جدول جو
جدول جو

معنی اراجیف - جستجوی لغت در جدول جو

اراجیف
سخنان بیهوده، دروغ و بی اصل
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
فرهنگ فارسی عمید
اراجیف
(اَ)
جمع واژۀ ارجاف. خبرهای موحش و مدهش. بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل. (غیاث اللغات). خبرهای دروغ. خبرهای نادرست. شایعات. تعاتع:
درین ساعت خبری هول افتاد بنده انهی نخواست کرد تا نماز دیگر مددی رسد که آن رسیده شاید اراجیف باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 663). اراجیفی می افتد که فرمان شده است که بنات این قوم را بجماعتی نامزد کرده آید. (جهانگشای جوینی).
اذا وقعت المخاویف کثرت الاراجیف.
بهر سو میدویدی چون اراجیف.
سلیم (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اراجیف
جمع ارجاف، خبرهای موحش و مدهش
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
فرهنگ لغت هوشیار
اراجیف
جمع ارجاف، سخنان یاوه و دروغ
تصویری از اراجیف
تصویر اراجیف
فرهنگ فارسی معین
اراجیف
بیهوده، ترهات، شایعات، مهملات، هرزه گویی، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعاجیب
تصویر اعاجیب
اعجوبه ها، اشخاص عجیب، شگفت آورها، جمع واژۀ اعجوبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاحیف
تصویر ازاحیف
زحاف ها، در عروض تغییرات در اصول افاعیل عروضی با افزودن یا کاستن یک یا چند حرف، جمع واژۀ زحاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناجیل
تصویر اناجیل
انجیل ها، کتب در شرح زندگانی حضرت عیسی ها، مژده ها، بشارت ها
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه تبریز به اهر، میان اوخارا و ورزقان، در 78200 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پادشاه استرگت ها. نخست او رئیس اقوام شمالی موسوم به رژین بود و بهمراهی تئودریک به ایطالیا شد و در 541 میلادی بپادشاهی رسید و آنگاه که بلیار بر استرگت ها غالب آمد او در صدد آن شد که مملکت خویش را تسلیم ژوستنین (یوستینیانوس) امپراتور روم کند و عهدی با آنان در این معنی منعقد سازد لکن پیش از اجرای این مقصود سپاهیان وی او را بکشتند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام حکیمی از مفسرین کتب ارسطو. (فهرست ابن الندیم) (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 60)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رعله، قطعه ای از زمین. (منتهی الارب) ، نبات تلخ و شورمزه. (منتهی الارب). درخت شور و تلخ. (مؤید الفضلاء). ج، ارک، ارائک.
- اراک ٌ آرک ٌ، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رکن. ستونها، مستمندان. فقیران.مساکین. درویشان. مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث) : فضلۀ مکارم ایشان (توانگران) به ارامل و پیران و اقارب و جیران رسیده. (گلستان)، جمع واژۀ ارموله. رجوع به ارموله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کی یَ)
ابل اراکیه، اشتران اراک چرنده
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارمل و ارمله.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن فخرالدوله گرشاسف ملقب به مبارزالدین از اسپهبدان مازندران. وی بهنگام جلوس حسام الدوله اردشیر (سال 568 هجری قمری) بحکومت آمل و گوشواره منصوب گردید. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 148)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کرفس بستانی. (آنندراج). کرفس. (فهرست مخزن الادویه) (اختیارات بدیعی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انجار. بامهای خانه بلغت اهل شام و حجاز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انجیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- اناجیل اربعه، انجیل متی، انجیل لوقا، انجیل یوحنا، انجیل مرقس. (از قاموس کتاب مقدس، ذیل انجیل). رجوع به انجیل شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ کَ دَ)
چهارچهار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجال. جج رجل و رجل. پیادگان.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجوزه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ارجوحه.
لغت نامه دهخدا
جمع ترجیج. فزونیها. یا تعادل و تراجیح. همسنگی و فزونی برابری و پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترادیف
تصویر ترادیف
قرینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجیز
تصویر اراجیز
جمع ارجوزه، چکامه ها (در بحر رجز) خودستایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
رانده پزداک منسوب به اخراج اخراج شده: اخراجی چشم ماست هر جا آبی است. (سودایی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زحاف و ازحاف جمع ال، جمع زحف. دور شدن از اصل و فرو افتادن تیر از نشانه، تغییرها و دگرگونیهایی را گویند که آوردن آنها را در اصول بحرها روا میدانند مث تبدیل (مفاعیلن) به (مفاعیل) و (مفاعلن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براجیل
تصویر براجیل
بویانک (کرفس) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعجوبه، شگفتی زای ها داستان های شگفت جمع اعجوبه آنچه مردم را در تعجب اندازد، جمع عجیب چیزهای شگفت آور و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناجیل
تصویر اناجیل
جمع انجیل، یونانی تازی شده مژده ها مژده نامه ها جمع انجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاجیب
تصویر اعاجیب
جمع اعجوبه، چیزهای شگفت آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاحیف
تصویر ازاحیف
(( اِ))
جمع زحاف و ازحاف، دور شدن از اصل، تغییرهایی که در ارکان بحور شعر داده می شود
فرهنگ فارسی معین