جدول جو
جدول جو

معنی ارش - جستجوی لغت در جدول جو

ارش
واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشت میانۀ دست تا آرنج اندازه گیری می شد، ذراع، برای مثال به کف ماروش نیزۀ ده ارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی- مجمع الفرس - ارش)
تصویری از ارش
تصویر ارش
فرهنگ فارسی عمید
ارش
دیه، تاوان، مابه التفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد
تصویری از ارش
تصویر ارش
فرهنگ فارسی عمید
ارش(کُرْ رَ / رِ)
بدی افکندن میان.... افژولیدن. برافژولیدن.
لغت نامه دهخدا
ارش(اِ)
یوهان ساموئل. دانشمند کتاب شناس آلمانی، متولد در گرس گل گ بسال 1766 میلادی و متوفی در هال به سال 1828 میلادی او راست: فهرست همه روزنامه ها و مجموعه های آلمانی در باب جغرافی، تاریخ و علوم علی الاطلاق (1790-1792م.) و مجموعۀ اطلاعات ادبی، و آن خلاصه ای است از مؤلفات ادبی در مدت پانزده سال (1785-1800م.) و هم بیاری گروبر دائرهالمعارفی تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
ارش(اَ رِ)
عاقل. زیرک. هشیار. (برهان) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
ارش(اَ رَ / رِ)
از آرنج تا سر انگشتان. (غیاث اللغات) (جهانگیری). آرش. باع. قولاج. قلاج. باز. بوع. رش. شاهرش. و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد.
لغت نامه دهخدا
ارش(اَ)
دیه. پاداش. کیفر. دیۀ جراحت. دیت جراحت. (غیاث اللغات). تاوان زخمها. (دستور). آنچه واجب آید در جراحت. (مهذب الاسماء) : ارش خدش، دیۀ خراش. ارش جنایت، دیۀ آن. ج، اروش. هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی بدل النفس و حکومه العدل و یجی ٔ فی لفظ الدیه. (کشاف اصطلاحات الفنون) : ناصرالدین این بشارت به ابوعلی بنوشت که مراد حاصل گشت و ملک عفو فرمود و از کرده و گفتۀ وی درگذشت برقرار پانزده هزار بار درم که بحکم غرامت گناه و ارش جنایت به سه نجم بخزانه رساند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 132). سلطان چون بدان نواحی رسید... شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت و بقهر بستد و همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد و بیست هزار بار هزار درم به ارش عصیان و فدیۀ عدوان وجزیۀ طغیان بر گردن ایشان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 291). و اگر از این جهت غباری بر حاشیۀ خاطر شریف نشست، ارش آن جنایت را ملتزم شوم و غرامت این بیخردگی بدهم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 239).
لغت نامه دهخدا
ارش(اَ)
از آرنج تا سر انگشت. ساعد. (جهانگیری). از سر انگشتان باشد تا آرنج. (برهان). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع. رش: الساعد، ارش دست. (ملخص اللغات، حسن خطیب کرمانی). ساعدٌ فعم، ارشی فربه. (دهار) :
دیو اهریمن، آذر است آتش
ساعدینند هر دو ارش و ارش.
صاحب فرهنگ منظومه (از جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
ارش(اَ رَ)
شهری است از ولایت شیروان. (جهانگیری) (برهان). شهری است در ارّان.
لغت نامه دهخدا
ارش((اَ رَ))
واحدی است از آرنج تا سر انگشت، ذراع
تصویری از ارش
تصویر ارش
فرهنگ فارسی معین
ارش
ساعد
تصویری از ارش
تصویر ارش
فرهنگ واژه فارسی سره
ارش
مرتعی نزدیک روستای لاشک نوشهر، خرس، اوج، بالاترین نقطه، واحد طول به اندازه ی نوک انگشت وسطی دست تا آرنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشا
تصویر ارشا
(دخترانه)
از نام های ایران باستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشز
تصویر ارشز
(پسرانه)
نام سردار اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک، حسد، غیرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
مرد، نرینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشا
تصویر ارشا
رشوه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
بزرگ تر، برومندتر مثلاً پسر ارشد، کسی که در میان همگنان خود دارای درجه و مقام بالاتر است مثلاً مقام ارشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
دول را ریسمان بستن (دول دلو تازی شده)، پاره دادن پارک دادن (پارک رشوه)، شیردادن رشوه دادن پول دادن یا هدیه دادن بکسی برای اجرای منظوری خاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
رشید تر، راه راست، یابنده تر، برشد تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشق
تصویر ارشق
خوش اندام تر راست بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
((اَ رَ))
رشک، غیرت، حسد، حسادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
((اَ شَ))
بزرگتر، مسن تر
اولاد ارشد: فرزند بزرگ تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
بزرگتر، فرازین، ارجمند، برتر، سرآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
Senior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
старший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
senior, Senior
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
старший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
starszy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
高级的 , 高级
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ارشد
تصویر ارشد
sênior
دیکشنری فارسی به پرتغالی