جدول جو
جدول جو

معنی ارخاص - جستجوی لغت در جدول جو

ارخاص
(کُ رَ زِ)
رخصت کردن. اذن دادن. اجازه دادن. روا شمردن. دستوری دادن.
لغت نامه دهخدا
ارخاص
ارزان کردن، ارزان شمردن، ارزان یافتن، ارزان خریدن، ساده کردن کار
تصویری از ارخاص
تصویر ارخاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخص ها، آدمی ها، انسان ها، بدن انسانها، کالبد مردم، تن ها، جمع واژۀ شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارخا
تصویر ارخا
سست کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
برانگیختن، از جا برکندن، روانه ساختن، گسیل کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر.
- امثال:
ارخص من التراب.
ارخص من التمر بالبصره.
ارخص من الزبل.
ارخص من قاضی منی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ اَ)
ارزان کردن. (منتهی الارب). ارخاص: ارخس السعر، ارزان کرد نرخ را
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ پَ)
مبالغه کردن در چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
سست کردن.
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ بَ)
پویه دوانیدن شتر. (منتهی الأٔرب). در پویه داشتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ شِ)
آمادۀ چیزی شدن و ایستادن، جمع واژۀ ریح. (دهار) (منتهی الارب). بادها، خرجوا بارواح من العشی، برآمدند اول شب. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ روح. چنانکه بر معانی روح آگاهی یافتی همچنان بدان که بر قسمی از معدنیات نیزاطلاق میشود، چه حکماء معدنیات را بر ارواح و اجساد تقسیم کرده اند. و بیان این مطلب ضمن معنی لفظ معدن گفته آید انشأاﷲ تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). در صناعت کیمیاگران ارواح عبارت از گوگرد و زرنیخ و جیوه و نوشادر باشد. و از آنرو آنها را ارواح نامند که چون آتش آنها را دریابد بپرند و ثابت نباشد برخلاف اجساد. (مفاتیح). و هم ارباب این صنعت زوابیق را ارواح گفته اند و زرانیخ و کباریت را نفوس. (دانشنامۀ جهان) ، ملائک. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن پلک چشم شتر تا معلوم شود پیه دارد یا نه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود. الخص البعیر (مجهولا) ، فعل به اللخص فظهر نقیه . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن پیه چشم شتر بنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رخل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لخص. (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود، لوده و بی غیرت و بی کار و بار: با الدنگها راه مرو بیعار میشوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان جیرستان بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 48 هزارگزی شمال باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به امیرخان قرار دارد، کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 327 تن شیعه و کردی هستند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و هیزم کنی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باری بلند و باری پست گردانیدن راکب سراب را، (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)، گاه بلند و گاه پست آمدن سراب در نظر راکب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان اربقایی است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور و 14هزارگزی جنوب باختری چکنه بالا واقع است. جلگه ای است معتدل و 174 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اُ خِ)
بیونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه). ارخس
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
ارخاف عجین، تنک و سست کردن خمیر و آب بر آن افزودن. (از منتهی الارب) ، سست تر. نرم تر
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ)
جنبانیدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کَ فُ)
ارخام دجاجه بیضه ها را، زیر بال گرفتن ماکیان تخم ها را برای چوزه برآوردن. بر خایه نشستن ماکیان. (تاج المصادر بیهقی). زیر بال گرفتن ماکیان بیضه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارزان شمردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استرخاص.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شخص. شخص ها. تن ها. کالبدها. جمع واژۀ شخص، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن. (آنندراج) :
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
لاغر گردانیدن پیری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن پیری و بیماری. (از اقرب الموارد) ، از جای بیامدن کتف. (تاج المصادر بیهقی). در رفتن عضوی از جای خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرده کشیدن، نرم کردن، آرمیدن، تاراندن، سست کردن افسار، تند دویدن، فروهشتن فرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخام
تصویر ارخام
برتخم نشستن: پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاف
تصویر ارخاف
شل کردن خاز (خمیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاخ
تصویر ارخاخ
تنک کردن خازه، گزافکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخصها، کالبد ها، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتخاص
تصویر ارتخاص
ارزان خری
فرهنگ لغت هوشیار
گل مالیدن پی ساختن، ستیهیدن، آماده شدن، پافشاری در گناه، بر پاکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاء
تصویر ارخاء
نرم گردانیدن، فروهشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اِ))
روانه کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اَ))
جمع شخص، کالبدها، سیاهی ها، کسان، افراد
فرهنگ فارسی معین
افراد، کسان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد