جدول جو
جدول جو

معنی اذنه - جستجوی لغت در جدول جو

اذنه
(اُ ذَ نَ)
آنکه هرچه شنود تصدیق کند. آنکه همه را راستگوی پندارد. آنکه بقول هر کس باور کند. خوش باور
لغت نامه دهخدا
اذنه
(اَ ذَ نَ)
برگدانه. (منتهی الارب). ورق الحب.
لغت نامه دهخدا
اذنه
(اَ ذَ نَ)
شهری و نیز ناحیتی که این شهر مرکز آنست بجنوب شرقی آسیهالصغری که آنرا ترکان آطنه و ادنه گویند. و آن و مجموع آن ولایت در دولت عثمانی دارای چهار لواء بود: اذنه و القوزان و ایج ایل و بیاس و قضاهای آن 16 و مساحت وی 36997 هزار گز مربع است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود. و آنرا ادنه نیز یاد کرده اند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480).
لغت نامه دهخدا
اذنه
(اَ ذَ / ذِ نَ)
بقول سکونی کوهی است برابر توزکه آنرا غمر شرقی توز گویند و چون از آن بگذرند بکوهی در مشرق آن رسند که آنرا هم اذنه نامند و سپس آن کوهی است که حبشی نام دارد. (معجم البلدان) ، مشغول کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). مشغول کردن از: اذهننی عنه، فراموش گردانید مرا از آن و مشغول کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذله
تصویر اذله
پست ها، خوار ها، جمع واژۀ ذلیل، رام ها، مطیع ها، جمع واژۀ ذلول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابنه
تصویر ابنه
دختر، بنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، اشناه، شناو، شناه، آشناب، آشناه، سباحت، آشنا، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب و باتلاقی می روید، اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
جنّ ها، جمع واژۀ جنّ
جنین ها، نوزادان، جمع واژۀ جنین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعنه
تصویر اعنه
عنان ها، لگام ها، دهانه های اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد، جمع واژۀ عنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسنه
تصویر اسنه
سنان ها، قطعه های آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه ها، جمع واژۀ سنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امنه
تصویر امنه
تودۀ هیزم، پشتۀ هیزم، پشتواره
فرهنگ فارسی عمید
(اُ مَ نَ)
آنکه بر هر کس ایمن باشد و اعتماد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند هو امنه اذنه، اذا کان یأمن کل واحد و یصدق ما یسمع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
یکی از قرای خاوران (خابران) در نواحی سرخس و منسوب بدان را باذنی گویند. (الانساب سمعانی). و رجوع به باذن و باذبین و باذین شود، بمجاز، رنج کشیدن. تحمل مشقت کردن:
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز.
فردوسی.
برند ازبرای دلی بارها
خورند ازبرای گلی خارها.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ / نِ)
سنگ طلائی رنگ مایل بسیاه و زود شکن است. انواع آن عدسی و گاورسی است. آن را از طورسینا می آورند و در ترکیب برخی از ادویه به کار می رود. (فرهنگ شعوری). و رجوع به شادنج و حجرالدم شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
خضوع و انقیاد و فروتنی. (ناظم الاطباء). رجوع به بأذنه شود.
لغت نامه دهخدا
نام صمغی است خوشبوی که از گیاه عشقه حاصل میشود و قاعده آور است. بهمین جهت در طب قدیم آنرا در زیر دامن زنی که قاعده اش بند آمده بود دود میکردند زیرا بخارات حاصل از آن نیز همین خاصیت را دارند. منظور از لادنی که در کتب قدیم و اشعار شعرا بعنوان صمغ خوشبوی آورده شده همین لادن است لاذنه لاذن: نریزد از درخت ارس کافور نخیزد از میان لاد لادن، (منوچهری. د. چا. 66: 2)، نام صمغی که بویی مطبوع دارد و از گیاه قستوس حاصل میشود. بهمین جهت گاهی گیاه قستوس را هم بنام لادن و یا شجره اللادن خوانند. غالبا صمغ قستوس را لادن عنبری مینامند، از گونه ای کاج بنام پیسه اکسلسا صمغی خوشبوی حاصل میگردد که لادن نامیده میشود، گیاهی از تیره شمعدانی ها که دارای ساقه پیچنده است. برگهایش نسبه پهن و گلهایش رنگ نارنجی خاصی دارند. انساج این گیاه بویی تند ومطبوع شبیه بوی تره تیزک دارند. اصل این گیاه از آمریکای جنوبی خصوصا کشور پرو میباشد و از آنجا به نقاط دیگر برده شده است در آمریکای جنوبی بشکل یک گیاه پایا میزید ولی در کشورهای دیگر از جمله ایران گیاه یکساله زینتی بشمار میرود. در حدود 30 گونه از این گیاه شناخته شده است گل لادن ابوخنجر طرطور الباشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذنه
تصویر ماذنه
جای اذان و منار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذنیه
تصویر اذنیه
برگدانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جنین، زه ها (جنین زه) رمن نادرست از جنی رمن درست جنه است پریان در عربی، جمع جنین و در تداول فارسی زبانان بغلط، جمع جن است و معنی پریان از آن اراده میشود. توضیح (جن) خود اسم جمع و مفرد آن جنی بزیادت یاء مشدد است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عنان، لگام ها افسارها جمع عنان لگامها دهانه ها افسارها دوالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنه
تصویر اسنه
جمع سنان، سر نیزه ها، جمع سن، دندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: گره چوب، آک (عیب)، میخچه دژک گره عقده گره در رسن گره در چوب دژک نی یعنی گره آن، سر حلقوم شتر، دشمنی عداوت کینه، عیب آهو تباهی و صمت، بیماری ضد طبع، یک نوع خارش و بیماری که در مقعد بروز میکند و شخص خواهش مینماید تا مردی را بروی خود کشد تا با او آن کند که با زنان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاه
تصویر اذاه
رنج آزار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذلیل، نرم دلان، خواران خوارشدگان، جمع ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران،جمع ذلول نرم شوندگان نرم دن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
گلسنگ، آلگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابنه
تصویر ابنه
((اُ نِ))
عقده، گره، گره در رسن، چوب، قوزک ساق، عیب، کینه، نام بیماری خارش مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجنه
تصویر اجنه
((اَ جِ نُِ))
در عربی جمع جنین و در فارسی به غلط جمع جن گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذله
تصویر اذله
((اَ ذِ لِّ))
جمع ذلیل، ذلیل شدگان، مفرد ذلول، نرم دلان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسنه
تصویر اسنه
((اَ س ِ نَّ))
جمع سنان، دندان ها، سرهای نیزه ها، سرهای عصاها
فرهنگ فارسی معین
گلدسته، مناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد