جدول جو
جدول جو

معنی ار - جستجوی لغت در جدول جو

ار
اگر، حرف شرط، گر، ار، سوسن زرد، گیاهی چندساله با برگ و ساقۀ بلند، گل های زرد و ریشه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، وجّ، ویرج، اقارون
تصویری از ار
تصویر ار
فرهنگ فارسی عمید
ار
اره، وسیله ای با تیغۀ نازک فلزی دندانه دار و دستۀ چوبی یا فلزی که برای بریدن چوب، فلزات و مانند آن به کار می رود برای مثال چو خستو نیاید میانش به ار / ببرّید و این دانم آیین و فر (فردوسی - ۲/۲۳۱)
تصویری از ار
تصویر ار
فرهنگ فارسی عمید
ار(اِ)
کرسی کانتن پادکاله از ناحیۀ سنت مر، واقع در کنار لی، دارای 7538 تن سکنه. مصنوع آن آب جو و محصول آن غلات است و راه آهن از آن گذرد، کوشکهای آراسته، جمع واژۀ اراک و اراکه، که درختی است
لغت نامه دهخدا
ار(اَرر)
ارار. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ار(اَ / اَرر)
مخفّف ارّه (درودگری). (برهان) :
نه من بیش دارم ز جمشید فرّ
که ببرید بیور میانش به ارّ.
فردوسی.
به یزدان که او داد دیهیم و فرّ
اگر نه میانش ببرم به ارّ.
فردوسی.
چو خستو بیاید ببندد کمر
ببرم میانش ببرنده ار.
فردوسی.
کلک مانی طبعش آن استاد چابک صورت است
کآزر اندر دستگاه صنعتش ارّ میکشد.
اثیر اخسیکتی.
، جمع واژۀ رؤد
لغت نامه دهخدا
ار(اَ)
مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که. هرگاه:
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی (از فرهنگ اسدی).
ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.
رودکی.
ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج.
رودکی.
تن خنگ بیدارچه باشد سپید
بتری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
بدشت ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم.
رودکی.
کسی کاندر آبست و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد سزاست.
ابوشکور.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
ابوشکور.
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
بجاماسپ گفت ار چنین است کار
بهنگام رفتن سوی کارزار.
دقیقی.
صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.
دقیقی.
بدرد ار بمثل آهنین بود هم لخت.
کسائی.
بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.
فردوسی.
بدو گفت ار ایدونکه پیدا شوی
بگردی از این تنبل و جادوی.
فردوسی.
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسائی بر او پادشاست.
فردوسی.
بدو گفت شاه ار به مردی رسد
نباید که بیند ورا چشم بد.
فردوسی.
مرا دخل و خورد ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.
فردوسی.
بچشم همتش ار سوی آسمان نگری
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه.
فرخی.
معذور است ار با تو نسازد زنت ای غر
زان گنده دهان تو و زان بینی فرغند.
عمّاره.
چرا بگرید ابر ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام.
عنصری.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد هرآینه بتو بد.
عنصری.
خوارزم گرد لشکرش ار بنگری هنوز
بینی علم علم تو به هر دشت و کردری.
عنصری.
چنان دان که تو هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.
عنصری.
غلام ار ساده رو باشد و گر نوخط بود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچلّه.
عسجدی.
بباغی دودر ماند (دنیا) ار بنگری
کزین در درآئی و زان بگذری.
اسدی.
جهاندار گفت ار ترا جم هواست
نیم من وگر مانم او را رواست.
اسدی.
گفت حال خویش برگوی. گفت ار ملک فرماید تا خالی کند. (تاریخ سیستان).
گردن منه ار خصم بود رستم زال
منت مکش ار دوست بود حاتم طی.
خاقانی.
بندۀ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
ار(ءِ اَ)
عمل ارار کردن شتر ماده: ارّ الناقه. (منتهی الارب) ، شناسانیدن
لغت نامه دهخدا
ار((اَ))
هرگاه، اگر، یا
تصویری از ار
تصویر ار
فرهنگ فارسی معین
ار
اگر، چنانچه، گر، خواه، یا، وقتی که، هرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ار
جنبش، حرکت، کاردان، خبره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزام
تصویر ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاغ
تصویر ارزاغ
گلناکی، گلناک شدن زمین، خوارداشت، آک نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاف
تصویر ارزاف
سراسیمه کردن، هراسیدن، ازترس گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاق
تصویر ارزاق
جمع رزق، روزی، جیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزاء
تصویر ارزاء
جمع رزء، سوک ها، موژها، مصیبتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروند رود
تصویر اروند رود
شط العرب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزان خرید
تصویر ارزان خرید
مناقصه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریبانه
تصویر اریبانه
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریب
تصویر اریب
مورب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اربستان
تصویر اربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج گذاری
تصویر ارج گذاری
تقدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجمند
تصویر ارجمند
مورد احترام، محترم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارجنمدانه
تصویر ارجنمدانه
احتراما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزانی داشتن
تصویر ارزانی داشتن
اعطا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اروند
تصویر اروند
دجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزش شناسانه
تصویر ارزش شناسانه
آکسیولوژیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزشمند
تصویر ارزشمند
معتبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزشناس
تصویر ارزشناس
قدرشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارزنده
تصویر ارزنده
نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارمنیان
تصویر ارمنیان
ارامنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اروس
تصویر اروس
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اروسی
تصویر اروسی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارمغان
تصویر ارمغان
کادو، هدیه
فرهنگ واژه فارسی سره