- ارداف
- سپس سوار نشستن برترک نشستن (ترک که به آرش رهانیست پارسی است)، برترک نشاندن، گوارزدن (گوار کنایه مسخرگی)، برآمدن ستارگان، جمع ردف، برترک نشستگان از پی در آمدن از پی فرا شدن پس روی کردن پیروی کردن در پی کسی رفتن، از پی در آوردن سپس نشاندن به ترک نشاندن کسی را با خود سوار کردن، از جمله کنایات است و کنایات آنست که چون گوینده بخواهد معنیی را بگوید یکی از توابع و لوازم آنرا بگوید و اشارت کند چنانکه گویند (دیگ فن از آتشدان فرو نمیاید) کنایت از اینکه او مهمان نواز است و همواره در خانه او مهمانی بر پاست. شاعری در حق طبیبی بیمارکش گفته: آنها که ز تیر و تیغ نگریزند از هیبت کشکاب تو خون می ریزند تو رفته بروستا و شهری بمراد بیمار همی شوند و بر میخیزند. یا ارداف نجوم. از پس یکدیگر بر آمدن ستارگان
معنی ارداف - جستجوی لغت در جدول جو
- ارداف
- در بدیع آوردن توابع و لوازم و مترادفات لفظی به جای خود آن لفظ،
برای مثال شنیدم که در روز امّید و بیم / بدان را به نیکان ببخشد کریم ، که مراد از «روز بیم و امید» روز قیامت است(سعدی۱ - ۳۷)
- ارداف ((اَ))
- وزیران و نزدیکان پادشاه، بزرگان دربار
- ارداف ((اِ))
- از پی درآمدن، پیروی کردن، در پی کسی رفتن، از پی درآوردن، سپس نشاندن، به ترک نشاندن، نجوم، از پس یکدیگر برآمدن ستارگان
- ارداف
- بزرگان دربار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سراسیمه کردن، هراسیدن، ازترس گریختن
جمع ردن، تریزها تریز در پارسی به آستین گفته میشود که آستین را با گذاشتن و افزودن پارچه سه گوشه ای به نیم تنه می دوزند تریز کاری تریز ساختن
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
گلناکی گلناک شدن زمین
چرم سیاه سیه چرم
نابود کردن نیست گرداندن از میان بردن، یاری دادن، یارشدن، تباهیدن، هیچ کارگی، ستون نهادن هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
شل کردن خاز (خمیر)
خبرهای دروغ، چیزهای دروغ
مکیدن آب مکیدن
تیزنگریستن، به شتاب رفتن
خون دماغ شدن، شتابانیدن
جمع ریف، سبزه زارها، کشتزارها به سبزه زار رسیدن، سبزشدن زمین
تیزکردن بی اندیشه گفتن
شامه هشتن (شامه مقنعه (هشته فرو گذاشته رها کرده آویخته، تیرگی چشم، چراغ فرا گرفتن، پرده بر گرفتن، خوابیدن
جمع صدف، غلاف مروارید
گابیدن، روی پوشاندن، پرکوهگی (کوهه موج)، گستردن، فروهشتن
جمع هدف، نشانه تیر
هدف ها، غرض ها، مقصودها، نشانه های تیر، جمع واژۀ هدف
صدف ها، نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد، پوشش آهکی و سخت این جانور، جمع واژۀ صدف
((اِ))
فرهنگ فارسی معین
خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن
جمع صدف
جمع هدف
خبرهای نادرست و سخنان دروغ گفتن و مردم را به هیجان و اضطراب افکندن، شایعه
هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
گوش، نره