جدول جو
جدول جو

معنی ارغنون - جستجوی لغت در جدول جو

ارغنون
(دخترانه)
نام سازی است
تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
فرهنگ نامهای ایرانی
ارغنون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغن، ارغنن، ارغون، برای مثال از سینه صدای ارغنون می آید / وز دیده به جای اشک خون می آید (ابوسعید ابوالخیر - لغتنامه - ارغنون)، هنوز رودسرایان نساختند به روم / ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار (فرخی - ۱۰۴)
تصویری از ارغنون
تصویر ارغنون
فرهنگ فارسی عمید
ارغنون
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
ارغنون
((اَ غَ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند
فرهنگ فارسی معین
ارغنون
ارغون، ارگ، ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغوان
تصویر ارغوان
(دخترانه)
نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد.، گلی قرمزرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
(دخترانه)
مخفف ارغنون (نام سازی است)، یکی از سلاطین مغول (ارغون شاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
پخته شده با ارزن مثلاً نان ارزنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغنن
نوعی اسب تند و تیز و تندرو، برای مثال هزار اسپ دیگر به زرین ستام / از ارغون و از تازی تیزگام (اسدی - ۳۶۳)، تو را چه نالۀ کوس و چه نالۀ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران - ۲۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغنن
تصویر ارغنن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ارغن. (جهانگیری). ارغنون. (شعوری). مخفف ارغنون. (برهان). رجوع به ارغن و ارغنون شود.
لغت نامه دهخدا
غرّنده، (سفر تثنیه 2: 24) رودی است در طرف شرقی بحرالموت و در قدیم حدودموآبیان و عمونیان و پس از آن حدود موآبیان و اموریان و اخیراً حدود موآبیان و سبط راوبین را جدا میکرد. (سفر اعداد 21: 13 و یوشع 13: 16). و اکنون آن را الموجب گویند. طول وی تخمیناً پنجاه میل است و در بحرالموت جاری است. آب آن در فصل زمستان بسیار، ولی درقلب الاسد نزدیک به خشکی میرسد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ نُ)
مخفف ارغنون است. (برهان قاطع). رجوع به ارغنون و ارغن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بزبان ترک نام نوعی از ترکان باشد. (جهانگیری). نام قومی است از اتراک ترکستان. (شعوری). قبیله ای از ترکان. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیۀ قدیم شمال شرقی اسپانیاکه امروزه شامل ایالات هوئسکا، سرقسطه و تروئل میشود: و مدینه طمریس و مدینه یاقه و مدینه سنجیلی و مدینه ارغون و غرنتاله و اربونه علی البحر الرومی و هذه جمله ما فتحه المسلمون فی صدرالاسلام. (نخبهالدهر دمشقی ص 246). و الاقلیم الخامس یمرّ علی طلیطله و سرقسطه و ما فی سمتها الی بلاد ارغون التی فی جنوبها برشلونه. (نفح الطیب ج 1 ص 68 س 14). و رجوع به اراگن شود، در آمیخته و مشتبه شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). بهم آمیختن شیر غلیظ و رقیق. (کنزاللغات) ، شک بردن در رأی و تدبیر خود که چگونه صدور یابد. (کنزاللغات). المرغادّ، الشاک فی رأیه لایدری کیف یصدره، والمصدر من المرغادّ الارغیداد. (تاج العروس)
غروق ارغون، موضعی است. (حبط ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانۀ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و مولانا صاعد که در آن اوان از فارس آمده بود، این صورت را بعرض رسانیده حکم شد که شیخ درویش اللهی آن جناب را دوشاخه دزدلانه کرده بشیراز برد و آن وجوه را از وی ستانده بصاحبان مال رساند و نوکرش ارغون را که با مردم تعظم کرده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید ارغون را بر دار اعتبار کشید. (حبط ج 2 ص 169)
ملک. رجوع به ارسلان ارغون و تتمۀ صوان الحکمه شود، سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الأرب) ، فرونشستن خشم: ارفأن ّ غضبه
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام آلتی از آلات موسیقی یونانی و رومی مرکب از سه انبان بزرگ از پوست گاومیش کرده منضم به یکدیگر و بر سر انبان میانین انبان بزرگ دیگری وصل کرده و بر انبان سومی لوله های برنجین تعبیه شده و بر لوله ها سوراخها نهاده به نسبت های معلومه که از آنها آوازهای شادی یا اندوهناک چنانکه خواهند برآرند. (مفاتیح العلوم). نای انبان. رجوع به ارغنون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارقنوع
تصویر ارقنوع
مصحف از قنوع یا اوزقنوع یا ازگنوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نون
تصویر پر نون
پرنیان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است بیابانی برگهایش شبیه برگ ابهل و بلندیش شبیه غلاف لوبیا جا داردتخمهایش سیاه و در طب بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
آواز، روزسخت، روزآسان روز نرم از واژه های دو پهلویست (از لغات اضداد)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده از بیماری های چشمی چشماک زخم سطحی قرنیه که با قرحه ای شروع میشود ارغامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغنده
تصویر ارغنده
خشمگین غضبناک غضبان خشم آلود آشفته و به خشم آمده ارغند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاون
تصویر ارکاون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکئون
تصویر ارکئون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربعون
تصویر اربعون
چهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزنین
تصویر ارزنین
نانی که از آرد ارزن پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذلون
تصویر ارذلون
جمع ارذل، فرومایه ترینان ناکس ترینان
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی فرنود سنجی نامی که بر آموزش های ارستو نهاده اند. سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند، ارغنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
اسب تند و تیز
فرهنگ فارسی معین
گل ارغوان
فرهنگ گویش مازندرانی