جدول جو
جدول جو

معنی ادهج - جستجوی لغت در جدول جو

ادهج
(اَ هََ)
علم است ماده میش را.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادهم
تصویر ادهم
(پسرانه)
سیاه، تیره گون، نام پدر ابراهیم ادهم که پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
سیاه رنگ (اسب)، کنایه از اسب، کنایه از سیاه، تاریک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ هََ)
آنچه برنگ سیاه سرخ باشد: رمل ادهس، ریگ سرخ رنگ. مؤنث: دهساء. ج، دهس
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ)
دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد. واقع در 69هزارگزی شمال باختری شهر بابک متصل به راه فرعی دهج به خبر. دارای 2265 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ تُنْ)
ئده. رمز فائده. (مقیاس الهدایه)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دَ)
جبرائیل. راهب یسوعی از خاندان ادّۀ مارونیه لبنانیه. او راست: القواعد الجلیهفی علم العربیه که در مطبعهالیسوعیین بیروت در دو جزو بطبع رسیده و طبع دوم آن بسال 1896 میلادی بوده است. تولد وی بسال 1848 و وفات 1914م. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دَ)
دو قریه است بشمال لبنان: نخست بناحیۀ بترون در قضائی به همین نام که در حدود 300 تن سکنه دارد از موارنه. دوم بناحیۀ جبیل سفلی در قضاء کسروان و سکنۀ آن قریب 200 تن از موارنه. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، طلا کردن روغن بر خود. (منتهی الارب). روغن مالیدن. خویشتن را بروغن چرب کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دَ)
ادّ. عجب. شگفت، دروغ گفتن، نفاق کردن، پوشیدن. (آنندراج). بپوشیدن، صنعت کردن در سخن و جز آن، خیانت کردن، صاف گردانیدن. (منتهی الارب) ، غش کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار داشتن. قال اﷲ تعالی: افبهذا الحدیث انتم مدهنون. (قرآن 81/56). در یک نسخۀ خطی مهذب الاسماء برای کلمه معنی ’دیو’ و در نسخۀ دیگرمعنی ’ونو’ آمده است و شاید هر دو مصحف ریو باشد
ادّ. سختی.
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ خِ / خَ / خُ)
فراهم آمدن کار قوم
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
نیکوتر. خوبتر.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
سیاه، کشش نمودن. (منتهی الارب). مناجزه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَُ)
جمع واژۀ دهر، بمعنی زمانه و روزگار
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود، دشوارتر. مکروه تر. سخت تر. واقعۀ عظیم تر: بل الساعه موعدهم والساعه ادهی و امر. (قرآن 46/54).
ان ادهی مصیبه نزلت بی
ان تصدی و قد عدمت الشبابا.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 1 ص 380 س 12)
ابن منصور بن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصۀ آن مشهور است. (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود
عنبری یا عبدی. ابوعبیدالله المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود
واعظ، متخلص به عزلتی. او راست: کتاب معیارالعلم والعمل
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
بوتۀ پرخاریست که چون بر جائی بچسبد جدا کردن از آن بسیار دشوار باشد. (برهان قاطع). اجهره. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
از اعلام اسب.
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
سیاه. (منتهی الارب). تیره گون: غرۀ بامداد بر صفحۀ ادهم ظلام پیدا گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
نعت تفضیلی از داهی. داهی تر. زیرکتر. زیرکتر در معاد و معاش.
- امثال:
ادهی من قس ّ (ابن ساعده الایادی).
ادهی من قیس بن زهیر.
لغت نامه دهخدا
(اُ هَُ)
تنک از پیه و شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رقیق (صفت مخصوص شیر و پیه). (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ رَ / رِ)
بمعنی ادهجاست که خار دامنگیر باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادهر
تصویر ادهر
جمع دهر، زمانه ها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهس
تصویر ادهس
سرخرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
سیاه و تیره گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعج
تصویر ادعج
مرد سیه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهم
تصویر ادهم
((اَ هَ))
سیاه رنگ، خاکستری، آثار نو، آثار کهنه و پوسیده، بند، قید، اسب سیاه، اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
اسب، فرس، بند، قید، تیره، سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی