جدول جو
جدول جو

معنی اذراع - جستجوی لغت در جدول جو

اذراع(مَ / مِ)
اذراع بقره، گوساله زادن ماده گاو.
لغت نامه دهخدا
اذراع
آزمندی، پرگویی، گزافکاری، هراشیدن (قی کردن)
تصویری از اذراع
تصویر اذراع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
جمع واژۀ ورع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درع. پیراهنهای زنان.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذرب، بمعنی بدزبانی
لغت نامه دهخدا
اذراء به، مضطر کردن به. ملجاء کردن به. ناچار و ناگزیر کردن از: اذّراءه الیه، مضطر کرد آن را بسوی وی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
بخشم آوردن. در خشم آوردن. (منتهی الارب). اغضاب.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ / بِ زَ)
دادن مال به کسی. (منتهی الارب). مال دادن کسی را. (ناظم الاطباء). بخشیدن مال به کسی. (از اقرب الموارد) ، دررسیدن پیری و موی سپید شدن، یقال: اضطرم الشیب، اذا اشتعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چیزی درپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
درآوردن و داخل کردن چیزیرا در چیزی.
لغت نامه دهخدا
(گُ)
فرازشدن زراعت. (منتهی الارب) : ازرع الزرع، نبت ورقه و احصد.
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
سرمه درکشیدن با ذرق یعنی اسپست دشتی یا عصارۀ آن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
شتابیدن. (تاج المصادر بیهقی). اکراب. توحّی. شتافتن. بشتافتن: اسرع فی السیر، بشتافت. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر صید خویش توانا کردن شکاری صیاد را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
شتاب و نیک رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبساط در سیر. (از اقرب الموارد) ، زهابناک شدن زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازهاب شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). آب زای شدن زمین به آبی که جاری نشود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مانع آمدن میان کسان، (از ’ورع’) (منتهی الارب)، مانع آمدن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازایستادن از کاری. (آنندراج) ، ورترنجیده شدن و نهان کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِغْ)
لرزیدن از خشم یا از ضعف یا از ترس و تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). لرزانیدن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تیز کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ / رِ اَ)
ذرق افکندن مرغ. فضله افکندن طیر. سرگین افکندن مرغ. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شرعه، بمعنی صفّۀ مسقف و پوشیده. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
اشراع طریق، بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب). اشرع الطریق، بینه و اوصله الی الشارع الاعظم. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مریع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چراگاههای پرآب و علف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پر گیاه شدن جای وادی. (از اقرب الموارد). و از آن است: امرع وادیه و اجنی حلبه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه ناک شد رودبار او و چید حلب را که یک قسم گیاهی است. (از ناظم الاطباء). در حق کسی گویند که کار او فراخ باشد و مستغنی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جوان. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پیر:
برنا دیدم که پیر گردد هرگز
پیر ندیدم که تازه گردد و امرد.
منوچهری.
، پسر بدکار. مفعول. (فرهنگ فارسی معین) : نقل است که روزی در گرمابه آمد غلامی امرد درآمد گفت بیرون کنید او راکه با هر زنی یک دیو است و با هر امردی ده دیو است که او را می آرایند در چشمهای مردمان. (تذکرهالاولیاء عطار).
بعد از آن اندر شب عشرت بفن
امردی را بست حنّا همچو زن.
مولوی (مثنوی).
امردی تندخوی بود و درشت
سخن از تازیانه گفتی و مشت.
سعدی (هزلیات).
امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود.
(گلستان).
، کودک خوب صورت. (آنندراج) ، اسب امرد، اسبی که گرداگرد سم آن موی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسبی که در تنه (زهار و میان ناف) آن موی نباشد. (از اقرب الموارد) ، غصن امرد،شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت بی برگ. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). ج، مرد. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). امارد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ابن اشغان: شاپور پسر اشک از جمله اشکانیان وی بودست که بسیج غزو کرد و او پسر اذران بن اشغان بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 59)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذراء
تصویر اذراء
وا داشتن، اشک ریزی، خاک انگیزی، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراع
تصویر اتراع
پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوشیدن (مردان)، پیرهن پوشیدن (زنان)، جمع درع، زره ها، پیرهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذراب
تصویر اذراب
تیزکردن باز شدن زبان، جمع ذرب، بد زبانی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضراع
تصویر اضراع
رام کردن، تو سری زدن، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازراع
تصویر ازراع
فراز شدن زراعت، قدرت یافتن مردم به زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، شتابانیدن، تیزگامی شتافتن شتاب کردن، شتاباندن بشتاب وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراع
تصویر اشراع
گشادن در، پیدا کردن راه، آشکار کردن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراع
تصویر امراع
جمع مریع، چراگاه های فراخ مرغزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسراع
تصویر اسراع
((اِ))
شتافتن، شتاباندن
فرهنگ فارسی معین