جدول جو
جدول جو

معنی ارخم - جستجوی لغت در جدول جو

ارخم
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخم. نرم تر. ملایم تر (چنانکه آواز).
لغت نامه دهخدا
ارخم
تن سیاه و سر سپید (از گونه های اسپ) سیاسپید
تصویری از ارخم
تصویر ارخم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردم
تصویر اردم
هر یک از سوره های بزرگ کتاب زند، برای مثال دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسم اللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ - لغتنامه - اردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارخا
تصویر ارخا
سست کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان کلمه ای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند، ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یافته است، کسی که بینی اش را سوراخ کرده یا شکافته باشند، بریده بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگوارتر، بزرگ قدرتر، گرانمایه تر، بلندپایه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرخم
تصویر پرخم
پرشکن، پر پیچ و تاب مثلاً زلف پرخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربان تر، بخشاینده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
مار سیاه و سفید کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(طَ حَ)
عالی، این اسم از ارام بن سام منقول است و سه تن در کتاب مقدس به این اسم بودند: اول ارام بن نوح است (سفر پیدایش 10:22). دوم نوۀ ناحور (پیدایش 22:21). سوم یکی از اجداد عیسی مسیح. (کتاب روت 4:19، اول تواریخ ایام 2:10، انجیل متی 1:3، انجیل لوقا 3:33) (قاموس کتاب مقدس)
نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیلۀ ایشان
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آنکه برای علتی در زبان، بیان سخن نتواند. آنکه بیان سخن را نتواند بجهت آفتی که در زبان دارد. (منتهی الارب) : بیانک عن الارثم صدقه. (حدیث) ، داروی خوشبو
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
روض اشخم، مرغزار بی گیاه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان. این نام رابهمه ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحرالاوسط میرسید، و از شمال نیز بسلسلۀ کوههای تاروس ممتد بود، در این صورت شامل الجزیره که عبرانیان ارام نهریم (سفر پیدایش 24:10) یا پدّن ارام یعنی دشت ارم میگفتند، میشود (سفر پیدایش 25:20 و 48:7). این اسم با اسماءبعضی از شهرهای مغربی ترکیب شده است مانند ارام دمشق (اول تواریخ ایام 19:6) و ارام معکه و ارام جشور (کتاب دوم سموئیل 10:6 و 8) و ارام بیت رحوب. بعضی ازاین شهرها دارای ابهت و استقلال بوده بارها با اسرائیلیان جنگیدند لکن داود بر آنان دست یافته ایشانرا خراج گذار کرد و سلیمان نیز همین شیوه را تعقیب کرد، اما چون وی درگذشت باز از اطاعت سرپیچی کردند و محتمل است که یربعام دوم نیز بر ایشان دست یافته باشد. زبان ارامیان نزدیک بزبان عبرانی بود و متدرجاً عبرانی متروک و ارامی معمول گردید چنانکه در عصر مسیح در یهودیه معمول و مرسوم گشت و فعلاً مسیحیان سریانی که در حوالی موصل یافت میشوند بدان زبان متکلم اند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خمهای چهارگانه رنگرزی. چهارخم دکان رنگ رزی که رنگرز رنگهای مختلف را در آنها میریزد:
این سه گز خاک و پهنی تو گزی
چارخم در دکان رنگرزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فنی است از کشتی. (آنندراج). نام فنی در کشتی گیری. (ناظم الاطباء) :
نهد دست و پا چون به پشت و شکم
نهد نام این شیوه را چار خم.
اعجاز اصفهانی (درصفت کیسه مال حمام از آنندراج).
، کمان را چون گوش تا گوش کشند گویندچارخم شد. (آنندراج) :
سرکش به یک دو ضرب نگیرد فروتنی
تا زور ما ندید کمان، چارخم نشد.
ملاطغرا (از آنندراج).
بیک خمی ز کمان دو ابروت مردم
کرشمه ات اگرش چارخم کند چه علاج.
ملاطغرا (از آنندراج).
بر سر زانوی قدرش کمان حلقۀ افلاک چارخم. (تاج المدایح از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضخم
تصویر اضخم
ستبرتر تنومند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افخم
تصویر افخم
بزرگ قدرتر، گرانمایه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخش
تصویر ارخش
خورشید آفتاب هور هورخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخام
تصویر ارخام
برتخم نشستن: پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
رحیم تر، مهربانتر، راحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده در زبانزد) عروض (سنگی است که در آن بریدگی پدید آید و آن انداختن م است ازمفاعلین آنکه بینیش را سوراخ کرده باشند آنکه بینی وی را شکافته باشند 0، شعری که در وزن آن (خرم) واقع شده باشد یعنی (فعولن) را (عولن) و (مفاعلتن) را (فاعلتن) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثم
تصویر ارثم
سپیدبینی اسپ، بی زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
مارهایی که زهر کشنده دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخم
تصویر اسخم
سیاه و تیره تیروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخم
تصویر اشخم
دو مویه، جرده ریزه، مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخش
تصویر ارخش
((اُ یا اَ رَ))
خورشید، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارقم
تصویر ارقم
((اَ قَ))
مار سیاه و سفید، مار ابلق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخرم
تصویر اخرم
((اَ رَ))
آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند، شعری که در وزن آن «خرم» واقع شده باشد یعنی «فعولن» را «عولن» و به واژه اخرم اضافه شود. «مفاعلتن» را «فاعلتن» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افخم
تصویر افخم
((اَ خَ))
بزرگوارتر، ارجمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
((مُ رَ خَّ))
کوتاه شده، کلمه ای که دنباله آن بریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارحم
تصویر ارحم
((اَ حَ))
رحیم تر، بخشنده تر، مهربان تر
ارحم الراحمین: بخشاینده ترین بخشایندگان، بسیار رحم کننده، از صفات ویژه خداوند
فرهنگ فارسی معین