جدول جو
جدول جو

معنی ارضاک - جستجوی لغت در جدول جو

ارضاک
(کُ)
فروخوابانیدن چشم را و بازگشادن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارناک
تصویر ارناک
(پسرانه)
رزمجو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اراک
تصویر اراک
درختی گرمسیری شبیه درخت انار، با برگ های پهن و همیشه سبز، چوب سست، گل های سفید یا سرخ و میوه ای خوشه ای به رنگ سرخ یا بنفش با طعم تلخ، درخت مسواک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضا
تصویر ارضا
راضی کردن، خشنود کردن، برآورده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ وَ کُ)
خشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). ترضیه. (مجمل اللغه). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب) ، ارطاب بسر، رسیدن غورۀ خرما. (منتهی الأرب). پخته شدن خرما. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ارطاب قوم، نزدیک شدن پختگی خرماهاشان. قریب رسیدن شدن خرمابنان آنها. (منتهی الأرب) ، ارطاب نخل، نزدیک رسیدن شدن بار آن. رطب شدن آنچه بر خرمابن است. (منتهی الأرب) ، ارطاب ثوب، تر کردن جامه را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
وادی الاراک قرب مکه است متصل بغیقه. نصر گوید اراک فرعی است پائین ثافل قرب مکه. (معجم البلدان). موضعی میان مکه و مدینه. (حبط ج 1 ص 134) ، سران دولت. (آنندراج)
نام ایستگاه شماره 19 راه آهن جنوب، واقع در 320 هزارگزی طهران، میان ملک آباد و سمنگان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختی است که بچوب آن مسواک کنند. (منتهی الارب). درخت پیلو که از بیخ آن مسواک سازند. (غیاث اللغات). از بیخها و شاخهای آن مسواک سازند و برگهای آن بشتران چرانند و آنرا بهندی پیلو خوانند. (آنندراج). برگش در زمستان بریزد. درختی است از نوع شورگیاه. چوج. شجرهالسواک. درخت مسواک. (زمخشری) (دستوراللغه ادیب نطنزی). درخت شور. درخت شوره. حمض. و میوۀ آنرا خمط و جهاض (آنگاه که سبز باشد) وجهاد و بریر و مرد و کباث (میوۀ اراک نیک پخته و رسیده) گویند. درخت مسواک است، شجر او قریب بدرخت انار و برگش عریض و خزان نمیکند و خار دارد و گلش مایل بسرخی و ثمرش بقدر بطم و بعد از رسیدن سیاه میشود و با اندک حلاوت است، در اول گرم و در آخر ثانی خشک و جالی و محلل و مقطع و مفتح سده و جهت دفع رطوبات لزجه و ریاح غلیظه و ضماد مطبوخ او در روغن زیتون جهت تحلیل ورم رحم و بواسیر و سعفه و طبیخ او جهت عسرالبول و تنقیۀ مثانه و تخم او جهت تقویت معده و رفع اسهال بغایت نافع و ضماد برگ او محلل و مانع نزلات و ماشرا و نمله و مسواک کردن بچوب او جالی دندان و مقوی لثه و اکثار او مورث جوشش لهاه و سجح و مصلحش کثیرا و قدر شربتش از طبیخ تا نصف رطل و از تخمش تا سه درهم و بدلش صندل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). از چوبش مسواک سازند، بن دندان سخت کند و بوی دهن خوش دارد. (نزهه القلوب). و ضریر انطاکی در تذکرۀ خود آرد: اراک و یسمی السواک عربی لم تذکره الیونان لانه من خواص الاقلیم الاول و مایلیه من الثانی یقرب من شجر الرّمان الّا ان ورقه عریض سبط لاینتثر شتاء شوک له زهر الی الحمره یخلف حباً کالبطم أخضر ثم یحمر ثم یسود فیحلو و هو حارّ یابس فی الثانیه أو یبسه فی الثالثه جلاّء محلل مقطع یفتح السدد و یقطع البلغم و الرطوبات اللزجه و الریاح الغلیظه و اذا غلی فی الزیت سکن الاوجاع طلاء و حلل أورام الرحم و البواسیر و السعفه و لایقوم مقام حبه فی تقویه المعده و فتح الشاهیه (؟) شی ٔ و ورقه یحلل و یمنع النوازل و الماشرا و النمله طلاء و دلک الاسنان بعوده یجلو و یقوی و یصلح اللثه و ینقیها من الفضلات و الاکثار منه یورث البثور فی اللهات و یسحج و تصلحه الکثیرا و الشربه من طبیخه الی نصف رطل و من حبه الی ثلاثه و بدله فی الجلاء الدیک بردیک و فی غیر ذلک الصندل - انتهی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رک ّ و رک ّ، به معنی باران نرم ریزه یا زاید از باران نرم ریزه. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باران قطره کوچک را گویند که نرم باران باشد. (برهان). باران خردقطره بود. (جهانگیری) (شعوری). باران خرد و قطرۀ کوچک. (آنندراج) :
یک قطره ز ارکاک کف راد تو شاها
تشویرده قلزم و عمان و محیط است.
شهاب الدین خطاط.
ظاهراً کلمه بفتح اول و جمع رک ّ است و عربی است نه فارسی چنانکه برهان و جهانگیری گمان برده اند
لغت نامه دهخدا
(کَ زَ)
باران ریزه باریدن آسمان. (منتهی الأرب). باران خرد باریدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی قرفه مانند، در یمن میباشد. (نزهه القلوب). شبیه به قرفهالقرنفل، و خوشبوست و از یمن آرنذ، چوبی است شبیه بدارچینی. چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد. (مؤید الفضلاء). پوست درخت کادی است که بهندی کیوره نامند. (فهرست مخزن الادویه). چوبی یمنی است خوش بوی و ازماک نیز گویند و مانند قرفه ای است و بهترین آن بود که بوی آن ببوی قرفه ماند و طبیعت آن شیخ الرئیس گوید گرم است در دویم و خشک در اول و ارخیجانس گوید در وی قبض و تجفیف بود. منفعت وی آنست که بوی دهان خوش کند و قوه دل و دماغ دهد و اگر بر ورمهای گرم ضماد کنند، نافع بود و خوردن آن درد چشم را نافع بود و شکم ببندد و مصلح آن جلاب با بزرقطونا بود. بدل آن چوب کادی. (اختیارات بدیعی). رجوع به ارمال و ارمالک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمک. جج رمکه
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقیم کردن دیگری را بجائی. (منتهی الأرب). مقیم کردن کسی را در جائی. ایستانیدن. ایستادانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض، درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). ج، اراطی، اراط، ارطیات
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
درنگی کردن. (منتهی الأرب). درنگی شدن مرد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی). شیر دادن زن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارشک. اشک. و آن نام مؤسس سلسلۀ اشکانی است که به اشک اول مشهور است. وی یکی از بزرگان پارت بود در 256 قبل از میلاد بر آنتیوکوس دوم یا سیم، سلطان سلوکی طغیان کرد و پس از دو سال جنگ، پارت را آزاد کرد و در 253 قبل از میلاد درگذشت. پس از او هر یک از پادشاهان اشکانی را بنام او اشک (ارشک - ارشاک) خواندند. رجوع به اشک و رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 107 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 31 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 282 شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ زَ)
نرم خندیدن. (منتهی الارب). تبسم کردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن، شیر دادن زن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنودش سگیرش خشنود کردن راضی گردانیدن ترضیه دادن چیزی به کسی برای خشنود کردن او اقناع
فرهنگ لغت هوشیار
از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماک
تصویر ارماک
جمع رمکه، دام تخم کشی: مادیان که برای تخم کشی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه باریدن ریزه بارش، جمع رک باران نرم و ریزه. باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاک
تصویر ارتاک
لبخند زدن نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاض
تصویر ارضاض
خوی ریختن، درنگیدن، بریدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاء
تصویر ارضاء
((اِ))
خشنود کردن، راضی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
((اِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکاک
تصویر ارکاک
باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ فارسی معین
درختچه ای است از تیره اراکی ها که فقط شامل یک گونه است. برگ هایش متقابل و کمی گوشتالو است، گل هایش سفیدرنگ و کوچک و به شکل خوشه که در انتهای شاخه ها قرار می گیرند، می باشد. میوه اش هسته و زردرنگ است و آن را کباث نامند و در صورتی که نا
فرهنگ فارسی معین
اقناع، ترضیه، خشنود، خشنودی، راضی، قانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد