ارجان. شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست. بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست و از وی مقدار یک آسیا آب برآید و بر روی زمین برود و از این شهر دوشاب نیک خیزد. (حدود العالم). یاقوت گوید: عامۀ عجم ارّجان را ارغان گویند. رجوع به ارجان و المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 30 شود
ارجان. شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست. بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست و از وی مقدار یک آسیا آب برآید و بر روی زمین برود و از این شهر دوشاب نیک خیزد. (حدود العالم). یاقوت گوید: عامۀ عجم ارّجان را ارغان گویند. رجوع به ارجان و المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 30 شود
جوی آب. (برهان). رودخانه. (اداهالفضلاء) (برهان). ارغا. (جهانگیری). ارغاب. (برهان). ارغاف: ز عشق دو رخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان. سوزنی. روم شوم سوی کاسان دو دیده چون ارغاو اگر نیائی ای ارغوان رخ از کاسان. سوزنی
جوی آب. (برهان). رودخانه. (اداهالفضلاء) (برهان). ارغا. (جهانگیری). ارغاب. (برهان). ارغاف: ز عشق دو رُخ چون ارغوانت بر دو رخم ز هر دو دیده دو ارغاو خون شده ست روان. سوزنی. روم شوم سوی کاسان دو دیده چون ارغاو اگر نیائی ای ارغوان رخ از کاسان. سوزنی
جوی آب. رودخانه. (ب-رهان) (آنندراج). ارغا. (جهانگیری) (برهان) : فرازش پراز خون چو کوه طبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر. عمعق. ز هر دو دیده دو ارغاب خون شده ست روان. سوزنی. آنکه از عشوه های او ارغاب میدهد تشنه را فریب سراب. سیف (از فرهنگ رشیدی)
جوی آب. رودخانه. (ب-رهان) (آنندراج). ارغا. (جهانگیری) (برهان) : فرازش پراز خون چو کوه طبرخون نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر. عمعق. ز هر دو دیده دو ارغاب خون شده ست روان. سوزنی. آنکه از عشوه های او ارغاب میدهد تشنه را فریب سراب. سیف (از فرهنگ رشیدی)
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را