جدول جو
جدول جو

معنی ارثه - جستجوی لغت در جدول جو

ارثه(اُ ثَ)
حد فاصل میان دو زمین. (منتهی الارب). ج، ارث.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حارثه
تصویر حارثه
(دخترانه)
مؤنث حارث، کشاورز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
زیرک، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارچه
تصویر ارچه
اگرچه، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزه
تصویر ارزه
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود می کنند مانند کاهگل و گچ، برای مثال پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی - ۵۵ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارثه
تصویر کارثه
اندوه بار، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورثه
تصویر ورثه
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارثیه
تصویر ارثیه
آنچه بعد از مرگ کسی به بازماندگانش می رسد، میراث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارده
تصویر ارده
کنجد آرد شده، کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل
فرهنگ فارسی عمید
(رِ ثَ)
ابن عمرو بن مزیقیا الاسدی، از قحطان اوجدی است جاهلی و منازل فرزندان وی، که بقولی همان قبیلۀ خزاعه هستند، پس از هجرت از یمن، به مرالظهران، در یک منزلی مکه بود. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 225 و معجم البلدان، کلمه ظهران، واعلام زرکلی، و رجوع به حارث بن عمرو بن مزیقیا شود
ابن قدامه. شیخ طوسی در رجال خود وی را از یاران علی (ع) شمرده، و برخی او را جاریه بن قدامه خوانده اند و صحیح جیم است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249)
ابن ثور. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب علی (ع) ذکر کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 249)
ابن ربیع انصاری. عبدان و ابوبکر بن علی او را در زمرۀ صحابه آرند و ابوموسی سخن آن دو را استدراک کند. عسقلانی گوید: ظاهراً این شخص همان حارثه بن سراقه آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 311 شود
ابن ظفر. مؤلف اصابه گوید: ابن شاهین نام او را درحرف حا آورده و ابو موسی نیز او را متابعت کرده است ولی صحیح جیم است یعنی جاریه (کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 2 ص 73). رجوع بجاریه بن ظفر... شود
ابن الاضبط، و بقولی حارثه الاضبط السلمی. محدث است، او از پدر خود و پسر او یحیی و یا عبدالرحمن، از وی روایت کند. رجوع بکتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 53 و 54 و 310 شود
ابن جناب بن هبل العذری. از کنانه عذره، از قحطان، جدّی جاهلی و بجدل بن انیف، جّد مادری یزید بن معاویه، از فرزندان اوست. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن الحارث بن الخزرج بن عمرو الاوسی الازدی القحطانی. جدی است جاهلی و رافع بن خدیج و برأبن عازب از فرزندان اویند. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن جبله بن شراحیل الکلبی. عبدان و ابوموسی به تبعیت عبدان، وی را در شمار صحابه آرند. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 310 شود
ابن سعد بن مالک بن النخع النخعی.... از کهلان، از قحطان. جدی جاهلی و حجاج بن ارطاءه از فرزندان او است. رجوع به الاعلام زرکلی شود
ابن عمرو الشیبانی. از بنی ذهل، از شیبان، از عدنانیه، جدی جاهلی و منکدربن لبید از فرزندان اوست. رجوع به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
غطریف بن امرءالقیس (البطریق) ابن ثعلبه بن مازن بن الازد بن الغوث من ولد کهلان بن سبا.رجوع به تاریخ سیستان ص 49 و مجمل التواریخ والقصص ص 150 و 174 و 225 شود، قبیله ای از غسان که بطنی از ازد بوده اند. (صبح الاعشی ج 1 ص 319)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارثه
تصویر غارثه
مونث غارث گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
ورثه در فارسی، جمع وارث، رخنبران، جمع وارث: ورثه مقتول نزدیک پادشاه از زاهد داد خواستند. یا توورثه افتادن، مالی که متنازع فیه وراث کسی باشد، زنی که افراد مختلف از او تمتع برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارثه
تصویر کارثه
رنج سختی مونث کارث: (بنیاد سرایی فرموده بود... بسبب حادثه ای کارثه ناتمام بماند و فرزندان او از و اعراض کردند و بدان فال بد زدند تا خراب شد) (تاریخ یمینی ص 146 نسخه خطی دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثم
تصویر ارثم
سپیدبینی اسپ، بی زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
مانداک مرده ریگ مردری رخن مونث ارثی، مرده ریگ آنچه از کسی به ارث به دیگران میرسد میراث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکه
تصویر ارکه
ماهی یونس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثا
تصویر ارثا
سیاه و سفید رخنیک از راه ارث از طریق میراث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثد
تصویر ارثد
پنج انگشت دلاشوبه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
((اَ قِ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، عرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارده
تصویر ارده
((اَ دِ))
کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارثیه
تصویر ارثیه
((اِ یِّ))
سهم بردن از اموال شخص مرده، آنچه از مال مرده که به بازماندگانش رسد، مرده ریگ، مردر، ارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورثه
تصویر ورثه
((وَ رَ ثِ))
جمع وارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارثیه
تصویر ارثیه
وامانده، نیامانده، واهشته، مرده ریگ
فرهنگ واژه فارسی سره