنها و قدر شربتش تا شش درهم و بدلش شیح است ومؤلف مالایسع گوید که: صنف دیگر از او میباشد برگش شبیه به برگ کدو و از آن بزرگتر و صلب و مایل بسیاهی و مزغّب و بیخش بزرگ و سفید مجفف با قبض و محلل و ذرور برگ او جهت قروح خبیثه نافع و بدستور ضماد تازۀاو و طلاء مدقوق او جهت درد مفاصل که باحکه ای باشد بی عدیل و چون دو درهم بیخ او را با مثل او حب صنوبر بنوشند جهت تنقیۀ چرک شش نافع است. و رجوع به ارقطیون و اراقطیون و تذکرۀ ضریر انطاکی (ارقیطون) شود، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). زنهار دادن، مهلت دادن. (منتهی الأرب) ، گناه نهادن. گناه بر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارکی علیه، گناه نهادبر وی و بد گفت. (منتهی الأرب) ، ارکاءجند، ساخته و آماده کردن لشکر. (منتهی الأرب). مهیاکردن لشکر: ارکی لهم جنداً، تأخیر و درنگ کردن در کاری: ارکنی الی کذا. (منتهی الأرب)
نوعی گیاه. اثوس. ارقطورون. ارقطون، رودی به اسپانیا که از پیرنه (جبال البرانس) سرچشمه گیرد و بنبلونه را مشروب کند و در ویلاّ فرانکا به اراگن ریزد و طول آن 160 هزار گز است
نوعی گیاه. اثوس. ارقطورون. ارقطون، رودی به اسپانیا که از پیرنه (جبال البرانس) سرچشمه گیرد و بنبلونه را مشروب کند و در ویلاّ فرانکا به اَراگُن ریزد و طول آن 160 هزار گز است
رودی است در بلاد ایغور که از کوههای قراقورم سرچشمه گیرد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 39، 42 و 192) (تاریخ مغول ص 4، 7 و 16) ، راهی است در پس کوه حضن، و آن کوهی است بین نجد و حجاز. (معجم البلدان) (منتهی الأرب)
رودی است در بلاد ایغور که از کوههای قراقورم سرچشمه گیرد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 39، 42 و 192) (تاریخ مغول ص 4، 7 و 16) ، راهی است در پس کوه حضن، و آن کوهی است بین نجد و حجاز. (معجم البلدان) (منتهی الأرب)
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن