جدول جو
جدول جو

معنی ارغج - جستجوی لغت در جدول جو

ارغج
محوطه ی کوچک و سرباز جهت نگاهداری گوساله، گزافه گو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغش
تصویر ارغش
(پسرانه)
تاجر یا تجار سیار، از امرای ملکشاه سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغن
تصویر ارغن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغنن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
آرنج. (جهانگیری). بندگاه ساعد و بازو. مرفق. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ غُ)
شهری بیونان (پله پونز) ، نزدیک خلیج نپ لی دارای 10500 تن سکنه و سکنۀ آن را ارغیو خوانند: قال ابومعشر فی المقاله الثانیه من کتاب الالوف ان بلده من المغرب کانت تسمی فی قدیم الدهر ارغس و کان اهلها یسمون ارغیوا. (عیون الانباء ج 1 ص 15). و رجوع به ارگس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ارغچ. عشقه. عشق پیچان. (برهان). پیچک. رجوع به ارغج شود، سهمگین، اندوهگین. اندوهناک:
زره در بر و بر سرش نیز ترگ
دل ارغنده و تن نهاده بمرگ.
فردوسی.
، جنگاور. (مجمعالفرس) (مؤید الفضلاء) ، حریص. خداوند شره. (برهان) ، مستی که طالب و حریص شراب باشد. (برهان)
نوعی از بازی باشد که دوشیزگان و دختران کنند و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستها را بر سر زانو بمالند و چیزها گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کفهای دستها را بر هم زنند. (آنندراج). ارغشتاک
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نعت تفضیلی ازرغد. خوش آیندتر. مطبوعتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نعت تفضیلی از رغبت. رغبت کننده تر. (آنندراج). راغب تر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارغاچ. تار و پود جامه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
خیمه و چادر و خرگاه و لشکرگاه و اردو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جوی. (جهانگیری). جوی آب. (برهان قاطع). ارغاو. ارغاب. ارغاف:
بر دو رخسارش دو ارغا زآب چشم
رفته از دست خیالش خواب چشم.
شاه داعی شیرازی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
امیر ارغش، از امرای ملکشاه سلجوقی که بدست عبدالرحمن خراسانی (از پیروان حسن صباح) به سال 488 هجری قمری کشته شد
ابن شهراکیم، از خاندان ملوک رستمدار. (حبط ج 2 ص 104)
لغت نامه دهخدا
(کو کُ نَنْ دَ / دِ)
دمیدن بوی خوش. برانگیخته شدن بوی خوش. (آنندراج). بوی خوش دادن. (آنندراج). خوش بوی شدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بوی. بوی خوش. (مهذب الاسماء). ارج. اریجه. ج، اراییج.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ / غِ)
ارقه. عرقه. در تداول عامه، سخت زیرک. سخت گربز و بد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درخت سرو کوهی و عرعر
لغت نامه دهخدا
قسمی ماهی دریای خزر و آنرا ماش نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
وهادان (فرهادون). جدّ آل زیار و حاکم گیلان بزمان کیخسرو. خاندان او اغلب در گیلان میزیستند و گاه حکومت آن ناحیت از دست ایشان به در میشد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 141). و رجوع به حبط ج 1 ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نخ بافندگی و نساجی که تار هم گویند و در عربی سدا گویند. (شعوری). مقابل لحمه
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و بعربی عشقه گویند. (برهان قاطع). پیچک. ارغچ
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
ختنه ناکرده. (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب). آن که او را ختنه نکرده باشند. اغرل.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ / اُ غُ)
ارغنون. نام سازی است که آنرا افلاطون وضع کرده و بیشتر نصرانیان و رومیان نوازند و ارغنون همان است. (برهان قاطع) (جهانگیری). ارغون. (جهانگیری). ارغنن که وی خالی باشد بچرم اندر کشیده و بر آن رودها بندند و آن چه اکنون بهم میرسد مربع باشد مشابه صندوق. (غیاث). مزامیر. (مؤید الفضلاء از زفان گویا). سازی است که هزار آدمی از مرد و زن و پیر و جوان مزامیر مختلفه و آوازهای متنوعه یکبارگی ساز کنند و بنوازند. (مؤید الفضلاء). ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده که بیکباره برکشند. (مؤید الفضلاء از دستور) :
همه ساله دو چشمت سوی معشوق
همه روزه دو گوشت سوی ارغن.
منوچهری.
اگر ناهید در عشرتگه چرخ
سراید شعر من بر ساز ارغن.
خاقانی.
از چنگ غم خلاص تمنا کنم زدهر
کافغان به نای و حلق چو ارغن برآورم.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
در گناباد خراسان گردن را گویند، خونبار:
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری
لغت نامه دهخدا
بوته ایست که در صحراها روید و در کتاب اول پادشاهان (19:5) آمده که ایلیای نبی در زیر درخت اردجی خوابید و گاهی از اوقات در اوان جوع و قحطی شاخهای آن خورده میشود. (ایوب 30:4) و گاه نیز درخت مزبور را سوزانیده از آن ذغال سازند. (مزامیر 120:4) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از قرای بلوک شمیران، در مشرق درّۀ دارآباد، شهریست ازمجارستان مشهور به اراد قدیم و آن کرسی ناحیۀ مذکور است و بر کنار نهر مارس یمنی بمسافت 19 میلی شمال تمسفار، واقع است. ترکان در مائۀ هفدهم میلادی بر آن مستولی شدند و این شهر از دو جهت محاط بنهر ماروس است و در آن قلعه ایست که نمساویین بکردند و سپس مجارها پس از محاصرۀ طولانی بسال 1266 میلادی بر آن استیلا یافتند. تجارت آن با آلمان و سواحل بحر اسود است و بخصوص تتن و مواشی داد و ستد میشود. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، نیز شهریست مقابل اراد مذکور معروف به اراد جدید و آن متصل بجسری است فوق نهر و در جزو کنت نشین تیمش محسوب میگردد. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
بسیار دروغگوی، بچۀ گاو دشتی. (مهذب الاسماء) ، گوزن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اراج
تصویر اراج
دروغ لاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغا
تصویر ارغا
جوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغد
تصویر ارغد
فراوانترومطبوعتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغل
تصویر ارغل
خروسه نبریده، درازخایه، فراخ زیست در خانه باز
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده ارغنون زیونانیان ارغنون زن بسی که بردند هوش ازخنیا سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریج
تصویر اریج
((اَ رِ))
بوی خوش دادن، بوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین