جدول جو
جدول جو

معنی ادلینک - جستجوی لغت در جدول جو

ادلینک
(اِ دِ)
ژرار. حکاک مشهور، متولد به آنورس (1649- 1707م.). لوئی چهاردهم او را بفرانسه خواند و احسان و اکرامی بغایت درباره او مبذول داشت و بعضویت آکادمی فرانسه نائل شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادرینا
تصویر ادرینا
(دخترانه)
تکیه گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الینا
تصویر الینا
(دخترانه و پسرانه)
بخشنده، بزرگ، محترم، پرورش دهنده گوسفندان پروار، مرکب از الین عربی به معنی بزرگ یا گوسفند پر دنبه + الف فاعلی فارسی، نام روستایی در نزدیکی رودیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، اولین، نخستین
فرهنگ فارسی عمید
(ژِ)
نام ناحیتی به انگلستان (در قلمرو نوتینگهام) ، دارای 3350 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لَ)
تثنیۀ اجل.
- ابعدالاجلین.
- اقرب الاجلین
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
در تداول فارسی بزیادت یاء و نون مزیدٌ علیه اول است مثل نخست و نخستین و مه و مهین و کمتر و کمترین. (غیاث اللغات). نخستین. صفت تعیینی عددی به معنی نخستین. (ناظم الاطباء) :
اولین شخص گفت با بهرام
کای شده دشمن تودشمنکام.
نظامی (هفت پیکر).
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین ز اولین خوبتری.
سعدی.
اولین نقطه گرچه چست بود
آخرین بهتر از نخست بود.
امیرخسرو دهلوی.
- اولین حرف، به معنی علم لدنی. (هفت قلزم).
- اولین رایتی، کنایه از حضرت رسالت پناه صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (آنندراج) (هفت قلزم).
- اولین نقش، کنایه از نصیب و مقدر و قضا باشد. (آنندراج). اولین نقش و نقش معلوم، بمعنی قضای ازلی است. (هفت قلزم).
- اولین و آخرین،متقدمین و متأخرین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَوْ وَ)
جمع واژۀ اول در حالت نصبی و جری: ثله من الاولین. (قرآن 13/56).
لغت نامه دهخدا
من بطون هواره (قبیله من البریر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ)
این نام را در ’زرین گل’ به گونه ای از پرن دهند، و آنرا در آستارا گیلاس، در رامیان و زیارت آلوکک، در نور و کجور هلیکک، در شیرگاه هلار، در طوالش گیله بند، و در رامسر و شهسوار هلوانه مینامند. در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران از جلگه تا مرز فوقانی جنگل یافته میشود. درخت آلبالوی اهلی از این گونه است. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای درپروس از ولایت رن سفلی واقع در مسافت 45 هزارگزی کوبلنتر، دارای 1230 تن سکنه. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، رنجه کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
پرورندۀ فرمانبرداران خود. (از فرهنگ ناظم الاطباء). رجوع به الجنک خان شود
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
تثنیۀ عدل. دو لنگه بار. (قطرالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ)
سن ادوین، پادشاه نورثمبری، متولد در حدود 585 میلادی و مقتول در جنگ هتفیلد، قرب دنکاستر، در 633. اتلریک پادشاه برنیسی او را از حکومت براند و وی بپادشاه مرسی پناه برد و شاه اخیر دختر خود بدو تزویج کرد و ادوین بار دیگر بسلطنت رسید و بزودی پادشاه همه انگلستان شد. وی از دست پاولینوس، آرشوک یرک تعمید یافت و بسیاری از رعایای وی بطریقۀ او عمل کردند. تنها پادشاه مرسی موسوم به پندا با او مقاومت کرد و انگلستان به دو فرقه تقسیم شدند. مسیحیان بسال 585م. در هتفیلد مغلوب شدند. ادوین و پسر ارشد او اسفریث کشته شدند. ادوین را عیسویان مانند شهید وقدیسی تلقی کنند و ذکران وی در چهارم اکتبر است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی از ادرک. آلوزرد. و اریک لهجۀ آذری بمعنی زردآلو از همین کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(اُ دُ)
از مردم شهر پردنن یکی از روحانیین. وی بعهد سلطان ابوسعیدخان از سلاطین ایلخانی بعنوان تفتیش کلیساهای عیسوی بین سنوات 716 و 718 هجری قمری به ایران آمد واز راه ایران بهند و چین رفت و از او سفرنامه ای باقیست که برای فهم اوضاع آن زمان و ولایات ایران از منابع مهمه است. رجوع به تاریخ مغول ص 348 و 494 شود
لغت نامه دهخدا
قبیله ای از سیاهان
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
جمع واژۀ دیک. (منتهی الارب). خروسان
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 24هزارگزی جنوب خاور اردکان، کنار شوسۀ شیراز به اردکان، جلگه است و سردسیر و مالاریائی و دارای 730 تن سکنه، آب آن از رود خانه شش پیر است و محصول آنجا غلات وحبوبات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، نام محلی کنار راه شیراز به اردکان میان سنگر و ده پاگا در 72هزارگزی شیراز
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
قاطیغوریاس ارسطو را شرح کرده است. (فهرست ابن الندیم). مسیحی بود در رومیه که با پولس و تیموتیوس رفاقت میداشت... و پس از پطرس وی اسقف روم بود. ظاهراً الف و لام آن برای تعریف است. رجوع به لینس و قاطیغوریاس شود، بنظر خفیف دیدن. نگریستن خفیف. (از اقرب الموارد). برانگیختن کسی را بر دزدیده نگاه کردن. (منتهی الارب). واداشتن کسی بنگریستن نهانی. (از اقرب الموارد) ، قادر گردانیدن زن بر دزدیده نگاه کردن. (منتهی الارب). واداشتن و قادر گردانیدن زن مردی را بنگریستن نهانی مانند زنان شوخ و شنگ که زیباییهای خود را بنمایند و سپس پنهان کنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، روشن و درخشان کردن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برۀ فربه. بره ای که شیر مادر او بسیار باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسلینگ. قصبه ای در اتریش، در مسافت 9هزارگزی مشرق شهر وین. بوناپارت در این مکان در محاربۀ سال 1809م. بر اتریش غالب آمد و بر شهرت این شهرک افزود
لغت نامه دهخدا
(لِ نَ)
ده کوچکی است از دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. واقع در 30 هزارگزی شمال باختر بوئین و 18 هزارگزی راه عمومی. تعداد سکنۀآن 44 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
نامی. بلندآوازه.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از کلمه ترکی ادلیک، مشتق از اده، اطاق و وثاق + لیک، حرف نسبت، کنیز و خدمتکار زنان سلطان عثمانی، درنگ کردن در، درنگی کردن، ادامۀ دلو، پر کردن آن، ادامۀ سما، پیوسته باریدن آن، فرونشانیدن جوش دیگ به آب سرد. جوشش دیگ به آب سرد بنشاندن، واپژوهیدن، بشخو کردن، برگردانیدن تیر را بر ابهام و هموار کردن آن، باقی داشتن دیگ بر دیگپایه بعد از پختن، مبتلا به سرگیجه و دوار شدن، ساکن گردانیدن. (مؤید الفضلاء).
- ادامه دادن، مداومت کردن. پیوسته گردانیدن.
- ادامۀ کار، (اصطلاح فیزیک) اصلی است که بموجب آن محرک مساویست با کار مقاوم.
- ادامۀ نظر، برهمه. پیوسته نگریستن
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
تثنیۀ عدل است. دو گواه عادل. دو مرد صالح شایستۀ گواهی. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به شاهد عدل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عدلین
تصویر عدلین
دو گواه عادل، دو مرد شایسته گواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلینس
تصویر دلینس
یونانی شسنک شسن (صدف) کوچکی است که تاخام است نمک سوده خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیاک
تصویر ادیاک
جمع دیک، ماکیان مرغ و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شیرینی. طرز تهیه 100- گرم قند و 10 گرم آرد و 3 عدد تخم مرغ و یک قاشق آب بهار نارنج با 100 گرم کره خمیر روانی ترتیب دهند و قالب مخصوص مادلن را چرب کرده از مواد فوق پرکنند و بپزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولین
تصویر اولین
((اَ وَّ))
نخستین، پیشین، مقابل آخرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الینه
تصویر الینه
((اِ نِ))
از خود بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولین
تصویر اولین
نخستین، آغازین
فرهنگ واژه فارسی سره
ارگانیک
دیکشنری اردو به فارسی