جدول جو
جدول جو

معنی ارتوق - جستجوی لغت در جدول جو

ارتوق
رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 178 شود، تعلیم گرفتن. تعلیم یافتن. سختی پذیرفتن. ریاضت پذیرفتن. (زوزنی). ریاضت کشیدن. ستم کشیدن برای تعلیم گرفتن: وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و بممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض نیافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). اما کبر سن و تجارب ایام و قدرت بر دقایق سرداری و معرفت مقادیر حشم و ارتیاض بآداب جهانبانی در استثبات ملک واستدامت دولت اصلی مبین و حبلی متین است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189) ، خوش کردن کسی را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
کسی که با سرمایۀ دیگری تجارت و سوداگری می کرد و در سود او شریک بود
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
ابن اکسب یا اکسک جدّ ملوک ارتقیه. وی مردی از ترکمانان بود و بر حلوان و جبل مسلط شد و آنگاه که از فخرالدوله ابی نصر محمد بن جهیر بازبرید، از ترس محمد بن ملکشاه در سال 448 یا 499هجری قمری بشام شد و از دست تاج الدوله تتش سلجوقی صاحب قدس شریف گردید و آنگاه که بسنۀ 484هجری قمری وفات کرد دو پسر او سکمان و ایل غازی جانشین وی شدند و بدین مقام ببودند تا وقتی که در شوال سال 491هجری قمری افضل شاهنشاه امیرالجیوش از مصر با سپاهی قصد آنان کرد و هر دو را بگرفت و قدس را از ایشان منتزع ساخت و هر دو برادر متوجه بلاد جزیره فراتیه شدند و دیاربکر را مسخر کردند و ابن خلکان گوید در این وقت (یعنی سال تألیف وفیات، 654- 672هجری قمری) صاحب قلعۀ ماردین از اولاد ارتق است و پسر او نجم الدین ایل غازی در سال 501 مالک شهر ماردین شد و از پیش سلطان محمد ویرا شحنگی بغداد داده بود و سکمان بن ارتق در سال 498هجری قمری در طریق فرات میان طرابلس و قدس به بیماری خوانیق درگذشت. و اولاد او پس از وی صاحب قدس شریف بودند و افضل امیرالجیوش قدس رااز سکمان بن ارتق انتزاع کرد و هم اکنون صاحب قلعۀ ماردین از اولاد سکمان است. و ارتق مردی شهم صاحب عزم و سعادت جد و اجتهاد بود. (ابن خلکان چ طهران ص 64). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبط ج 1 ص 372 شود
لغت نامه دهخدا
ابوآلغو از امرای دورۀ فترت پس از ابوسعید. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
عزت و غلبه و شرف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به ترکی مشمش است. (فهرست مخزن الادویه). اروک. (تحفۀحکیم مؤمن). زردآلو. و امروز ترکان اریک گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اروغ. اولاد. احفاد. خاندان: و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب). مقابل اجم ّ.
لغت نامه دهخدا
برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران. و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
رجوع به ابوسعید مجیرالدین ابق شود، پیوسته بودن در گناه و غیره، شروع بکاری کردن. (وطواط) : و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). و خری بزرگ که بفرمان ماارتکاب کرد شناخته. (کلیله و دمنه) ، شروع بکار نامشروع کردن. (غیاث اللغات) ، سوار شدن بر چیزی. (غیاث). برنشستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کتیبه ای از خشیارشاه شاهنشاه هخامنشی در ارتوقاپوی وان در بلندی شصت پا از زمین بجا مانده است. رجوع به ایران باستان ص 1614 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
غارتوغ یا غارتوپ نام شهرو بازارگاهی است در قسمت غربی کشور تبت، در ایالت غنازی خور سوم، در وادیی از جبال هیمالیا، به ارتفاع 4590 گزی، در 31 درجه و 44 دقیقه و 4 ثانیۀ عرض شمالی و 78 درجه و 3 دقیقه و 18 ثانیۀ طول شرقی واقع گشته است. موسم افتتاح سالیانۀ این بازار ماه اوت و ایلول است که کاروانهای بزرگ تجارت، از چین و ترکستان و افغانستان و ایران و هندوستان به این سرزمین فرود آیند و به واسطۀ ضیق مکان خیمه و خرگاههای فراوان گرداگرد ابنیه برپا میشود و منظرۀ شهری بسیار بزرگ متشکل از خیام در نظر جلوه میکند. در فصل زمستان بسبب ارتفاع بسیار قابل سکونت نیست و سکنۀ اصلی آن هم مجبور به فرود آمدن میباشند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسته شده. مسدود گشته. رتق الفتق، سده و ألحمه، و الفتق مرتوق و رتق. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رتق. رجوع به رتق شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یاقوت گوید: بضم و چنانکه از افواه اهل حلب شنیدم بفتح و آن کوره ایست از اعمال حلب در جهت قبله. (معجم البلدان) ، کهنه گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضعی است درجنوب ایستگاه بابادورمز، در مسیر راه آهن عشق آباد
لغت نامه دهخدا
(اُ)
در لهجۀ محاورۀ مردم خوارزم بمعنی تاجر است. (آنندراج). اورتاق: از جماعتی که میگویند ما ارتاق میشویم و بالش میگیریم تا سوددهیم. (جهانگشای جوینی). و آنچ بتازگی ارتاق میشوندو در عهد گذشته پیش از جلوس مبارک که ارتاقان معتبررا یرلیغ و پایزه بودی. (جهانگشای جوینی). و چون ارتاقان پیوسته بکسب خود مشغولند هر کس در موضعی که درشمارۀ آن آمده باشد... (جهانگشای جوینی). فرمان داد که شریف و وضیع از ارتاقان و اصحاب عمل و شغل با زیردستان پای بیرون فرونکنند. (جهانگشای جوینی). ارتاقی بحضرت او آمد و پانصد بالش سرمایه گرفت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
کوهی به قراقروم مغولستان. (حبط ج 2 ص 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتق
تصویر ارتق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
بازرگان سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوق
تصویر رتوق
گرامی بودن ارجمندی، چیرگی، با آبرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروق
تصویر اروق
اروغ، اوروغ، اوروق، خانواده، دودمان، خویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتاق
تصویر ارتاق
((اُ))
تاجر، بازرگان، شریک، انباز، مصاحب
فرهنگ فارسی معین