جدول جو
جدول جو

معنی ارغک - جستجوی لغت در جدول جو

ارغک(اَ غَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و بعربی عشقه گویند. (برهان قاطع). پیچک. ارغچ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشک
تصویر ارشک
(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغش
تصویر ارغش
(پسرانه)
تاجر یا تجار سیار، از امرای ملکشاه سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغن
تصویر ارغن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغنن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراک
تصویر اراک
درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگ های پهن و همیشه سبز، چوب سست، گل های سفید یا سرخ و میوه ای خوشه ای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ، درخت مسواک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک، حسد، غیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
مرد، نرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی بوته ای یا درختچه ای از خانوادۀ بازدانگان که از آن ماده ای دارویی به نام افدرین به دست می آید، ریش بز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمک
تصویر ارمک
نوعی پارچۀ نخی خاکستری رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغک
تصویر مرغک
مصغر مرغ، مرغ کوچک
در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُ)
دهی است به خوزستان و آنرا اربق نیز گویند. (منتهی الارب). شهری و ناحیه ایست از اهواز، صاحب قراء و مزارع و در آن پلی است که ذکر آن در غزوات اوایل اسلام آمده است. لشکر اسلام اربک را در عهدخلیفۀ دویم در سنۀ هفده هجری بسرداری نعمان بن مقرن المزنی فتح کردند و این پیش از فتح نهاوند بود. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). و رجوع به اربق شود
لغت نامه دهخدا
(اُ پَ)
پشمینه ایست از صوف که اکابر و اشراف و مشایخ پوشند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
وادی الاراک قرب مکه است متصل بغیقه. نصر گوید اراک فرعی است پائین ثافل قرب مکه. (معجم البلدان). موضعی میان مکه و مدینه. (حبط ج 1 ص 134) ، سران دولت. (آنندراج)
نام ایستگاه شماره 19 راه آهن جنوب، واقع در 320 هزارگزی طهران، میان ملک آباد و سمنگان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختی است که بچوب آن مسواک کنند. (منتهی الارب). درخت پیلو که از بیخ آن مسواک سازند. (غیاث اللغات). از بیخها و شاخهای آن مسواک سازند و برگهای آن بشتران چرانند و آنرا بهندی پیلو خوانند. (آنندراج). برگش در زمستان بریزد. درختی است از نوع شورگیاه. چوج. شجرهالسواک. درخت مسواک. (زمخشری) (دستوراللغه ادیب نطنزی). درخت شور. درخت شوره. حمض. و میوۀ آنرا خمط و جهاض (آنگاه که سبز باشد) وجهاد و بریر و مرد و کباث (میوۀ اراک نیک پخته و رسیده) گویند. درخت مسواک است، شجر او قریب بدرخت انار و برگش عریض و خزان نمیکند و خار دارد و گلش مایل بسرخی و ثمرش بقدر بطم و بعد از رسیدن سیاه میشود و با اندک حلاوت است، در اول گرم و در آخر ثانی خشک و جالی و محلل و مقطع و مفتح سده و جهت دفع رطوبات لزجه و ریاح غلیظه و ضماد مطبوخ او در روغن زیتون جهت تحلیل ورم رحم و بواسیر و سعفه و طبیخ او جهت عسرالبول و تنقیۀ مثانه و تخم او جهت تقویت معده و رفع اسهال بغایت نافع و ضماد برگ او محلل و مانع نزلات و ماشرا و نمله و مسواک کردن بچوب او جالی دندان و مقوی لثه و اکثار او مورث جوشش لهاه و سجح و مصلحش کثیرا و قدر شربتش از طبیخ تا نصف رطل و از تخمش تا سه درهم و بدلش صندل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). از چوبش مسواک سازند، بن دندان سخت کند و بوی دهن خوش دارد. (نزهه القلوب). و ضریر انطاکی در تذکرۀ خود آرد: اراک و یسمی السواک عربی لم تذکره الیونان لانه من خواص الاقلیم الاول و مایلیه من الثانی یقرب من شجر الرّمان الّا ان ورقه عریض سبط لاینتثر شتاء شوک له زهر الی الحمره یخلف حباً کالبطم أخضر ثم یحمر ثم یسود فیحلو و هو حارّ یابس فی الثانیه أو یبسه فی الثالثه جلاّء محلل مقطع یفتح السدد و یقطع البلغم و الرطوبات اللزجه و الریاح الغلیظه و اذا غلی فی الزیت سکن الاوجاع طلاء و حلل أورام الرحم و البواسیر و السعفه و لایقوم مقام حبه فی تقویه المعده و فتح الشاهیه (؟) شی ٔ و ورقه یحلل و یمنع النوازل و الماشرا و النمله طلاء و دلک الاسنان بعوده یجلو و یقوی و یصلح اللثه و ینقیها من الفضلات و الاکثار منه یورث البثور فی اللهات و یسحج و تصلحه الکثیرا و الشربه من طبیخه الی نصف رطل و من حبه الی ثلاثه و بدله فی الجلاء الدیک بردیک و فی غیر ذلک الصندل - انتهی.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تیره فام.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارغا
تصویر ارغا
جوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
فرهنگ لغت هوشیار
از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده ارغنون زیونانیان ارغنون زن بسی که بردند هوش ازخنیا سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغل
تصویر ارغل
خروسه نبریده، درازخایه، فراخ زیست در خانه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغد
تصویر ارغد
فراوانترومطبوعتر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مرغ کوچک: مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو چون بخوردن قصد سوی عنبر شهبا کند. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروک
تصویر اروک
زردالو
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای است از تیره اراکی ها که فقط شامل یک گونه است. برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی که نا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردک
تصویر اردک
((اُ دَ))
مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
((اَ رَ))
رشک، غیرت، حسد، حسادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمک
تصویر ارمک
((اُ مَ))
پارچه پشمینه، صوف، کلاه پشمین، پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارمک
تصویر ارمک
((اُ مَ))
نام چند گونه درختچه از تیره ریش بزها است
فرهنگ فارسی معین