جدول جو
جدول جو

معنی ادوره - جستجوی لغت در جدول جو

ادوره
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اداره
تصویر اداره
نهادی دولتی برای انجام کارها و وظایف مشخص که یک رئیس و چند دایره و شعبه دارد و تابع یک وزارتخانه است، گرداندن امور، مدیریت مثلاً ادارۀ زندگی
اداره شدن: انجام شدن
اداره کردن: گرداندن امور، مدیریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
فربه شدن. ضخم شدن. (زوزنی) ، روان کردن چشم اشک را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَهْ)
این کلمه در بیت مسعودسعد آمده است:
یکی بودم و داند ایزد همی
که بر من موکل کم از ده نبود
بگوش اندرم جز کس و بس نشد
بلفظ اندرم جز ادوده نبود.
و معنی آن معلوم نشد. و ظاهراً از اتباع است، مثل کس و بس
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ زوار
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
حی ذوحدوره، قبیلۀ جمع و انبوه
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
زمینی از بنی حارث بن کعب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محلی است در مغرب فریدن
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
قسمتی از وزارتخانه. هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج، ادارات.
- ادارۀمحاسبات. رجوع به محاسبات شود.
- ادارۀ مدعی العمومی ابتدائی. رجوع به دادسرا شود.
- ادارۀ مدعی العمومی استیناف.
- ادارۀممیزی. رجوع به ممیزی شود، نامی که بغلط بزنان حرم سلطان داده اند، انگر نقاش معروف دو پردۀ بسیار زیبا ساخته است: ’ادالیسک غنوده’ که در رم بسال 1814م. کرده است و امروز در موزۀ لوور است. ادالیسک دوم، زنی جوان و موخرمائی را نشان میدهد که سر خود را بر بازو خم کرده است. ادالیسک اژن دلاکروا (1847 میلادی) بر پردۀ قرمز غنوده و سر را در انحنای بازوی چپ جا داده است. چهرۀوی دارای کمال و رنگ پرده بسی زنده و جاندار مینماید. ادالیسک های دیگری نیز لوئی بولانژه (1830) ، کور (1838) ، ا. کلن (1838) ، ارنست هبر، ه. سالمسن (1872) و دیگران دارند
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
مزد. مژد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ حوار و حوار، بمعنی بچۀ ناقه همینکه بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ رَ)
جمع واژۀ نار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نار شود
لغت نامه دهخدا
(ای وَ رَ / رِ)
آراسته و پرداخته. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ص 142) (شرفنامه) (انجمن آرا). آراسته. (آنندراج). رجوع به ایوز و ایواز و ایوزه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
ریگ گرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ما استدار من الرمل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ رَ)
سرایی است میان کوهها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داره بین جبال ببلاد العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
دیوان حکم باشد یعنی بارگاه. شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک. و به این معنی بمد الف نیز آمده. (از فرهنگی خطی منسوب به اسدی). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اواره است اصل اوارجۀ عربی، چیره کردن. چیره گردانیدن. غالب گردانیدن: ادالنا اﷲ من عدوّنا، چیره گرداناد خدای ما را بر دشمن، نصرت دادن. (مؤید الفضلاء) (آنندراج). یاری دادن. یاری کردن: فکان ذلک مما دعا الناس الی ان نعوا علیهم افعالهم (افعال بنی مروان) و ادالوا بالدعوه العباسیه منهم. (مقدمۀ ابن خلدون)، تغییر دادن
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وِ رَ)
جمع واژۀ صوار. (منتهی الارب). رجوع به صوار شود
لغت نامه دهخدا
(غَ گُ رَ دَ / دِ)
ادارت. گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بگردانیدن. گرداندن: در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سقات... (جهانگشای جوینی).
الا یا ایهاالساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
، بجای آوردن. گزاردن عبادت چون نماز:
کند بقبلۀ تازی ز بهر کدیه نماز
بدل بقبلۀ دهقان کند نماز ادا.
سوزنی.
، مقابله کردن. مقابلۀ بمثل کردن
لغت نامه دهخدا
(اَوِ رَ)
جمع واژۀ سوار. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). جمع واژۀ سوار، بمعنی یاره و دست برنجن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد هند. (تحقیق ماللهند ص 101 س 21)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ / بَ وَ رَ / رِ)
طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه. و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ رَ / رِ)
حصه و بهره. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجوره
تصویر اجوره
مزد
فرهنگ لغت هوشیار
کدورت در فارسی وروغ بیا ساقی ان آب آتش فروغ که از تن برد رنج و از دل وروغ (گرگانی) تیرگی، تنگدلی، آلودگی، ناخوشی میان من و یحیی جز ناخوشینیست (تاریخ برامکه) رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدوره
تصویر قدوره
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوره
تصویر حدوره
فربه شدن، ضخیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوره
تصویر اسوره
جمع اسوار، دستبندها دست برنجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداره
تصویر اداره
بارگاه، محلیکه کارهای دولتی را انجام میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اداره
تصویر اداره
((اِ رِ))
نظام دادن، گرداندن کار، بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اداره
تصویر اداره
سازمان، ستاد، سرپرستی
فرهنگ واژه فارسی سره