- ارفش
- بزرگ گوش
معنی ارفش - جستجوی لغت در جدول جو
- ارفش (پسرانه)
- نام یکی از پهلوانان گرشاسب نامه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ماروش مانند مار، شبیه مار، مارسان
شبیه به مار مارمانند، ضحاک: دگر گفت ضحاک شاه جهان شنیدست گفتارت اندر نهان. مرا مارفش خواندی و بدسرشت مرا نام بردی بگفتار زشت. (اسدی فرنظا)
خورشید آفتاب هور هورخش
قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر
خرد چشم، کم بین، شب بین: کسی که درشب به از روز بیند، روز کور، شب پره، نام دو تن در ادب تازی که یکی استادو دو دیگری شاگرد سیبویه بوده است خرد چشم تنگ چشم کم بین صاحب چشم کوچک و کم سو کسی که در تاریکی بهتر بیند که به روشنایی و در ابر بهتر بیند که بروز صافی بی ابر، شب پرک روز کور
رنگارنگ
مجموع سپاهیان مملکت
فهمیده، چیزفهم، کاردان
بزرگ گوش پیلگوش شیر آهو مرز گذار
بلند تر، رفیع تر، قیمتی تر
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
عاقل، زیرک، هوشیار
در فارسی بمعنای علم بزرگ
دارای خال های سیاه و سفید، ویژگی انسان یا حیوانی که خال های سیاه و سفید داشته باشد
بها، قیمت، اهمیت، شایستگی، در علم جامعه شناسی معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی، قدر، مرتبه
پرچم
سیخ آهنی نوک تیز با دستۀ چوبی که در کفش دوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار می رود
درفش کاویان: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، دراصل نام درفشی است که آهنگری کاوه نام با بر سر نیزه کردن پیش دامن چرمی خود ساخت و مردم را بر ضحاک شورانید و فریدون را به پادشاهی برگزید، بعدها پیش دامن چرمی کاوه درفش پادشاهان ایرانی
سیخ آهنی نوک تیز با دستۀ چوبی که در کفش دوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار می رود
درفش کاویان: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، دراصل نام درفشی است که آهنگری کاوه نام با بر سر نیزه کردن پیش دامن چرمی خود ساخت و مردم را بر ضحاک شورانید و فریدون را به پادشاهی برگزید، بعدها پیش دامن چرمی کاوه درفش پادشاهان ایرانی
رفیع تر، بلندتر، بلندقدرتر، بلندپایه تر، برتر
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
مارمولک: (مبین آنکه مور است یا کرفش است تو آن بین که جان داد نش نا خوش است)
زیرک، عاقل
پرچم، علم
((دِ رَ))
فرهنگ فارسی معین
آلتی آهنین و نوک تیز شبیه جوالدوز اما ضخیم تر از آن با دسته ای چوبی که کفّاشان از آن برای سوراخ کردن چرم و دوخت و دوز کفش استفاده می کنند، دروش
ویژگی کسی که چشمش ضعیف و کم سو باشد یا در روز و در روشنایی به خوبی نمی بیند
درخشیدن، تابش
مجموع نیروهای نظامی یک کشور، بخشی از نیروی نظامی بعضی از کشورها