ارشام. پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از سلسلۀ اشکانیان ارمنستان. وی به سال 38 قبل از میلاد بسلطنت رسید و او را ماآنوسافلول نیز نامیده اند. (ایران باستان ص 2636)
ارشام. پسر ارتاسِس دوم و برادر تیگران اول از سلسلۀ اشکانیان ارمنستان. وی به سال 38 قبل از میلاد بسلطنت رسید و او را ماآنوسافِلول نیز نامیده اند. (ایران باستان ص 2636)
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
برهم نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). تراکم. (آنندراج) : دو هزار سوار و پیاده بفرستاد تا در مکامن آجام بوقت ارتکام ظلام بر او شبیخون کنند و روی زمین از وی خالی گردانند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127) ، بیکدیگر تیر افکندن. با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). با همدیگر تیر انداختن. (آنندراج). همدیگر را تیر انداختن. (منتهی الارب) ، چیزی بصید انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). چیزی بشکار انداختن و انداخته شدن. چیزی بر شکار انداختن
رتیمه یعنی رشته ای بر انگشت بستن، یاد آوردن و فراموش نکردن چیزی را. چیزی بر انگشت وی بستن تا آنچه ویرا گفته باشی یاد دارد. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را بر انگشت کسی بستن تا آنچه به او گفته شده باشد بیاد آورد.
رتیمه یعنی رشته ای بر انگشت بستن، یاد آوردن و فراموش نکردن چیزی را. چیزی بر انگشت وی بستن تا آنچه ویرا گفته باشی یاد دارد. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را بر انگشت کسی بستن تا آنچه به او گفته شده باشد بیاد آورد.
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. ترتم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
بسته شدن رتیمه (یعنی رشتۀ یادآور) به انگشت. تَرتُم. (منتهی الارب) ، به بدیهه خطبه یا سخن گفتن. ببدیهه گفتن. بالبداهه گفتن. اقتبال. اقتضاب. بی اندیشۀ بسیار خطبه و شعر و آنچه بدان ماند بگفتن. (تاج المصادر بیهقی). بی اندیشه و تأمل چیزی گفتن. (غیاث). بی اندیشه شعر گفتن و آنچه بدان ماند. (زوزنی). گفتن سخنی یا شعری بی تهیه. شعر یا خطبه یا نامۀ بی اندیشه کردن باشد و این را بدیهه نیز خوانند. (حدایق السحر) ، فی الفور کردن کاری. (غیاث) ، گاه رهوار و گاه گام رفتن اسب، میانه روش رفتن اسب. (منتهی الارب) ، بستن هردو پای گوسفند را، جمع کردن ملخ برای بریان کردن. گلۀ ملخ گرد کردن از بهر بریان کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارتجال طعام،پختن طعام در دیگ سنگ یا مس. (منتهی الارب) ، ارتجال برأی، تفرد در آن. منفرد شدن در رأی. (منتهی الارب). انفراد در رأی و مشورت نکردن با کسی در آن، ارتجل الزند، بند دستار بزیر هر دو پا گذاشت. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده:و قیل المرتجل من یمسک الزند بیدیه و رجلیه لانه وحده و به فسر ایضاً قول الراعی المذکور و قال ابوعمرو المرتجل الذی یقدح الزند فامسک الزنده السفلی برجله. و ابوالکمال سید احمد عاصم در ترجمه ترکی قاموس گوید: ارتجال چقماغی ایاقلری آلتنه وضع ایلمک معناسنه در...، یعنی ارتجال بمعنی زنده یعنی پازند را زیر پای گذاشتن باشد، ارتجل رجلک، لازم بگیر حال خود را. (منتهی الارب)
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
نام کتاب لغت عرب ازابوحیان و اصل آن ’ارتشاف الضرب من کلام العرب’ است، در کاری افتادن که نتوان از آن بیرون شد. (منتهی الارب). در کاری دشخوار گرفتار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در گل افتادن. (منتهی الارب). در گل ماندن، در گل افکندن چیزیرا. (غیاث اللغات) ، بازداشتن پلیدی را. (منتهی الارب) ، فرورفتن در زمین سخت، چنانکه پای اسپ: فارتطمت بسراقه فرسه، پای اسب او فرورفت بزمین سخت
نام کتاب لغت عرب ازابوحیان و اصل آن ’ارتشاف الضرب من کلام العرب’ است، در کاری افتادن که نتوان از آن بیرون شد. (منتهی الارب). در کاری دشخوار گرفتار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در گِل افتادن. (منتهی الارب). در گل ماندن، در گل افکندن چیزیرا. (غیاث اللغات) ، بازداشتن پلیدی را. (منتهی الارب) ، فرورفتن در زمین سخت، چنانکه پای اسپ: فارتطمت بسراقه فرسه، پای اسب او فرورفت بزمین سخت
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن