جدول جو
جدول جو

معنی ارصع - جستجوی لغت در جدول جو

ارصع(اَ صَ)
لاغرسرین و ران. (منتهی الأرب). آنکه گوشت اندک دارد بر کفل و ران. ارسح. (زوزنی). مؤنث: رصعاء.
لغت نامه دهخدا
ارصع
لاغرسرین، لاغرران
تصویری از ارصع
تصویر ارصع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارفع
تصویر ارفع
(پسرانه)
رفیع تر، بلندتر، ارجمندتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
(دخترانه)
آنچه با جواهر تزیین شده است، جواهرنشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
رفیع تر، بلندتر، بلندقدرتر، بلندپایه تر، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربع
تصویر اربع
اربعه، چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
چیزی که در آن جواهر نشانده باشند، جواهر نشان، گوهرنشان، در علوم ادبی ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از رصد. ارقب. چشم داشته تر:
انّی لامن من عدوّ عاقل
و اخاف خلّاً یعتریه جنون
فالعقل فن واحد و طریقه
ادری و ارصد و الجنون فنون
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گوسپند سیاه سینۀسپیدبدن. مؤنث: ردعاء. (منتهی الارب). ج، ردع
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ صرع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صرع شود. جمع واژۀ صرع، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
چهار. اربعه، چهارگانه.
- آباء اربعه. رجوع به آباء شود.
- اخلاط اربعه. رجوع به اخلاط شود.
- ادلۀ اربعه. رجوع به ادله شود.
- ارکان اربعه. رجوع به ارکان شود.
- ازمان اربعه. رجوع به ازمان شود.
- اشکال اربعه. رجوع به اشکال شود.
- اعمال اربعه. رجوع به اعمال شود.
- اقطاب اربعه. رجوع به اقطاب شود.
- اوتاد اربعه. رجوع به اوتاد شود.
- خلفای اربعه. رجوع به خلفا شود.
- ذواربعه اضلاع. رجوع به ذواربعه اضلاع شود.
- ذواربعه و اربعین،هزارپا. اسقولوفندریا.
- ریاح اربعه. رجوع به ریاح شود.
- طبایع اربعه. رجوع به طبایع شود.
- عناصر اربعه. رجوع به عناصر شود.
- فصول اربعه. رجوع به فصول شود.
- قوائم اربعه. رجوع به قوائم شود.
- کتب اربعه. رجوع به کتب شود.
- محصورات اربعه. رجوع به محصورات شود.
- مذاهب اربعه. رجوع به مذاهب شود.
، چهار مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ ربع. سرایها
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از رصانت. استوارتر. محکم تر. رصین تر، اقناع
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
موضعی در حوالی سیستان. (حبط ج 2 ص 127)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نشاط و خوشدلی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشاط کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
مرد که دو ران نزدیک بهم دارد، ارض الکبیره و هی برّالقسطنطنیه و ما یلیها. (رحلۀ ابن جبیر)، ارض الکبیره. در ذیل ظاهراً مراد ایتالیاست: و هو [ای البحر] زقاق معترض بینها [بین المسینه] و بین الأرض الکبیره بمقدار ثلاثه امیال و یقابلها منه بلده تعرف [ریه] و هی عماله کبیره. (رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
بددل تر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کَژْ وَ)
درنشاندن در چیزی (چنانکه نیزه را) ، دهی است به یمن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نعت تفضیلی از رفعت. بلندتر. رفیعتر. برتر. اعلی. برداشته تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
شیخ عماد تبریزی. وی از مشاهیر شعرای ایران است (!) و در لطایف و هزلیات شهرت دارد. این بیت ازوست:
قطع نظر ز ساقی و ساغر نمیکنی
شرم از خدا و ساقی کوثر نمیکنی.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از روع. ترسنده تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
خالص تر و بی آمیغتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
کودک سر نره بیرون آمده از غلاف. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
دردمند نیام چشم. (منتهی الأرب). تباه پلک. (تاج المصادر بیهقی). آنکه پلک او بیمار است. مؤنث: رسعاء. ج، رسع
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
جواهر نشان، سنگهای قیمتی و گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصع
تصویر ترصع
نشاط و خوشدلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
بلند تر، رفیع تر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصاع
تصویر ارصاع
خستن به نیزه، فرو بردن نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصع
تصویر ابصع
گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
((اَ بَ))
چهار، چهار زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
((اَ صَ))
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
((اَ فَ))
بلندتر، رفیع تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصع
تصویر مرصع
((مُ رَ صَّ))
جواهرنشان، به جواهر آراسته
فرهنگ فارسی معین