جدول جو
جدول جو

معنی ارجنه - جستجوی لغت در جدول جو

ارجنه
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری - ۹۷)
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
فرهنگ فارسی عمید
ارجنه(اَ جَ نَ / نِ)
نوائی و لحنی است از موسیقی. (برهان قاطع) :
گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو
گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
ارجنه(اَ جَ نَ)
نام دشتی است در فارس. گویند امیرالمؤمنین علیه السلام سلمان را در آن بزور ولایت از چنگ شیر نجات داد. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً همان دشت ارژن فارس است. و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
ارجنه((اَ جَ نِ))
نوا و لحنی است در موسیقی قدیم
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجنه
تصویر اجنه
جنّ ها، جمع واژۀ جنّ
جنین ها، نوزادان، جمع واژۀ جنین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ژَ نَ)
دشت ارژنه، دشتی است مشهور در فارس. (برهان). دشتی است از ملک فارس که تا شیراز سی فرسنگ است و آنرا ارجنه نیز گویند و واقعۀ ظهور امیرالمؤمنین (ع) در آن دشت و خلاص کردن سلمان فارسی از چنگ شیر (در اساطیر) معروف و مشهور است. (جهانگیری) :
سوار ارژنه را مدح گوی از دشمن
جوی مترس اگر پنجه زن چو شیر نر است.
استاد (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مرکز ناحیه ای در ولایت شیر فرانسه واقع در کنار نهر سولوره در 40 هزارگزی شمال غربی سن سیر، سکنۀ آن 800 تن است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَجُ)
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی.
ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم:
کأن ثیابنا منا و منهم
خضبن بأرجوان او طلینا.
و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
لغت نامه دهخدا
بعبرانی عنکبوت است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نگار کردن جامه را به نگار عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازلسان العرب). صورتهای عرجون در جامه تصویر کردن. (از اقرب الموارد) ، زدن کسی را به عرجون. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آلودن و طلا نمودن به خون یا به زعفران یا خضاب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
خاریدن پشت ستور را به پشت خار. (منتهی الارب). خاریدن پشت ستور با فرجون و فرجون پشت خار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مهر آوردن ناقه بر بچۀ خود بعد از رمیدگی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ نَ)
نهربزرگی است در ولایت ادرنه. این رود از دامنه های غربی سلسلۀ استرانجه که در نزدیکی سواحل بحر اسود واقع است، سرچشمه میگیرد. گاهی بسوی جنوب و گاهی بطرف شمال متمایل میشود و بسوی مغرب جاری میگردد و در اثنای جریان با آب دره های چورلی، بیاض کوی، صیجاق دره، قره آغاج متصل میشود، و در نزدیکی بابااسکی، آب یوجه دره که در طرف چپ از کوه سیاه و خیربولی جریان دارد و نیزآب گچی دره سی که در طرف راست از حدود روملی شرقی و قرق کلیسا جاری است و همچنین آب دره قله لی که از طرف راست روان است بدان ریزند و از حوالی شمالی قصبه جسر ارکنه (یا اوزون کوپری) در قرب 15 هزارگزی شمال ایپصاله به رود مریج ریخته میشود. خط آهن روملی از برابر چورلی تا نزدیکی جسر ارکنه موازی مجرای این نهر ممتد است. مجرای آن قریب 230 هزار گز و حوزۀ آن در حدود 15000 گز مربع است. قسم اعظم سنجاق قرق کلیسیا وقسمتی از سنجاقهای کوه تکفور، کلیبولی و ادرنه در محیط این حوزه واقع شده و نام باستانیش آغریانس میباشد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ نَ)
ناحیه ای از مدینه. کثیر راست:
و ذکرت عزّه اذ تصاقب دارها
برحیّب فأرینه فنخال .
و آنرا ((أرابن)) نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ نَ)
شهری بزرگ است (از ارمینیه) و آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
یا ارجون شهری از ناحیۀجیان اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اُ جی یَ)
هر چیز امیدداشته شده. امیدداشته: ما لی فی فلان ارجیه، مرا بفلان امیدی نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شهریست از ناحیۀ جیّان در اندلس. از آنجاست شعیب بن سهیل بن شعیب الارجونی مکنی به ابی محمد. وی بحدیث و رأی توجه داشت و بمشرق رحلت کرد و گروهی از علماء را دیدار کرد و او در فقه و رأی از اهل فهم بود. (معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 268 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ نَ)
جمع واژۀ عجان، بمعنی گردن و سرین و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
لغتی در ارژنگ. نگار خانه مانی را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ارژنگ و ارتنگ شود، بیت کوتاه. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شعر کوتاه. ج، اراجیز. (مهذب الاسماء).
- ارجوزه خواندن، شعر خواندن در معرکه و جنگ. خودستائی کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / وِ کَ / کِ)
سپس گذاشتن کار را از وقت آن. (منتهی الارب). واپس بردن. (زوزنی). پس انداختن کاری از وقت خود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پسر فان از پادشاهان هند، و او در تیر انداختن مهارت داشت. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 110، 112، 114، 115 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ نَ)
نامی است که در ناحیۀ رازکان به ’رامنوس پالازی’ دهند و آنرا گونه هاست چون اشنگور و تنگرس، و سیاه توسه، و سیاه اربه و کنار و سیاه تلو و عناب. ارژن. رجوع به ارژن و کلمات فوق شود، آلاکلنگ. الاکلنگ، مهد. (آنندراج). گهواره. گاهواره
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ لَ)
جمع واژۀ رجل. لشکر پیادگان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لَ)
کرسی مقاطعه ایست به همین اسم درولایت برنات (پیرنه) علیا بفرانسه. موقع آن در وادیی است به همان نام در کنار نهر گاواسو و مقاطعۀ آن مشتمل بر پنج ناحیه است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَمعِ واژۀ عَ)
جمع واژۀ رجاع، بمعنی مهار یا چیزی از مهار که بر بینی شتر باشد، باقدر. صاحب قدر و منزلت. (آنندراج). صاحب مرتبه. (غیاث اللغات). بزرگوار. (اوبهی). بلندمرتبه. بااعتبار. معتبر. گرانمایه. (اوبهی). شریف. مدیخ. مادخ. متمادخ. (منتهی الارب). هدی. (منتهی الارب) :
بشهر اندر آمد چنان ارجمند
به پیروزی شهریار بلند.
فردوسی.
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادندیکسر ز بند.
فردوسی.
بدانگه شود تاج خسرو بلند
که دانا بود نزد او ارجمند.
فردوسی.
از آن جایگه کآفتاب بلند
برآید کند خاک را ارجمند.
فردوسی.
بدانش بود شهریار ارجمند
نه از گنج و مردان و تخت بلند.
فردوسی.
که مردم بمردم بود ارجمند
اگرچند باشد بزرگ و بلند.
فردوسی.
تو او را بدل ناهشیوار خوان
و گر ارجمندی بود خوار خوان.
فردوسی.
تن آنگه شود بیگمان ارجمند
سزاوار شاهی و تخت بلند
کز انبوه دشمن نترسد بجنگ
بکوه از پلنگ و به آب از نهنگ.
فردوسی.
همه گوش دارید پند مرا
سخن گفتن سودمند مرا
بود بر دل هرکسی ارجمند
که یابد از او ایمنی از گزند.
فردوسی.
بماند بگردنت سوگند و بند
شوی خوار و ماند پدرت ارجمند.
فردوسی (گفتار ابلیس بضحاک).
ببینیم تا این سپهر بلند
کرا خوار دارد کرا ارجمند.
فردوسی.
.... که من دختری دارم اندر نهفت
که گربیندش آفتاب بلند
شود تیره از روی آن ارجمند.
فردوسی.
هنر خوار شد جادوئی ارجمند
نهان راستی، آشکارا گزند.
فردوسی.
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند
فرودآمد از بام کاخ بلند.
فردوسی.
بکیوان رسیدم ز خاک نژند
ازآن نیکدل نامدار ارجمند.
فردوسی.
از اوئی (از خردی) بهر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند.
فردوسی.
بخون من بیگنه دل مبند
که این نیست نزد خدا ارجمند.
فردوسی.
بروز نبرد آن یل ارجمند
بشمشیر و خنجر، بگرز و کمند...
فردوسی.
که یارد شدن نزد آن ارجمند
رهاندمر آن بیگنه را ز بند.
فردوسی.
چنین گفت از آن پس ببانگ بلند
که هرکس که هست از شما ارجمند
ابا هر یک ازمهتران مرد چند
یکی لشکر نامدار ارجمند.
فردوسی.
شود شهر هاماوران ارجمند
چو بینند رخسار شاه بلند.
فردوسی.
زریر اندرآمد چو سرو بلند
نشست از بر تخت آن ارجمند.
فردوسی.
همی بیم بودش که آن ارجمند
چو گردد به نیرو و بالا بلند.
فردوسی.
پس آن ماهرخ گفت کای ارجمند
درین پرنیان از چه گشتی نژند.
فردوسی.
کجا نام ما زان برآمد بلند
بنزدیک خسرو شدیم ارجمند.
فردوسی.
شود خوار هرکس که بود ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند.
فردوسی.
بدانست دلدار کآن ارجمند
بود پور تهمورس دیوبند.
فردوسی.
چو پردخت از آن دخمۀ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند.
فردوسی.
بیاراست شهری ز کاخ بلند
ز پالیز وز گلشن ارجمند.
فردوسی.
ز ایوان و میدان و کاخ بلند
ز پالیز وز گلشن ارجمند.
فردوسی.
یکی کار جستم همی ارجمند
که نامم شود زو بگیتی بلند.
اسدی.
به اندرز چندم پدر داد پند
که هرگز مگردان ورا ارجمند.
اسدی.
تو به آموختن بلند شوی
تا بدانی و ارجمند شوی.
اوحدی.
ویرا مکرم بداشت و با منصب و منزلت ارجمند رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 446)، عزیز. (زوزنی) (مهذب الاسماء) (زمخشری) (مجمل اللغه) (نصاب) (غیاث اللغات). گرامی. (آنندراج). معزز. محترم. مقابل خوار:
بشهر اندر آوردشان ارجمند
بیاراست ایوانهای بلند.
فردوسی.
هرآنکس که جوید بدل راستی
ندارد بداداندرون کاستی
بدارمش چون جان پاک ارجمند
نجویم ابر بی گزندان گزند.
فردوسی (گفتار فرخ زاد در حضور بزرگان ایران).
در دخمه بستند بر شهریار
شد آن ارجمند از جهان خوار و زار.
فردوسی.
پس از کار سیمرغ و کوه بلند
وزان تا چرا خوار شد ارجمند.
فردوسی.
بپرورد تا شد چو سرو بلند
مرا خوار بد، مرغ را ارجمند.
فردوسی.
دگر دختر کید را بی گزند
فرستش بنزد پدر ارجمند.
فردوسی.
هرآنکس که نزد پدرش ارجمند
بدی شاد و ایمن ز بیم و گزند
یکایک تبه کردشان بیگناه
بدینگونه شد رای و کردار شاه.
فردوسی.
که دانست کاین کودک ارجمند
بدین سال گردد چو سرو بلند.
فردوسی.
که از تو نیاید بجانم گزند
نه آنکس که بر من بودارجمند.
فردوسی.
مگر دیدن اوپسند آیدم
مر آن روی و موی ارجمند آیدم.
فردوسی.
ز فرزند کو بر پدر ارجمند
کدامست شایسته و بی گزند.
فردوسی.
که هرچند فرزند هست ارجمند
دل شاه ز اندیشه یابد گزند.
فردوسی.
چگونه گرفتار گشتی ببند
بچنگال این کودک ارجمند.
فردوسی.
تو دانی که من جان فرزند خویش
بر و بوم آباد و پیوند خویش
بجای سر تو ندارم بچیز
گر این چیزها ارجمند است نیز.
فردوسی.
بسی سر گرفتار دام کمند
بسی خوار گشته تن ارجمند.
فردوسی.
همی داشتش روز چند ارجمند
سپرده بدو جایگاه بلند.
فردوسی.
جز از دختر من پسندش نبود
ز خوبان کسی ارجمندش نبود.
فردوسی.
اوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی.
، درخور. سزاوار. لایق. قابل. شایسته. ارزنده:
نیامدش (تور را) گفتار ایرج پسند
نه نیز آشتی نزد او ارجمند.
فردوسی.
بمدح و ثنا ارجمندی و خود را
بمدح و ثنای تو باارج کردم.
سوزنی.
سپه را جواب چنان ارجمند
پسند آمد از شهریار بلند.
نظامی.
، بی نیاز. غنی:
که گفتست هرک آرد او را ببند
بگنج و بکشور کنمش ارجمند.
اسدی.
، باوقار. موقر:
خود آگاه نی خسرو از این گزند
نشسته به آرامگاه ارجمند.
فردوسی.
، خرم. سرسبز:
سرش سبز باد و دلش ارجمند
منش برگذشته ز چرخ بلند.
فردوسی.
وز آن جایگه سوی کاخ بلند
برفتند شادان دل و ارجمند.
فردوسی.
، جوانمرد. بلندهمت. سخی، نجیب. اصیل، نامور. نامدار، دانا. هوشیار. خردمند. (ناظم الاطباء)، بی همتا. (مؤید الفضلاء) (برهان) (آنندراج)، غلبه کننده. (برهان) (آنندراج). قسوره. (منتهی الارب).
- ارجمند شدن، دین. انقراع. (منتهی الارب). عزّت. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجله
تصویر ارجله
لشگر پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جنین، زه ها (جنین زه) رمن نادرست از جنی رمن درست جنه است پریان در عربی، جمع جنین و در تداول فارسی زبانان بغلط، جمع جن است و معنی پریان از آن اراده میشود. توضیح (جن) خود اسم جمع و مفرد آن جنی بزیادت یاء مشدد است
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجیه
تصویر ارجیه
دیرشده پس افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
((اَ جِ نُِ))
در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند
فرهنگ فارسی معین
نوعی از گیاهان وحشی و خودرو که در صحراه و یا مزارع جلگه ای
فرهنگ گویش مازندرانی