لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اراجیز. (مهذب الاسماء). - ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اَراجیز. (مهذب الاسماء). - ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، برای مثال در جنب جمال تو بود صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو - ۴۱۷)، به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظامی۲ - ۲۲۳)کنایه از جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، کنایه از نقش و نگار
نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، برای مِثال در جنب جمال تو بُوَد صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو - ۴۱۷)، به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظامی۲ - ۲۲۳)کنایه از جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، کنایه از نقش و نگار
چاه ارژنگ، چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن: به پیلان گردنکش آن سنگ را که پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی. که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ. فرخی. مخالفانش چون بیژن اندر اول کار ز گه فتاده بچاه سراچۀ ارژنگ. فرخی. بیژن ار بستۀ تو بودی رسته نشدی بحیل ساختن رستم نیو از ارژنگ. فرخی. نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو در چه ارژنگ. فرخی
چاه ارژنگ، چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن: به پیلان گردنکش آن سنگ را که پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی. که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ. فرخی. مخالفانش چون بیژن اندر اول کار ز گه فتاده بچاه سراچۀ ارژنگ. فرخی. بیژن ار بستۀ تو بودی رسته نشدی بحیل ساختن رستم نیو از ارژنگ. فرخی. نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو در چه ارژنگ. فرخی
ارتنگ. ارثنگ. کتاب مانی که بتصاویر دلکش منقش بود: بخاقان یکی نامه ارژنگ وار نوشتند پر بوی و رنگ و نگار. فردوسی. هزار یک که نهان در سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارژنگ. فرخی. و کتابی کرد (مانی) به انواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خوانند و در خزائن غزنین هست. (بیان الادیان). به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان برزد که مانی نقش ارژنگ. نظامی. ز بس جادوئیها و فرهنگ او (مانی) بدو بگرویدند و ارژنگ او عجب ماند از آن کار نظارگی بعبرت فروماند یکبارگی که چون کرده اند این دو صورت بکار دو ارژنگ را بر یکی سان نگار. نظامی. صحیفه های چمن چون دماغ مانی شد که می بزاید از او نقشهای چون ارژنگ. نجیب الدین جرفادقانی.
ارتنگ. ارثنگ. کتاب مانی که بتصاویر دلکش منقش بود: بخاقان یکی نامه ارژنگ وار نوشتند پر بوی و رنگ و نگار. فردوسی. هزار یک که نهان در سرشت او هنر است نگار و نقش همانا که نیست در ارژنگ. فرخی. و کتابی کرد (مانی) به انواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خوانند و در خزائن غزنین هست. (بیان الادیان). به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ چنان برزد که مانی نقش ارژنگ. نظامی. ز بس جادوئیها و فرهنگ او (مانی) بدو بگرویدند و ارژنگ او عجب ماند از آن کار نظارگی بعبرت فروماند یکبارگی که چون کرده اند این دو صورت بکار دو ارژنگ را بر یکی سان نگار. نظامی. صحیفه های چمن چون دماغ مانی شد که می بزاید از او نقشهای چون ارژنگ. نجیب الدین جرفادقانی.
نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت: سپرد آنچه بود (دیو سپید) از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران. فردوسی. چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به مازندران شاه بنهاد روی. فردوسی. نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هزار لشکر داری که هر یکی ز ایشان فزونترندز دیو سفید وز ارژنگ. ازرقی. از غبار سم اسبت فلکی سازد طبع ملکی گردد با لطف تو دیو ارژنگ. مختاری. یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته. خاقانی. و رجوع به ارتنگ شود
نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت: سپرد آنچه بود (دیو سپید) از کران تا کران به ارژنگ سالار مازندران. فردوسی. چو ارژنگ بشنید گفتار اوی به مازندران شاه بنهاد روی. فردوسی. نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ. منوچهری. هزار لشکر داری که هر یکی ز ایشان فزونترندز دیو سفید وز ارژنگ. ازرقی. از غبار سم اسبت فلکی سازد طبع ملکی گردد با لطف تو دیو ارژنگ. مختاری. یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته. خاقانی. و رجوع به ارتنگ شود
سرجیک. سرچیک. در لغت فرس اسدی ص 287 آمده: سرجیک، سرهنگ بود، عنصری (بلخی) گوید: ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک’. استاد هنینگ گوید: سرچیک ’رئیس’ (اشاره به بیت مذکور از عنصری) کلمه ای است مستعار از سغدی، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی ’سرچیک’. اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ’سرزی’ را داشتیم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان) (آنندراج)
سرجیک. سرچیک. در لغت فرس اسدی ص 287 آمده: سرجیک، سرهنگ بود، عنصری (بلخی) گوید: ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک’. استاد هنینگ گوید: سرچیک ’رئیس’ (اشاره به بیت مذکور از عنصری) کلمه ای است مستعار از سغدی، چنانکه شکل پسوند نشان میدهد. بنابراین = سغدی ’سرچیک’. اگر این کلمه چنانکه هرن گفته فارسی میبود در آن صورت ما کلمه ’سرزی’ را داشتیم. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سرهنگ که پیشرو لشکر و سردار سپاه و پهلوان و مبارز باشد. (برهان) (آنندراج)
قصبه ای از بدخشان. (جهانگیری). و در آن قصبه زیارتگاهی است و باعتقاد مردم آنجا سر امام حسین علیه السلام درآنجا مدفون است و آنرا ارهنگ حسین هم میگویند. (برهان) (شعوری) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). و رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 195 و 214 و 224 شود، باران بزرگ قطره: القت السحابه علی الارض ارواقها، ابر آنچه باران داشت بر زمین فروریخت، آب صافی. (منتهی الارب) : کاینچنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایۀ ارواق نیست. مولوی. ، ارواق لیل، اثنای تاریک شب، ارواق عین، جوانب چشم، اسبال ارواق، جاری شدن اشکهای چشم، رمی بارواقه علی الدّابه، سوار ستور شد، رمی بارواقه عن الدابه، فرودآمد از ستور، القی ارواقه، سخت دوید و آرمید بجائی. کأنّه من الاضداد، القی فلان علیک ارواقه، نیک دوست میداری تو او را. (منتهی الارب)
قصبه ای از بدخشان. (جهانگیری). و در آن قصبه زیارتگاهی است و باعتقاد مردم آنجا سر امام حسین علیه السلام درآنجا مدفون است و آنرا ارهنگ حسین هم میگویند. (برهان) (شعوری) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). و رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 195 و 214 و 224 شود، باران بزرگ قطره: القت السحابه علی الارض ارواقها، ابر آنچه باران داشت بر زمین فروریخت، آب صافی. (منتهی الارب) : کاینچنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایۀ ارواق نیست. مولوی. ، اَرواق لیل، اثنای تاریک شب، ارواق عین، جوانب چشم، اِسبال ارواق، جاری شدن اشکهای چشم، رمی بارواقه علی الدّابه، سوار ستور شد، رمی بارواقه عن الدابه، فرودآمد از ستور، القی ارواقه، سخت دوید و آرمید بجائی. کأنّه من الاضداد، القی فلان علیک ارواقه، نیک دوست میداری تو او را. (منتهی الارب)
محرّف ارثنگ. ارژنگ. (برهان) (جهانگیری). نگار خانه مانی. (جهانگیری). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده: همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی. فرخی. و در دیوان چ عبدالرسولی ((ارتنگ)) است
محرّف ارثنگ. ارژنگ. (برهان) (جهانگیری). نگار خانه مانی. (جهانگیری). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده: همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی. فرخی. و در دیوان چ عبدالرسولی ((ارتنگ)) است
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی. ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم: کأن ثیابنا منا و منهم خضبن بأرجوان او طلینا. و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سُرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی. ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم: کأن ثیابنا منا و منهم خضبن بأرجوان او طلینا. و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
نام پهلوانی تورانی پسر زره و او بدست طوس کشته شد. (برهان). یکی از پهلوانان تورانی است و بر دست طوس بن نوذر کشته شد. (جهانگیری) : به پور زره گفت نام تو چیست ز گردان جنگی ترا نام کیست بدو گفت ارژنگ جنگی منم سرافراز شیر درنگی منم. فردوسی
نام پهلوانی تورانی پسر زره و او بدست طوس کشته شد. (برهان). یکی از پهلوانان تورانی است و بر دست طوس بن نوذر کشته شد. (جهانگیری) : به پور زره گفت نام تو چیست ز گردان جنگی ترا نام کیست بدو گفت ارژنگ جنگی منم سرافراز شیر درنگی منم. فردوسی
صفحه و تختۀ نقاشان. (غیاث) (آنندراج) ، ارته باذ (آرداوازت - آرتاوازت) پسر اردشیر (آرداشس). وی پس از پدر پادشاه ارمنستان شد. وی از آرارات (آغری داغ) همه برادرانش را راند، تا آنان در صفحه ای که متعلق بپادشاه است سکنی نکنند. او فقط ’دیران’ را، که جانشینش بود، نگاه داشت زیرا پسر نداشت. پس از چند روز سلطنت، ارداوازت، هنگامی که بشکار میرفت بعلت دوار که او را دست داد بچاهی افتاد و درگذشت. (ایران باستان ص 2587 و 2588)
صفحه و تختۀ نقاشان. (غیاث) (آنندراج) ، ارته باذ (آرداوازت - آرتاوازت) پسر اردشیر (آرداشس). وی پس از پدر پادشاه ارمنستان شد. وی از آرارات (آغری داغ) همه برادرانش را راند، تا آنان در صفحه ای که متعلق بپادشاه است سکنی نکنند. او فقط ’دیران’ را، که جانشینش بود، نگاه داشت زیرا پسر نداشت. پس از چند روز سلطنت، ارداوازت، هنگامی که بشکار میرفت بعلت دوار که او را دست داد بچاهی افتاد و درگذشت. (ایران باستان ص 2587 و 2588)
ارژنگ. ارثنگ. (آنندراج). ارزنگ. (آنندراج). نام کتاب مصور منسوب به مانی. کتابی است در اشکال مانی بصورتهای عجیب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و مانی را بخطا از نقاشان چین دانسته اند. نگارنامۀ مانی. (غیاث اللغات). کتابی که اشکال مانوی تمام در آن نقش است. (آنندراج). کارنامۀ مانی. در جزو مؤلفات مانی کتابی بدین نام بدست نیفتاده است و مهمترین کتاب او ’شاپورگان’ است: نامۀ فتح تو ای شاه بچین باید برد تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ارتنگ. فرخی. خسروا خوبترز صورت تو صورتی نیست در همه ارتنگ. فرخی. همی تافت از پرنیان روی خویش نگاریست گوئی ز ارتنگ مانی. فرخی. به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگر چو صورت او صورتی است در ارتنگ. فرخی. سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. یکی همچو دیبای چینی منقش یکی همچو ارتنگ مانی مصور. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. چه کنی ریش و سبلت مانی چون بدیدی عجایب ارتنگ. سنائی. بنام قیصران سازم تصانیف به از ارتنگ چین و تنگلوشا. خاقانی نگار خانه طبع او (تاج الدین آبی) رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته. (لباب الالباب ج 1 ص 145). مؤلف بیان الأدیان گوید: مانی... کتابی کرد به أنواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خواندند و در خزاین غزنین هست. و رجوع به ارثنگ و ارژنگ و شاپورگان و مانی شود.
ارژنگ. ارثنگ. (آنندراج). ارزنگ. (آنندراج). نام کتاب مصور منسوب به مانی. کتابی است در اشکال مانی بصورتهای عجیب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و مانی را بخطا از نقاشان چین دانسته اند. نگارنامۀ مانی. (غیاث اللغات). کتابی که اشکال مانوی تمام در آن نقش است. (آنندراج). کارنامۀ مانی. در جزو مؤلفات مانی کتابی بدین نام بدست نیفتاده است و مهمترین کتاب او ’شاپورگان’ است: نامۀ فتح تو ای شاه بچین باید برد تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ارتنگ. فرخی. خسروا خوبترز صورت تو صورتی نیست در همه ارتنگ. فرخی. همی تافت از پرنیان روی خویش نگاریست گوئی ز ارتنگ مانی. فرخی. به بت پرستی بر مانوی ملامت نیست اگر چو صورت او صورتی است در ارتنگ. فرخی. سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگار. فرخی. یکی همچو دیبای چینی منقش یکی همچو ارتنگ مانی مصور. فرخی. باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی. فرخی. هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارتنگ. فرخی. چه کنی ریش و سبلت مانی چون بدیدی عجایب ارتنگ. سنائی. بنام قیصران سازم تصانیف به از ارتنگ چین و تنگلوشا. خاقانی نگار خانه طبع او (تاج الدین آبی) رونق خورنق شکسته و تصاویر خط موزون او از ارتنگ ننگ داشته. (لباب الالباب ج 1 ص 145). مؤلف بیان الأدیان گوید: مانی... کتابی کرد به أنواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خواندند و در خزاین غزنین هست. و رجوع به ارثنگ و ارژنگ و شاپورگان و مانی شود.
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاء مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است. (لغت فرس اسدی). ارتنگ. خانه ایست که مانی در چین نقاشی کرده بود. (از فرهنگ خطی). در رسالۀ حسین وفائی ارثنگ بثاءِ مثلثه آمده است و گفته بمعنی صورتهای مانی است و بتخانه هم گویند. دیگر کتابی است که در آن اشکال مانی بوده و این اصح معانی است و حکیم اسدی گفته که در لغت دری این کتاب را جز این نام بیش ندیدمی و باید دانست که در لغات فرس حرف ثاء جز ارثنگ و ثغ نیامده است و بدین سبب ثاء ارثنگ به زاء فارسی تبدیل پذیرفته است که ارژنگ باشد و شمس فخری گوید که ارژنگ نام دیوی است. (از فرهنگی خطی) : هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است نگار خوب همانا که نیست در ارثنگ. فرخی. رجوع به ارتنگ و ارژنگ شود
نامی است که در ناحیۀ رازکان به ’رامنوس پالازی’ دهند و آنرا گونه هاست چون اشنگور و تنگرس، و سیاه توسه، و سیاه اربه و کنار و سیاه تلو و عناب. ارژن. رجوع به ارژن و کلمات فوق شود، آلاکلنگ. الاکلنگ، مهد. (آنندراج). گهواره. گاهواره
نامی است که در ناحیۀ رازکان به ’رامنوس پالازی’ دهند و آنرا گونه هاست چون اشنگور و تنگرَس، و سیاه توسه، و سیاه اربه و کنار و سیاه تلو و عناب. ارژن. رجوع به ارژن و کلمات فوق شود، آلاکلنگ. الاکلنگ، مهد. (آنندراج). گهواره. گاهواره
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود