جدول جو
جدول جو

معنی ارغاج - جستجوی لغت در جدول جو

ارغاج
(اَ)
ارغاچ. تار و پود جامه و جز آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغان
تصویر ارغان
(پسرانه)
نام حاجب سلطان محمود غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، جوی، رود، برای مثال فرازش پر از خون چو کوه طبرخون / نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر (عمعق - لغتنامه - ارغاب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
به خاک انداختن چیزی، کنایه از شکست دادن و خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جوی آب. (برهان). رودخانه. (اداهالفضلاء) (برهان). ارغا. (جهانگیری). ارغاب. (برهان). ارغاف:
ز عشق دو رخ چون ارغوانت بر دو رخم
ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان.
سوزنی.
روم شوم سوی کاسان دو دیده چون ارغاو
اگر نیائی ای ارغوان رخ از کاسان.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ هََ)
گوش داشتن و قبول کردن سخن. (منتهی الأرب). گوش بسخن کردن، درازخایه. (منتهی الأرب) ، فراخ:عیش ارغل، زیستن فراخ. (منتهی الأرب). زیست فراخ
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ)
ارجان. شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست. بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست و از وی مقدار یک آسیا آب برآید و بر روی زمین برود و از این شهر دوشاب نیک خیزد. (حدود العالم). یاقوت گوید: عامۀ عجم ارّجان را ارغان گویند. رجوع به ارجان و المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بخاک رسانیدن. (غیاث اللغات). بخاک چسبانیدن. بخاک مالیدن. در خاک افکندن چیزی را از دست یا دهان.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارغا. (جهانگیری). ارغاو. ارغاب. ارغاف. جوی آب:
فرازش پر از خون چو کوه طبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغام و آغر.
عمعق (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چرم سیاه
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ کُ)
رویانیدن زمین گیاه رغل را: ارغلت الارض. (منتهی الأرب). باسرمق شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رغل
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ نِ)
تیز نظر کردن. تیز کردن نظر را. (منتهی الأرب). نگریستن با جد و جهد. (آنندراج) ، صاحب حرص. (برهان). حریص. خداوند شره. (برهان). رجوع به آرغده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ یا بِ شِ)
زیاده گردانیدن. زیاده کردن. برکت دادن: ارغسه اﷲ مالاً، زیاده گرداندخدای مال او را و برکت دهد در آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رغس، فراوان بودن، با فراخی و خوشی زیست کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ سِ)
به فراخ سال رسیدن. (منتهی الأرب). عیش خوش کردن. (آنندراج) ، فراوانتر
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ رَ / رُو)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارضاع.
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نخ بافندگی و نساجی که تار هم گویند و در عربی سدا گویند. (شعوری). مقابل لحمه
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ)
ارجاج فرس، نزدیک بزادن رسیدن اسب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
پسران کوتاه بالا آوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ربع. رجوع به ربع شود، ج ربع. رجوع به ربع شود، جمع واژۀ رباعی. رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ / عِ نِ)
ارتاج باب، بند کردن در را. در ببستن. ببستن. بستن در را. در را بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پویه دوانیدن. (منتهی الارب). شتر را دوانیدن. پویانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
راغب کردن. (منتهی الأرب). راغب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طالب گردانیدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارداج
تصویر ارداج
چرم سیاه سیه چرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغاج
تصویر غرغاج
پارسی تازی گشته غرغاژ اوجا از تیره نارون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهاج
تصویر ارهاج
درخش پیاپی، بی آرام کردن، برانگیختن گرد، باریدن باران گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاث
تصویر ارغاث
نیزه بازی، شیرآوردن شیردار شدن، شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاد
تصویر ارغاد
فراخسالی (رودر روی خشکسالی)، خوشگذرانی، فراخروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاف
تصویر ارغاف
تیزنگریستن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رغل، سبزی ترشی ها درجای خودنهادن، بچه شیردادن، گمراه شدن، ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
بخاک مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاو
تصویر ارغاو
جوی آب رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاج
تصویر ارتاج
((اِ))
در را محکم بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغاب
تصویر ارغاب
جوی آب، رود، ارغا، ارغاو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغام
تصویر ارغام
((اِ))
به خاک مالیدن، بینی کسی را به خاک مالیدن، خوار کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی معین