جدول جو
جدول جو

معنی ارحبی - جستجوی لغت در جدول جو

ارحبی
(اَ حِ)
گشاده شو. دور بمان. کلمه ایست که بدان اسپ و شتر ماده را زجر کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارحبی
(اَ حَ)
منسوب به ارحب، بطنی از همدان. مشهور بدین نسبت ابوحذیفه سلمه بن صهیب الارحبی از تابعین است و حذیفه بن الیمان از او روایت داردو از وی خیثمه بن عبدالرحمن روایت کند. حدیث او در صحیح مسلم در کتاب الاطعمه آمده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ حَ)
نام قبیله ای از همدان. (منتهی الارب). و نام ارحب، مرّه بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان بن بکیل بن جشّم بن خیوان بن نوف بن همدان است و بدان قبیله منسوبست: الابل الارحبیه. (معجم البلدان). والنجائب الارحبیات. (منتهی الارب) :
یقولون لم یرث و لولا تراثه
لقد شرکت فیه بکیل ٌ و ارحب .
کمیت (ضحی الاسلام جزو ثالث ص 305).
لغت نامه دهخدا
(اَ بُرْ رَوْ وا)
مجمع الارحبی. محدث است. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ اَ حَ بی ی)
نوعی شتر است، و گویند نسبت است به مردی از همدان بنام ارحب. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ بی یا)
نجائب ارحبیات، شتران منسوب به ارحب
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ بی ی)
منسوب به صحرای وسیع. ج، رحبه. (ناظم الاطباء). منسوب است به رحبه که موضعی است در بادیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ با)
پهن ترین استخوانهای سینه و پهلو، داغی در پهلوی شتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای زدن قلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
نعت از حبا یحبو حبواً.
- امثال:
الأقوس الأحبی من ورائک، هذان من صفه الدهر... یعنی ان ّ الدهر الاصلب الذی لایبلیه شی ٔ والذی یحبولیثب من ورائک، ای امامک. یضرب لمن یفعل فعلا لاتؤمن بوائقه فهو یحذر بهذه اللفظه کما یقال الحساب امامک. (مجمع الأمثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
مخلافی است به یمن که بنام قبیله ای بزرگ از همدان نامیده شده. (معجم البلدان). رجوع به ارحب. (فقرۀ فوق) شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نعت تفضیلی ازرحب: هذا ارحب من هذا، ای اوسع. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حِ)
ارحب و ارحبی، بصیغۀ امر دو کلمه است که بدان اسب و شتر را زجر کنند، یعنی گشاده شو و دور بمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارح. جمع واژۀ رحی، نرم کردن. نرم گردانیدن. (منتهی الارب) ، فروهشتن. فروگذاشتن. فروکردن.
- ارخاء ستر،فروگذاشتن یعنی افکندن پرده را. پرده و جز آن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). فروکردن پرده. فروهشتن پرده. انداختن آن.
- ارخاء عنان، ارخاء فرس.
- ، از چیزی بی تأمل گذشتن:
ناشی ز هوای جلوۀ تو
ارخای عنان آفرینش.
عرفی.
... آفرینش در هوای جلوۀ نعت او ارخای عنان دارد و وصف او کماهی نمی تواند گفت. (آنندراج).
- ارخاء فرس، دراز کردن رسن او را. (منتهی الارب).
، فروهشتگی.
- ارخاء عمامه، آرامیدن. بی بیم شدن.
، ارخاء ناقه، فروهشته گردیدن یارک آن. (منتهی الارب) ، ارخاء دابه، سخت راندن ستور را، نیک دویدن. (تاج المصادر بیهقی). نوعی ازدویدن سخت یا دویدن بمراد. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: الارخاء، شدهالعدو او هو فوق التقریب وقال الازهری الارخاء الاعلی اشدالحضر و الارخاء الادنی دون الاعلی و فی الصحاح قال ابوعبید: الارخاء، ان تخلی الفرس و شهوته فی العدو غیر متعب له. و ارخی دابته، ساربها کذلک، قاله اللیث و قال الازهری ارخی الفرس فی عدوه، اذا احضر
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
جمع واژۀ رحی
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
زیادتر. زیاده. افزون: و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً تتخذون ایمانکم دخلاً بینکم ان تکون امهٌ هی اربی من امه انما یبلوکم اﷲ به و لیبینن لکم یوم القیمه ماکنتم فیه تختلفون. (قرآن 92/16) ، و نباشید مانند آنکه گسیخت رشتۀ خود را از پس توانائی، میگیرید سوگندهای خودتان را بخیانت میان شما که باشد گروهی که آن گروه افزون از گروهی، جز این نیست می آزماید شما را خدا به آن و تا روشن کند برای شما روز رستخیز آنچه را بودید در آن اختلاف میکردید. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 285)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست تجاری در فرانسه از اعمال رن علیا، از ناحیۀ ریبوویلّه، دارای 3976 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ با)
سختی. سختی زمانه، اربیکاک از امری، بازایستادن از کاری
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
منسوب است به مرحب. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرحب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
ابن مطعم ارحبی. صحابی و شاعر است. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از رنگ های بز (خرمایی رنگ)
فرهنگ گویش مازندرانی