جدول جو
جدول جو

معنی ادهیه - جستجوی لغت در جدول جو

ادهیه
(اَ یَ)
جمع واژۀ دهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
دعاها، نیایش ها، جمع واژۀ دعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داهیه
تصویر داهیه
بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر، جمع دواهی، حادثۀ سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
(اُ حی یَ)
جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ. ادحی. ادحوّه، قبیله ایست
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ کَ دَ)
خدایی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بمعنی الوهیت. (از اقرب الموارد). خدا و معبود بودن، نگاه داشتن خواستن چیزی را از کسی. (منتهی الارب). سپردن کسی مال خود را بدیگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
مؤنث الهی یعنی خدایی. منسوب به خدا.
- فلسفۀ الهیه. رجوع به فلسفه و حکمت و الهی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
دهی است از دهستان صحنۀ شهرستان کرمانشاهان در 2500گزی باختر صحنه، کنار شوسۀ کرمانشاهان. دشت و سردسیراست. سکنۀ آن 150 تن شیعه هستند و به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از رود خانه صحنه و چشمۀ کارون تپه و محصول آن غلات آبی و دیمی، چغندر قند و حبوب و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ هی یَ)
بازیچه. الهوّه. (منتهی الارب). آنچه بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ عی یَ)
ادعوه. اغلوطه. بردکی. (ربنجنی). بردکی. (مهذب الاسماء). برد. بردک. (مهذب الاسماء). لغز. احجیه. چیستان. ج، اداعی ّ
لغت نامه دهخدا
(هَِیْ یَ)
هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اویزه که شراب انگوری باشد. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ یَ)
جمع واژۀ وهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکاف چیزی و دریدگی آن. (آنندراج). رجوع به وهی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیرک گفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عیب و نقص کردن کسی را، آفت رسانیدن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سختی و بلا رسانیدن بکسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یَ)
نامی از نامهای عرب از جمله نام پدر عروۀ شاعر
لغت نامه دهخدا
(اَدی یَ)
تأنیث ادی: غنم ادیّه، ای قلیله
لغت نامه دهخدا
(اَ دَیْهْ)
یدیه: قطع اﷲ ادیه، خدا ببرد هر دو دست او را
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ دعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. (غیاث) (آنندراج) : ادعیۀ خیریه.
- ادعیۀ مأثوره، دعاهائی که هر خلف از سلف خود روایت کند. (تعریفات جرجانی). دعاهائی که از رسول صلی اﷲعلیه و آله و سلم منقولست. (غیاث).
- علم الادعیه والاوراد، و هو علم یبحث عن الأدعیه المأثوره والأوراد المشهوره بتصحیحهما و ضبطهما و تصحیح روایتهما و بیان خواصهما و عدد تکرارهما و اوقات قرائتهما و شرائطهما و مبادیه مبینه فی العلوم الشرعیه والغرض منه معرفه تلک الأدعیه و الأوراد علی الوجه المذکور لینال باستعمالهما الفوائد الدینیه والدنیویه. کذا فی مفتاح السعاده. و جعله من فروع علم الحدیث بعله استمداده من کتب الأحادیث. والکتب المؤلفه فیه کثیره جدا. (کشف الظنون) ، سیاه بینی، چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم، آنکه در بینی سخن گوید، رنگ سیاه. (مهذب الاسماء). سیاه چرده، سپیدچرده. (از اضداد است). مؤنث: دغماء. ج، دغم. (منتهی الارب) ، کبش ادغم، آنکه سیاهی کمی دارد خاصه در دو گوش و زیر گلو
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیه السلام. (ابن الندیم).
لغت نامه دهخدا
(اُ فی یَ)
کوهی است بنی قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَدْ یَ / یِ)
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ نَ)
جمع واژۀ دهن، بیمار گردیدن. (منتهی الارب). بیمار شدن، بیمار بودن. (منتهی الارب) ، تهمت نهادن. (منتهی الارب) ، تهمت نهاده شدن، خوردن سرشیر
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
نعت تفضیلی از داهی. داهی تر. زیرکتر. زیرکتر در معاد و معاش.
- امثال:
ادهی من قس ّ (ابن ساعده الایادی).
ادهی من قیس بن زهیر.
لغت نامه دهخدا
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدهیه
تصویر تدهیه
آسیب رساندن آکاندن (معیوب کردن) زیرک دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهیه
تصویر داهیه
دانا، مدبر، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوهیه
تصویر اوهیه
هوای دم کرده هوای دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیه
تصویر الهیه
خدتوندی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
جمع دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهیه
تصویر داهیه
((یِ))
زیرک، باهوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
((اَ یِّ))
جمع دعاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین
باهوش، زیرک، نابغه، حادثه، سانحه، مصیبت، شاهکار، کارسترگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد