جدول جو
جدول جو

معنی ارطاس - جستجوی لغت در جدول جو

ارطاس(کَ)
ارطاس حجاره، موافق شدن و هموار نشستن بعض سنگریزه ها بر بعض دیگر. بعضی سنگریزه بر بعضی موافق شدن. هموار نشستن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباس
تصویر ارباس
(پسرانه)
نام یکی از سپاهیان مادی اردشیر دوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ابوحاتم. تابعی است. مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند.
ابن المنذر بن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی. محدث است. و در سنۀ 162 هجری قمری درگذشته است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرهعمر بن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رغس، فراوان بودن، با فراخی و خوشی زیست کردن
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ سِ)
لرزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لرزاندن. (منتهی الأرب). ارعاش
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ اَ)
ارزان کردن. (منتهی الارب). ارخاص: ارخس السعر، ارزان کرد نرخ را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک ارطی. (منتهی الأرب). یک بن ارطی. یک بنۀ ارطی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام آبی از بنی ضباب که در دارهالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جملۀ آن آبها، ارطاه است. (معجم البلدان) ، ارطخشاست الطویل الید، اردشیر درازدست
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
ارتمیس. یکی از پادشاهان یونان که صورت وی بر طین مختوم و خاتم الملک و خواتیم الملک نقش شده بود. رجوع ببرهان قاطع ذیل گل مختوم شود.
لغت نامه دهخدا
(قِ مَ خوَرْ / خُرْ)
به خشم آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
خاموش شدن. ساکت ماندن. (منتهی الأرب). خاموش گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
فروهشته شدن هر دو گوش.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطل. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(کُ خوا / خا)
گول گردیدن. (منتهی الأرب) : ارطّی فان ّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بسیارگیاه شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطب، به معنی خرمای تازه و تر
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ یا بِ شِ)
زیاده گردانیدن. زیاده کردن. برکت دادن: ارغسه اﷲ مالاً، زیاده گرداندخدای مال او را و برکت دهد در آن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجس
لغت نامه دهخدا
(اِ طُ)
اراطستانس. اراطسنس. منجم و عالم ریاضی یونانی (276- 194 قبل از میلاد). وی در شهری از شهرهای افریقا متولد شد و در اسکندریه و اثینه اخذ علم کرد و اوست که در سال 250 قبل از میلاد میل کلی را 23 درجه و 46 دقیقه استخراج کرد و فاصله زمین را از آفتاب و ابعاد و قوس یک درجۀ نصف النهار زمین را معین کرد. جالینوس از رصد وی نقل کند. وی بهشتادسالگی خود را بگرسنگی بکشت:... او را مسلسله خوانند ای بزنجیر بسته. و او چون زنی است ایستاده... اراطس آنک این صورتها را کرده است، این زنجیر به دو دست او همی درکند، تا چون آویخته ای باشد بدان. (التفهیم ص 93). والدلیل علیه ما ذکره جالینوس فی کتاب البرهان من رصد اراطستانس.. (کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر للبیرونی چ حیدرآباد دکن بسال 1300 هجری قمری) ، شهر قدیم ایطالیا (لوکانی) ، که پیروس رومیان را بدانجا مغلوب کرد. (سال 280 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ سَ)
اندازه کردن آب را به مرجاس. (منتهی الارب). و آن سنگی است که در چاه اندازند تا به آواز آن عمق چاه معلوم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
پرطاس. نام شهری است از ولایت ترکستان، گویند روباه آنجا پوست خوب میدارد. (برهان). یک قسمت از مملکت روس قدیم است. ناحیه ایست در ترکستان، مشرق و جنوبش. (حاشیۀ دیوان نظامی). غوز است و مغربش رود آتل و شمالش ناحیت بجناک و مردمان وی مسلمانند و ایشان را زبانی است خاصه و پادشاه را مس (میس) خوانند. و خداوند خیمه و خرگاهند و ایشان سه گروهند، بهضولا، اشکل، بلکار و همه با یکدیگر بحرب اند و چون دشمن پدید آید با یکدیگر یار باشند. (حدود العالم). در معجم البلدان آمده که برطاس ارض خزر است. رجوع به معجم البلدان شود:
نخستین که بنهاد گنج عروس
ز چین و ز برطاس و از هند و روس.
فردوسی.
ز برطاس و از چین سپه راندیم
سپهبد بهر جای بنشاندیم.
فردوسی.
ز برطاس والان و خزران گروه
برانگیخت سیلی چو دریا و کوه.
نظامی.
وگر گرگ برطاس را نشکرم
ز برطاسی روس روبه ترم.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(پُ)
جنسی از موئینه باشد همچو سنجاب و قاقم و بضم اول هم آمده است. (تتمۀ برهان). جامه ای که از پوست روباه پرطاسی دوزند. نوعی از پوستین روباه که از ملک پرطاس پیدا شود. (غیاث اللغات). رجوع به فقرۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نام ولایتی است ازحدود روس... برطاس. و در قاموس نوشته: نام قومی است که رنگ موشان سرخ باشد. (غیاث اللغات) :
دگر گرگ پرطاس را نشکرم
ز پرطاسی روس روبه ترم.
نظامی.
رجوع به برطاس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ)
ارطی برآوردن زمین.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارطاء
تصویر ارطاء
بالندگی دختر بالنده شدن زن شدن دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، صحیفه که بر آن نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرطاس
تصویر فرطاس
پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطراس
تصویر اطراس
جمع طرس، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماس
تصویر ارماس
جمع رمس، گو رها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رطب، خرمای تازه وتر تازه خرماها نو خرماها رسیدن خرما، ترکردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاط
تصویر ارطاط
جمع رطل، نیم من ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاس
تصویر ارعاس
لرزانیدن، لرزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاس
تصویر ارکاس
باز گرداندن نگونسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
((قِ))
کاغذ، جمع قراطیس
فرهنگ فارسی معین