جدول جو
جدول جو

معنی اربواء - جستجوی لغت در جدول جو

اربواء
(اَ)
شهریست که در قدیم باربوروز نامیده میشد و آن کرسی ناحیه ایست در مقاطعۀ بولیین از ولایت ژورا در فرانسه، موقع آن در کنار نهر کویزانس در فرودسوی کوه و بمسافت 10 هزارگزی شهر بلیرلینی و سکنۀ آن 7000 تن باشند و در آن آثار قدیمه از قرون وسطی بجای مانده است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارجوان
تصویر ارجوان
ارغوان، گلی سرخ رنگ و پیوسته به ساقه که پیش از ظاهر شدن برگ ها شکفته می شود، گیاه این گل با برگ های گرد که در اول بهار گل می دهد و قسمت های مختلف آن مصرف دارویی دارد، ارغوانی، صورت سرخ و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربودار
تصویر اربودار
درخت گلابی، امرودبن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِبْ با)
جمع واژۀ ربیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ربیب شود
لغت نامه دهخدا
(رِبا)
ربا و سودخوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام قریه ای نزدیک ودّان از اعمال فرع از مدینه و گور آمنه بنت وهب مادر رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله بدانجاست. و مولد امام محمد باقر نیز همانجا بوده است. و از آنجا تا جحفه 23 میل است و نیز گفته اند کوهی است بسوی راست اره و صعید از مدینه بمکه. وگفته اند ابواء مدفن پدر رسول است و مدفن مادر او صلوات اﷲ علیه در مکه بدار رایعه است. و امروز ابواء به نام مستوره معروف است. و غزوۀ ابوا بدانجا بود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
عنزٌ ابواء، الّتی شمّت بول الأروی فمرضت. ج، ابو
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
جای دادن. جا دادن. (رشید وطواط)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ فُ)
سیراب کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ترویه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ربو. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربو شود، فربه نمودن گوسپند و مانند آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
جمع واژۀ اریب. (دهار). رجوع به اریب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ / بُ)
چهارشنبه. روز چهارشنبه. ج، اربعأات (منتهی الارب) ، اربعاوات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
سیراب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ شُ)
زائد گرفتن از آنچه که داده باشد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالاّخر.
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
پدری. اسم مصدر است. (منتهی الارب). ابوت، فصول. مباحث. بخشها. حیثیات. اقسام. موارد. مسائل. امور: بهم نشستند و شراب خوردند که استادم در چنین ابواب یگانه روزگار بود. (تاریخ بیهقی). ودر ابواب تفقد و تعهد ایشان را انواع تکلف و تنوّق واجب داشتن. (کلیله و دمنه). این کتاب کلیله و دمنه فراهم آوردۀ علماء هند است در انواع مواعظ و ابواب حکم و امثال. (کلیله و دمنه). و تقدیم ابواب عدل و انصاف بترازو و حساب. (کلیله و دمنه). عمده در همه ابواب اصطناع ملوک است. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان. (کلیله و دمنه). لیکن هر که بدین فضایل متحلّی باشد اگر در همه ابواب رضای او جسته آید...از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه). از حقوق پادشاهان بر خدمتکاران گزارد حق نعمت است و تقریر ابواب مناصحت. (کلیله و دمنه). و مثال داد بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله و دمنه). آنچنان آثار مرضیه و مساعی جمیله که در تقدیم ابواب عدل و سیاست سلطان ماضی... ابوالقاسم محمود راست. (کلیله و دمنه).
آن خاتمۀ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحۀ طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
طریق هزل رها کن بجان شاه جهان
که من گریختنی نیستم بهیچ ابواب.
خاقانی.
، هر یک از بخشهای بزرگ کتابی یا علم و فنی که بفصول قسمت شود: بناء ابواب آن بر حکمت و موعظت نهاده. (کلیله و دمنه) ، (در حساب و حدود) غایتها.
- باب الابواب، در بند.
- مفتح الابواب، گشایندۀ درها. نامی از نامهای خدای تعالی:
در میخانه بسته اند اگر
افتتح یا مفتح الابواب.
حافظ.
- ابواب کردن،حساب کشیدن از صاحب ابوابجمعی.
- ابواب التحویل، فرد حساب جمع وخرج. و رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / اُ بُ)
قعود اربعاء، چهارزانو نشستن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بازایستادن. (زوزنی). بازایستادن از بدی و نادانی. (منتهی الأرب). کشیده شدن از جهل.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتواء
تصویر ارتواء
سیراب شدن، تاب برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعواء
تصویر ارعواء
دست از بدی کشیدن، پشیمانی از رهاکردن بازگشت بانگ کسی را در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتواء
تصویر ائتواء
فرود آمدن جای گرفتن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداء
تصویر ارتداء
چادر بر خویشتن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتزاء
تصویر ارتزاء
پشیمانی، نجنبیدن بر جای ایستادن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتظاء
تصویر ارتظاء
پسندیدن، خشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتغاء
تصویر ارتغاء
سر شیر خوردن سر شیر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتهاء
تصویر ارتهاء
آمیخته شدن، خوراک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
سیراب کردن، روان کردن سیراب کردن ترویه، روان کردن، به روایت شعر داشتن بر روایت شعر داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
امید بستن امیدواری امید کردن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری امید رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوان
تصویر ارجوان
معرب ارغوان، آتشگون
فرهنگ لغت هوشیار
فروستکی فراگیری، گرد آوری، فراز آمدن، دست یافتن گرد کردن گرد فرو گرفتن فرا گرفتن از هر سوی، اشتمال شامل بودن بر در برداشتن، فراز آمدن بر دست یافتن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباء
تصویر ارتباء
دیدبانی، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواء
تصویر ارواء
((اِ))
سیراب کردن، روان کردن، به روایت شعر داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
بالا بردن
فرهنگ واژه فارسی سره