جمع واژۀ ظأب، بمعنی زجل و فریاد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به ظأب و ظؤب شود. جمع واژۀ ظأب، بمعنی بانگ و فریاد و غوغا و ستم. (از منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ ظَأب، بمعنی زجل و فریاد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به ظأب و ظُؤب شود. جَمعِ واژۀ ظأب، بمعنی بانگ و فریاد و غوغا و ستم. (از منتهی الارب)
رجل مذؤب، مردی که در گوسپندان وی گرگ افتاده باشد. (منتهی الارب). گرگ زده. که گرگ در اغنامش افتاده است. (از متن اللغه). ترسیده شده از گرگ و آنکه در گله های وی از گرگ خسارت رسیده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود، برذون مذؤب، اسب گرفتار به علت ذئبه. (منتهی الارب). اسب مبتلا و گرفتار به بیماری ذئبه. (از متن اللغه). گرفتار بیماری ذئبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود
رجل مذؤب، مردی که در گوسپندان وی گرگ افتاده باشد. (منتهی الارب). گرگ زده. که گرگ در اغنامش افتاده است. (از متن اللغه). ترسیده شده از گرگ و آنکه در گله های وی از گرگ خسارت رسیده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود، برذون مذؤب، اسب گرفتار به علت ذئبه. (منتهی الارب). اسب مبتلا و گرفتار به بیماری ذئبه. (از متن اللغه). گرفتار بیماری ذئبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مذؤوب و مذئوب شود