جدول جو
جدول جو

معنی اذفاف - جستجوی لغت در جدول جو

اذفاف
(طِ)
خسته را کشتن. قتل مجروح. ذف ّ. ذفاف. تذفیف. مذافه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخفاف
تصویر اخفاف
سم ها، ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ و امثال آن، پای انسان، سمج، سوراخ، گودال، جایی که در کوه یا زیر زمین برای جا دادن گوسفندان درست می کردند، آغل
فرهنگ فارسی عمید
برانگیختن بر شتاب. (از منتهی الارب). شتابانیدن. در پوئیدن داشتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
زود. سبک. بشتاب، زهر کشنده، خفاف ٌ ذفاف، سبک، زود، یا از اتباع است
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
زهر کشنده. سم قاتل، آب اندک یا نم و تری. ج، ذفف. ما فیه ذفاف، نیست در آن چیزی که تعلق گرفته شود بدان، ما ذف ّ ذفافاً، آماده نکرد چیزی را، یا چیزی نکرد
لغت نامه دهخدا
(ذِ / ذَ)
آب اندک. ج، اذفه. (مهذب الاسماء) ، زهر قاتل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترس. هراس.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نره. شرم مرد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ تففه و تف ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لف ّ، لف ّ یا جمع لف ّ که این نیز خود جمع لفّاء است و از این رو الفاف جمعالجمع میشود، بمعنی درختان انبوه بهم درپیچیده. و منه قوله تعالی: و جنات الفافاً. (قرآن 16/78) یعنی باغهایی که درختان انبوه بهم درپیچیده دارد. بستانهای انبوه درخت. (از ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). درختان بهم درشده. (غیاث اللغات). رجوع به لف ّ و لف ّ و لف ّ و لفّاء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِوْ وا)
سر در زیر بال بردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). سر در بال کشیدن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قف ّ، ابر سیاه شبیه کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خف. سپل های شتران.
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
سبک حال شدن. سبکبار شدن. (تاج المصادر بیهقی). سبکبار گشتن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از برگ خرما بوریا بافتن. (منتهی الارب). چیزی بافتن از برگ خرما. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بافتن به انگشتان، چنانکه حصیر را بافند.
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ)
ادفاف طائر، نزدیک زمین پریدن آن، یا بر زمین نشستن او و جنبانیدن هر دو بال خود.
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
صفه ساختن زین را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
زود کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ شِ کَ)
بعض را بر بعض گزیدن. (منتهی الارب). اشفاف بعض اولاد بر بعض، برتری دادن وی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذف. مذافّه. اذفاف. تذفیف. کشتن خسته را. قتل مجروح. الاجهاز علی الجریح. (تاج المصادر بیهقی) ، ذفاف در امری، شتافتن، شتاب کردن، تسریع در آن
لغت نامه دهخدا
(جَهْ)
اطفاف چیز برای کسی، بلند شدن برای وی و دست یافتن و پیداو آشکار شدن برای گرفتن. نزدیک شدن آن به کسی و آماده گشتن. مشرف شدن. و ظاهر این است که اصل معنی ارتفاع است. (از متن اللغه). طف ّ. استطفاف. (متن اللغه). رجوع به مصادر مذکور شود. اطفاف بر چیزی، اشراف بر آن. (از اقرب الموارد). و خذ ما اطف، بمعنی خذ ما طف،یعنی بگیر آنچه نزدیک تو رسید و آسان شد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باقی ماندن شیر در پستان گوسپند بعد مکیدن بچۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باقیمانده در پستان گوسفند ماندن پس از مکیده شدن آن. (از اقرب الموارد) ، تازی درشت و بدخوی. یقال: اعرابی اعقف، ای جاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تازی تندخوی درشت. یقال: جأنی اعرابی اعقف. (از اقرب الموارد) ، کژ. (منتهی الارب). کج. (ناظم الاطباء). کج و ناهموار. یقال: عود معقوف و اعقف. (از اقرب الموارد) ، منحنی از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منحنی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گستردن ماکیان بال را بر بیضه ها: ارفت الدجاجه علی بیضها
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقفاف
تصویر اقفاف
جمع قف، ابرهای سیاه از تخم رفتن از تخم افتادن ماکیان، اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاف
تصویر احفاف
زشتیادی، ریش تراشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاف
تصویر اذاف
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفاف
تصویر ذفاف
خسته کش شتابنده سبکسر، زهر کشنده، آب اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاف
تصویر افاف
ترس، هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطفاف
تصویر اطفاف
آگاهاندن، نزدیک شدن، فرو گرفتن، فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاف
تصویر اشفاف
فزونی نهادن، کم کردن کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ بر گرداندن، پست گرایی، کناره گزینی، خیره شدن خیره نگریستن تیزنگری، پراکندن افشاندن، دوخبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازفاف
تصویر ازفاف
به گردک فرستادن (گردک هم آوای خرسک حجله زفاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاف
تصویر اخفاف
سبکباری سبک کردن خوار کردن سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفاف
تصویر اعفاف
پارسایاندن: پارسا کردن، باز گرداندن از ناشایست، پارسا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفاف
تصویر اخفاف
جمع خف، کف پای شتر، سم شترمرغ، کفش
فرهنگ فارسی معین