جدول جو
جدول جو

معنی ارتساس - جستجوی لغت در جدول جو

ارتساس
(گُ)
ارتساس خبر، فاش شدن و ظاهر گشتن آن. ظاهر گردیدن آن. پراکنده شدن آگاهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
سراپا فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
فرمان بردن، نقش کردن، رسم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ گِ بَ)
فرمان بردن. (منتهی الارب). امتثال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رسم و فرمان بجای آوردن: در این حال روی پادشاه درباره من متغیر شد و شغل من بدیگری مفوض فرمود مرا جز امتثال و ارتسام و اطاعت روی نباشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 82) ، اختیار کردن. گزیدن. برگزیدن، چنانکه کسی را برای صحبت یا خدمت: ارتضاه بصحبته و خدمته،برگزید آنرا برای صحبت و خدمت خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جس ّ. مس ّ با دست به سر. دست بسودن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) ، ازبیخ برکندن تره و امثال آن: اجتفاء البقل. (منتهی الارب) ، انداختن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بپاسبانی گشتن بشب. (ناظم الاطباء). بشب گشتن بپاسبانی. (منتهی الارب) (از آنندراج). بشب گشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازشناسی در شب از مردمان مشکوک. (از اقرب الموارد). عسسی کردن. شب گردی. (از یادداشتهای مؤلف).
- امثال:
کلب اعتس خیر من کلب ربض، یعنی سگ پاسبان بهتر از سگ نشسته و خفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این مثل در مورد تشویق به کوشش و کسب گفته میشود. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خشم کردن با هم. (از منتهی الارب). ارباس. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
نگونسار شدن.
لغت نامه دهخدا
(وُ)
به آب فروشدن. (منتهی الارب). فروشدن در آب. اغتماس. انغماس. غمس. در آب غوطه خوردن
لغت نامه دهخدا
(کِ اَ)
جنبیدن. مضطرب شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ارتئاس. مهتر شدن. (تاج المصادر بیهقی). مهتر گردیدن. سری
لغت نامه دهخدا
(کَپْ پی)
مهتر گردیدن. رئیس شدن.
لغت نامه دهخدا
(پَ)
لرزیدن با آوازی، چنانکه خانه گاه زلزله. تحرک. اضطراب: ارتجاس بناء. و منه الحدیث: فارتجس ایوان کسری، ای تحرک حرکه سمع لها صوت. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
فراخ شدن. (منتهی الارب) ، میان دو سنگ کوفتن دانه را. (منتهی الارب) ، ارتصاع اسنان، پیوسته و بهم نزدیک شدن دندانها. با هم قریب شدن دندان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بلند گردیدن. (منتهی الارب). ارتفاع، محکم گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن. (منتهی الارب) ، تکیه کردن بر نازبالش. بر مرفقه تکیه کردن، ارتفاق حوض، پر گردیدن آن، بچیزی یاری گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، رفیق بودن. رفاقت کردن. قوله تعالی: ’... و حسنت مرتفقاً’. (قرآن 31/18).
ور کند نرمی نفاقی م یکند
زاستمالت ارتفاقی میکند.
مولوی.
چونکه هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان عزیز اندر فراق.
مولوی.
، طلب رفیق کردن. (منتهی الارب) ، بچیزی منفعت گرفتن
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ شِ)
آکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). آکنده شدن با هم و درآکنده شدن از گوشت و جز آن. (منتهی الارب). پرگوشت شدن تن. (آنندراج) ، پیوسته شدن. (منتهی الارب). پیوسته گردیدن هر چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از احتساب
تصویر احتساب
شمار کردن وآزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختسات
تصویر اختسات
جمع اختس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاس
تصویر اختلاس
کیسه بری زود دوزی تر دستی پنهان ربایی، ستوده گویی دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساع
تصویر اجتساع
نا سازگاری میان دو چیز ناسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتجاس
تصویر ارتجاس
غرش آسمان، تنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباس
تصویر ارتباس
گوشت نو آوردن، خوشه پری پرشدن خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهاس
تصویر ارتهاس
جنبیدن، دلواپسی
فرهنگ لغت هوشیار
آبفرویی به آب فروشدن سربه زیرآب فروبردن به آب فرو شدن فرو شدن در آب در آب غوطه خوردن به یک باره در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتکاس
تصویر ارتکاس
نگونسازی افتادن برآمدن پستان
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتساغ
تصویر ارتساغ
فراخیدن، فراخ گرداندن فراخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتساس
تصویر اعتساس
شبگردی پاسداری، جستن کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتساس
تصویر اجتساس
دست بسودن پرواسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتساء
تصویر احتساء
آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتماس
تصویر ارتماس
((اِ تِ))
به آب فرو شدن، در آب غوطه خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتسام
تصویر ارتسام
((اِ تِ))
رسم و فرمان به جای آوردن، نقش گرفتن، صورت پذیر شدن
فرهنگ فارسی معین