ولایتی است از جمهوری فزویلا از آمریکای جنوبی، از نیکوترین و پرنعمت ترین ولایات جمهوری مزبور است. مساحت آن 230 هزار گز مربع است و عدد سکنۀ وی 81 هزار تن و اراضی آن مشجر و از جملۀ انواع اشجار آن، شجرهالبقره است که ارتفاع آن 200 قدم است و جوزالهندی و خروب آمریکائی موسوم به موانیلیا و نیشکر و قهوه و پنبه دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان). وظاهراً این شهر همان اراکاژو یا اراکاژا است و فزویلا نیز مصحّف برزیل است
ولایتی است از جمهوری فزویلا از آمریکای جنوبی، از نیکوترین و پرنعمت ترین ولایات جمهوری مزبور است. مساحت آن 230 هزار گز مربع است و عدد سکنۀ وی 81 هزار تن و اراضی آن مشجر و از جملۀ انواع اشجار آن، شجرهالبقره است که ارتفاع آن 200 قدم است و جوزالهندی و خروب آمریکائی موسوم به موانیلیا و نیشکر و قهوه و پنبه دارد. (ضمیمۀ معجم البلدان). وظاهراً این شهر همان اراکاژو یا اراکاژا است و فزویلا نیز مصحّف برزیل است
گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، کنایه از ارغوانی، برای مثال زمین ارغوان و هوا آبنوس / سپهر و ستاره پرآوای کوس (فردوسی - ۳/۱۱۵)، کنایه از صورت سرخ و زیبا
گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، کنایه از ارغوانی، برای مِثال زمین ارغوان و هوا آبنوس / سپهر و ستاره پرآوای کوس (فردوسی - ۳/۱۱۵)، کنایه از صورت سرخ و زیبا
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغنن نوعی اسب تند و تیز و تندرو، برای مثال هزار اسپ دیگر به زرین ستام / از ارغون و از تازی تیزگام (اسدی - ۳۶۳)، تو را چه نالۀ کوس و چه نالۀ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران - ۲۸۱)
اُرگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، اُرغَنون، اُرغُن، اَرغَنُن نوعی اسب تند و تیز و تندرو، برای مِثال هزار اسپ دیگر به زرین سِتام / از ارغون و از تازیِ تیزگام (اسدی - ۳۶۳)، تو را چه نالۀ کوس و چه نالۀ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران - ۲۸۱)
فال بد و نفرین. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). بدسگالی. بدخواهی. بداندیشی. تفؤل بد از پرواز مرغ. مقابل تحسین. مقابل مروا، دعای خیر و آفرین: گردد از مهر تو نفرین موالی آفرین گردد از کین تو مروای اعادی مرغوا. قطران. یکی رابه بزم اندرون فال نیکی یکی را به رزم اندرون مرغوائی. قطران. به دوستان بر از او مرغوا شود مروا به دشمنان بر از او آفرین شود نفرین. قطران. نیابد آفرین آنکس که گردونش کند نفرین نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا. قطران. مرغوا بر ولی شود مروا آفرین بر عدو شود نفرین. معزی. آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن. معزی. - مرغوا کردن، نفرین کردن: شاه را گفت مفسدی ز احوال که کند مرغوا به جان تو زال. سنائی. - به مرغوا داشتن، به حساب نفرین گذاردن. نفرین حساب کردن: نفرین کند به من بردارم به آفرین مروا کنم بدو بردارد به مرغوا. ابوطاهر خسروانی
فال بد و نفرین. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج). بدسگالی. بدخواهی. بداندیشی. تفؤل بد از پرواز مرغ. مقابل تحسین. مقابل مروا، دعای خیر و آفرین: گردد از مهر تو نفرین موالی آفرین گردد از کین تو مروای اعادی مرغوا. قطران. یکی رابه بزم اندرون فال نیکی یکی را به رزم اندرون مرغوائی. قطران. به دوستان بر از او مرغوا شود مروا به دشمنان بر از او آفرین شود نفرین. قطران. نیابد آفرین آنکس که گردونش کند نفرین نیابد مرغوا آنکس که یزدانش دهد مروا. قطران. مرغوا بر ولی شود مروا آفرین بر عدو شود نفرین. معزی. آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن. معزی. - مرغوا کردن، نفرین کردن: شاه را گفت مفسدی ز احوال که کند مرغوا به جان تو زال. سنائی. - به مرغوا داشتن، به حساب نفرین گذاردن. نفرین حساب کردن: نفرین کند به من بردارم به آفرین مروا کنم بدو بردارد به مرغوا. ابوطاهر خسروانی
نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانۀ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و مولانا صاعد که در آن اوان از فارس آمده بود، این صورت را بعرض رسانیده حکم شد که شیخ درویش اللهی آن جناب را دوشاخه دزدلانه کرده بشیراز برد و آن وجوه را از وی ستانده بصاحبان مال رساند و نوکرش ارغون را که با مردم تعظم کرده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید ارغون را بر دار اعتبار کشید. (حبط ج 2 ص 169) ملک. رجوع به ارسلان ارغون و تتمۀ صوان الحکمه شود، سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الأرب) ، فرونشستن خشم: ارفأن ّ غضبه
نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانۀ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و مولانا صاعد که در آن اوان از فارس آمده بود، این صورت را بعرض رسانیده حکم شد که شیخ درویش اللهی آن جناب را دوشاخه دزدلانه کرده بشیراز برد و آن وجوه را از وی ستانده بصاحبان مال رساند و نوکرش ارغون را که با مردم تعظم کرده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید ارغون را بر دار اعتبار کشید. (حبط ج 2 ص 169) ملک. رجوع به ارسلان ارغون و تتمۀ صوان الحکمه شود، سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الأرب) ، فرونشستن خشم: اِرفأن َّ غضبه
ناحیۀ قدیم شمال شرقی اسپانیاکه امروزه شامل ایالات هوئسکا، سرقسطه و تروئل میشود: و مدینه طمریس و مدینه یاقه و مدینه سنجیلی و مدینه ارغون و غرنتاله و اربونه علی البحر الرومی و هذه جمله ما فتحه المسلمون فی صدرالاسلام. (نخبهالدهر دمشقی ص 246). و الاقلیم الخامس یمرّ علی طلیطله و سرقسطه و ما فی سمتها الی بلاد ارغون التی فی جنوبها برشلونه. (نفح الطیب ج 1 ص 68 س 14). و رجوع به اراگن شود، در آمیخته و مشتبه شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). بهم آمیختن شیر غلیظ و رقیق. (کنزاللغات) ، شک بردن در رأی و تدبیر خود که چگونه صدور یابد. (کنزاللغات). المرغادّ، الشاک فی رأیه لایدری کیف یصدره، والمصدر من المرغادّ الارغیداد. (تاج العروس) غروق ارغون، موضعی است. (حبط ج 2 ص 182)
ناحیۀ قدیم شمال شرقی اسپانیاکه امروزه شامل ایالات هوئِسکا، سرقسطه و تروئِل میشود: و مدینه طمریس و مدینه یاقه و مدینه سنجیلی و مدینه ارغون و غرنتاله و اربونه علی البحر الرومی و هذه جمله ما فتحه المسلمون فی صدرالاسلام. (نخبهالدهر دمشقی ص 246). و الاقلیم الخامس یمرّ علی طلیطله و سرقسطه و ما فی سمتها الی بلاد ارغون التی فی جنوبها برشلونه. (نفح الطیب ج 1 ص 68 س 14). و رجوع به اَراگن شود، در آمیخته و مشتبه شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). بهم آمیختن شیر غلیظ و رقیق. (کنزاللغات) ، شک بردن در رأی و تدبیر خود که چگونه صدور یابد. (کنزاللغات). المرغادّ، الشاک فی رأیه لایدری کیف یصدره، والمصدر من المرغادّ الارغیداد. (تاج العروس) غروق ارغون، موضعی است. (حبط ج 2 ص 182)
از اجداد ابراهیم علیه السلام بقول مسعودی در التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 80، شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارغلت المراءه ولدها. (منتهی الأرب) ، در غیر جای خود نهادن چیزی را، نیک دانه آکنده شدن خوشه های کشت: ارغل الزرع، گم شدن شتران از چراگاه: ارغلت الابل من مراتعها. (منتهی الأرب) ، خطا کردن، مائل گردیدن بسوی... (منتهی الأرب)
از اجداد ابراهیم علیه السلام بقول مسعودی در التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 80، شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارغلت المراءه ولدها. (منتهی الأرب) ، در غیر جای خود نهادن چیزی را، نیک دانه آکنده شدن خوشه های کشت: ارغل الزرع، گم شدن شتران از چراگاه: ارغلت الابل من مراتعها. (منتهی الأرب) ، خطا کردن، مائل گردیدن بسوی... (منتهی الأرب)
جوی آب. (برهان). رودخانه. (اداهالفضلاء) (برهان). ارغا. (جهانگیری). ارغاب. (برهان). ارغاف: ز عشق دو رخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان. سوزنی. روم شوم سوی کاسان دو دیده چون ارغاو اگر نیائی ای ارغوان رخ از کاسان. سوزنی
جوی آب. (برهان). رودخانه. (اداهالفضلاء) (برهان). ارغا. (جهانگیری). ارغاب. (برهان). ارغاف: ز عشق دو رُخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان. سوزنی. روم شوم سوی کاسان دو دیده چون ارغاو اگر نیائی ای ارغوان رخ از کاسان. سوزنی
درختی باشد بغایت سرخ و رنگین، طبیعت آن سرد و خشک است، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید و معرّب آن ارجوان است. (برهان). درختی است که شاخهای باریک دارد و در موسم بهار همه درخت از گلها سرخ میگردد و اصلاً برگ ندارد و در موسم دیگر پربرگ میشود. (غیاث اللغات). گلی است سرخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و گویند گیاهی است سرخ و صحیح آنست که درخت است و شاخهای آن باریک میشود و در تمام سال یک بار برگ آرد. (مؤید الفضلاء). درختی است که گلهای سرخ آورد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و بکوهستان خراسان بسیار بود. (فرهنگ اوبهی). این درخت در دره های گرگان بیش از دیگر نقاط جنگلهای خزر هست و از ارتفاع 180 گزی تا 900 گزی دیده میشود. (گااوبا). دو گونه از این درخت در درۀ سفیدرود و دره های نسبهً گرم لرستان هست و هر دو گونه را ارغوان نامند. (گااوبا). ارجوان. خزریق. زمزریق. زعید: مورد بجای سوسن آمد باز می بجای ارغوان آمد. رودکی. همه غار و هامون پر از کشته شد ز خون خاک چون ارغوان گشته شد. فردوسی. گل ارغوان راکند زعفران پس از زعفران رنجهای گران. فردوسی. رخش پژمرانندۀ ارغوان جوان سال و بیدار و بختش جوان. فردوسی. آن قطرۀ شبنم بر ارغوان بر چون خوی ببناگوش نیکوان بر. کسائی. نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار. فرّخی. گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش از این گفتا کنون ز خون عدو شد چو ارغوان. فرّخی. تابه ایام خزان نرگس بود تا بهنگام بهاران ارغوان. فرّخی. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر باب زنا. منوچهری. تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان. معزی. ازاین سراچۀ آوا و رنگ، دل بگسل به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا. خاقانی. لباس عافیت را تیغ چون گل چاک گرداند ز خون دشمنان نیزه، درخت ارغوان گردد. کمال اسماعیل. بیرون زد ارغوان چو عرق از مسام شاخ شسته بلعل حل شده دیباجۀ عذار. سیف اسفرنگ. چون غرابست این جهان بر من از آن زلف غراب ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان. مظفری.
درختی باشد بغایت سرخ و رنگین، طبیعت آن سرد و خشک است، اگر از بهار آن شربتی سازند و بخورند رفع خمار کند و چوب آنرا بسوزانند بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه برآید و معرّب آن ارجوان است. (برهان). درختی است که شاخهای باریک دارد و در موسم بهار همه درخت از گلها سرخ میگردد و اصلاً برگ ندارد و در موسم دیگر پربرگ میشود. (غیاث اللغات). گلی است سرخ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و گویند گیاهی است سرخ و صحیح آنست که درخت است و شاخهای آن باریک میشود و در تمام سال یک بار برگ آرد. (مؤید الفضلاء). درختی است که گلهای سرخ آورد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و بکوهستان خراسان بسیار بود. (فرهنگ اوبهی). این درخت در دره های گرگان بیش از دیگر نقاط جنگلهای خزر هست و از ارتفاع 180 گزی تا 900 گزی دیده میشود. (گااوبا). دو گونه از این درخت در درۀ سفیدرود و دره های نسبهً گرم لرستان هست و هر دو گونه را ارغوان نامند. (گااوبا). ارجوان. خزریق. زمزریق. زعید: مورد بجای سوسن آمد باز می بجای ارغوان آمد. رودکی. همه غار و هامون پر از کشته شد ز خون خاک چون ارغوان گشته شد. فردوسی. گل ارغوان راکند زعفران پس از زعفران رنجهای گران. فردوسی. رخش پژمرانندۀ ارغوان جوان سال و بیدار و بختش جوان. فردوسی. آن قطرۀ شبنم بر ارغوان بر چون خوی ببناگوش نیکوان بر. کسائی. نسترن لؤلوی بیضا دارد اندر مرسله ارغوان لعل بدخشی دارد اندر گوشوار. فرّخی. گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش از این گفتا کنون ز خون عدو شد چو ارغوان. فرّخی. تابه ایام خزان نرگس بود تا بهنگام بهاران ارغوان. فرّخی. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر باب زنا. منوچهری. تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان. معزی. ازاین سراچۀ آوا و رنگ، دل بگسل به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا. خاقانی. لباس عافیت را تیغ چون گل چاک گرداند ز خون دشمنان نیزه، درخت ارغوان گردد. کمال اسماعیل. بیرون زد ارغوان چو عرق از مسام شاخ شسته بلعل ِ حل شده دیباجۀ عذار. سیف اسفرنگ. چون غرابست این جهان بر من از آن زلف غراب ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان. مظفری.
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ