جدول جو
جدول جو

معنی ارضاض - جستجوی لغت در جدول جو

ارضاض
(کَ / کِ)
درنگی کردن. (منتهی الأرب). درنگی شدن مرد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ارضاض
خوی ریختن، درنگیدن، بریدن شیر
تصویری از ارضاض
تصویر ارضاض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارضا
تصویر ارضا
راضی کردن، خشنود کردن، برآورده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِتْ)
تازه روی گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دسته کوب. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی کتاب خانه مرحوم دهخدا). دسته کوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء). دستۀ سیرکوی. (نسخۀ خطی دیگر مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در پست آمیختن چیزی خشک از قند و شکر ومانند آن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ عَ)
حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انجاز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شِ)
اندک عطا کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
رجوع به ابراض شود
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
بزرگ شدن بچه در شکم و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الأرب). بجنبیدن بچه در شکم ستور. (زوزنی). بزرگ شدن بچه در شکم مادیان و لگد زدن آن. (آنندراج). جنبیدن بچه در شکم اسب. (کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
(کُ نِهْ)
مرغزارناک شدن. (منتهی الارب). بامرغزار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). دارای باغ بسیار گشتن مکان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفض
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بچرا گذاشتن شتران را در چراگاه. (منتهی الأرب). فروگذاشتن اشتر بی شبان. (تاج المصادر بیهقی) ، ارزنده تر. قیمتی تر. ارجمندتر، بلندقدرتر. اشرف
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ خُ)
پراکنده شدن. پریشان شدن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دردناک ساختن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عض ّ، بدخوی و فصیح و سخنور و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عض ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
گزانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). در گزانیدن قرار دادن: اعضه الشی ٔ، جعله یعضه. (از اقرب الموارد). فرا دندان دادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ وَ کُ)
خشنود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). ترضیه. (مجمل اللغه). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب) ، ارطاب بسر، رسیدن غورۀ خرما. (منتهی الأرب). پخته شدن خرما. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ارطاب قوم، نزدیک شدن پختگی خرماهاشان. قریب رسیدن شدن خرمابنان آنها. (منتهی الأرب) ، ارطاب نخل، نزدیک رسیدن شدن بار آن. رطب شدن آنچه بر خرمابن است. (منتهی الأرب) ، ارطاب ثوب، تر کردن جامه را
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی). شیر دادن زن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
فروخوابانیدن چشم را و بازگشادن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ/ جِ)
شستن. (منتهی الارب) ، گوسپند سیاه بدن سپیدپشت
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربض. رجوع به ربض شود. آبادیهای اطراف شهر: تدور بدمشق من جهاتهاماعدا الشرقیه أرباض فسیحهالساحات. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
فروخوابانیدن ستور و اسب و سگ. درآوردن گوسفندان در آغل و خوابانیدن. (از منتهی الارب). به مربض درآوردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
سوختن دل را اندوه چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی). سوزانیدن. (از اقرب الموارد) ، مغاک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض، درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). ج، اراطی، اراط، ارطیات
لغت نامه دهخدا
جمع ربض، شکنبه روده ها در آغل کردن ستور، به زانو درآمدن ازبار، فروافتادن از مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراض
تصویر اراض
خوان بزرگ: پشمباف پرندباف
فرهنگ لغت هوشیار
خشنودش سگیرش خشنود کردن راضی گردانیدن ترضیه دادن چیزی به کسی برای خشنود کردن او اقناع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن، شیر دادن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفضاض
تصویر ارفضاض
سرازیر شدن اشک، راه افتادن شاش، ریزش خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماض
تصویر ارماض
سوختن از ریگ گرم
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن: ازاندوه یاازشیفتگی: شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تانروی از یادم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاء
تصویر ارضاء
((اِ))
خشنود کردن، راضی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
((اِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین