جدول جو
جدول جو

معنی اذوط - جستجوی لغت در جدول جو

اذوط
(اَ وَ)
ناقص زنخ از مردم و جزآن، یا آنکه حنک زبرین او دراز و حنک زیرین وی ناقص و کوتاه باشد. کوتاه زنخ. (مهذب الاسماء). خردچانه، آزار کردن. رنجه کردن. آزردن. رنجانیدن. (مؤید الفضلاء) :5 که دست تطاول بمال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز نهاده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
اذوط
خرد چرخانه کم چانه فرود چانه
تصویری از اذوط
تصویر اذوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احوط
تصویر احوط
نزدیک تر به احتیاط
فرهنگ فارسی عمید
(تَ قَ طُ)
خبه کردن کسی را چنانکه بر آورد زبان خود را. خفه کردن کسی را بدانگونه که زبان او برآید
لغت نامه دهخدا
(اَذْ)
جمع واژۀ ذوطه. عنکبوتان که پشت زرد دارند
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَطط)
مرد کج زنخ. (منتهی الارب). کژزنخ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رندان و اوباش. بعضی گویند ظاهراً جمعلوطی است نظیر رنود و صدور که جمع رند و صدر است، وصاحب بهار عجم گوید: در این سخن تأمل است، چه در رنود و صدور حرف راء و صاد هر دو فاء کلمه و اصلی اند ولی همزۀ الوط اصلی نیست، مگر اینکه گوییم در لفظ تحریف روی داده، و صحیح آن لووط بر وزن سقوط بر قیاس هنود است که جمع ’هندی’ است. (از آنندراج) (بهار عجم). امروزه بیشتر ’الواط’ استعمال کنند. رجوع به الواط و الواد و بهار عجم و آنندراج و چراغ هدایت شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
چسبانتر: هو الوط بقلبی، او چسبانتر است به دل من. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
باحتیاطتر. باحتیاط نزدیکتر. ادخل در احتیاط: احوط اجتناب است. (حاشیۀ رساله های عملیه).
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وَ)
مرد گول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احمق. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برّان. بسیار برنده.
- سیف اذوذ، شمشیر بران.
- شفرۀ اذوذ، کارد بران، بیم. ترس. خوف. هراس، شادمانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ایست از نواحی کورۀ قصران در خارج نواحی ری و بدانجا منسوبست ابوالعباس احمد بن الحسین بن بابا الزیدی و ابوسعد از او سماع دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش ور. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور، خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی: کل ﱡ صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوط
تصویر الوط
رند ولگرد چسبانتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضوط
تصویر اضوط
گول، خرد زنخ، کژ زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوط
تصویر ذوط
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوط
تصویر احوط
نزدیک تر به احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوط
تصویر احوط
((اَ وَ))
با احتیاط تر، بیشتر مقرون به احتیاط
فرهنگ فارسی معین