جدول جو
جدول جو

معنی ادلص - جستجوی لغت در جدول جو

ادلص
(اَ لَ)
مرد بسیار لغزنده.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادله
تصویر ادله
دلیل ها، چیزهایی که برای ثابت کردن امری بیاورند، حجت ها و برهان ها، رهبرها، راهنماها، مرشدها، جمع واژۀ دلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از خلوص. خالص تر. بی آمیغتر
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نرمی و تابانی، روئیدگی پشم نو در خر، سقوط دندانهای ناقه از پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
هموار. أرض دلص، زمین هموار و مستوی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیار لغزنده. (منتهی الارب) ، نرم و تابان. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ افتاده پشم. (منتهی الارب). ج، دلاص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ أدلص. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ادلص شود، جمع واژۀ دلصاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به دلصاء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ)
جمع واژۀ دلیص. (اقرب الموارد). رجوع به دلیص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَص ص)
ناگشاده دندان. (مصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). ناگشاده دندان و آنکه هر دو دوش وی نزدیک باشد بگوش. (تاج المصادر بیهقی). مرد دندان و سردوشها بهم نزدیک. (منتهی الارب) (آنندراج). دوشها بهم آمده، چنانکه نزدیک باشد که بگوش رسد. (مهذب الاسماء). آنکه دوشهای او بهم آید چنانکه نزدیک باشد که بگوش وی رسد. و نیز کسی که دندانهای او بهم نزدیک باشند، ج، لص ّ و تأنیث آن لصّا. (از اقرب الموارد).
- الص ﱡ الالیتین، زنگی (حبشی) را گویند بجهت چسبیدگی سرین او. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَل ل)
نعت تفضیلی از دلالت. دلیلتر و رهنماتر. (غیاث اللغات). دال تر. راه نماینده تر. رساتر در دلالت.
- امثال:
ادل ّ من حنیف الحناتم و من دعیمیص الرمل
لغت نامه دهخدا
(اَ لِنْ)
ادلی. جمع واژۀ دلو، برآوردن چیزی را، چنانکه شمشیر را از نیام
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دردگردن. حدل. گردن درد، ادلاع لسان، بیماری باشد که در آن زبان بحدی بزرگ شود که در دهان نگنجد، ادلاع بطن، آماس کردن و برآمدن آن. پیش آمدن شکم
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
نام مردی از مردم هلند که بار اول در سال 1619م. قسمتی از سواحل غربی استرالیا را کشف کرد و در قدیم ناحیت مکشوفۀ او را بنام او ادل میخواندند لکن سپس این نام متروک ماند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(فَ کُ)
افتادن پوست ریش خشک (خشک ریشه) و به شدن ریش.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
نرم و تابان گرداننده. (آنندراج) : دلصت الدرع، لیّنتها و ملّستها، برقتها وذهبتها. (از متن اللغه). رجوع به تدلیص شود، جماع کننده در خارج فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نعت فاعلی است از تدلیص. رجوع به تدلیص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ؟)
کرسی قضائی است بهمین اسم در لواء حلب. قضاء ادلب مشتمل بر نواحی اریحا و سرمین و معره مصرین و 104 قریه است که دارای خانه های بسیارند. و قصبۀ ادلب در مغرب حلب و بمسافت 12 ساعته راه از آنست و هوائی نیک دارد و در بن کوهی واقع شده است بنام جبل الروایه و جبل الاربعین و آن کوه مرتفعی است مشهور بجودت هواء و پاکی آب. اهم تجارت آن که با حلب و حمص و حماه دارد صابون و زیتون و حصیر است و عدد نفوس آن 14000 تن و زمین آن بسیارگیاه و پردرخت است مخصوصاً بدانجا درخت زیتون بسیار بعمل آید و زراعت آن گندم و دوسر و ذرت و عدس و جلبان و پنبه و میوه های آن خربزه و قثاء بری و خیار و خیارتره و بادام و انگور و انجیر و پسته و وشنه و غیر آنست و در این قضاء بعض آثار قدیمه و مدفن های شریفه است و عدد سکنۀ آن در حدود 50000 است که تقریباً 1000 تن آن مسیحی و یهود و باقی مسلمانان باشند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، فربه شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ صی ی)
حمار ادلصی، حمار ادلص. خر موی نورسته، ادلهمام ظلام، کثیف و بسیار سیاه شدن ظلام. سخت تاریک شدن. (زوزنی). تاریک شدن شب. تاریکی شب
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
همواربینی. (تاج المصادر بیهقی) (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سیاه، از مردم و خر و جز آن. پوست سیاه، ادلیمام لیل، تاریک شدن شب
لغت نامه دهخدا
(اَ دِلْ لَ)
جمع واژۀ دلیل. راهنمایان، قسمی خرما که آنرا برنی نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
ادل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ادل. جمع واژۀ دلو
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
باریک دنبالۀ ابرو. (منتهی الارب). آنکه دنبال ابرویش باریک بود و پیش ستبر. (مهذب الاسماء). مؤنث: دمصاء. ج، دمص
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ درص
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجل املص الرأس، مرد کم موی سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد بی موی سر. (از شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهن سال و دندان ریخته گردیدن ناقه. (منتهی الارب) ، لغزیدن. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الص
تصویر الص
باریکشانه چسبیده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلص
تصویر مدلص
تابان گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گذاشتن، کار به گردن کسی گذاشتن، آب کشیدن، زشت گویی، خویشی جستن، فرنود آوری (فرنود دلیل)، پاره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دلیل، فرنودها (فرنود دلیل) گواهان پروهانان، جمع دلیل راهنمایان حجتها برهانها. یا ادله اربعه. دلیلهای چهارگانه: کتاب و سنت و اجماع و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادله
تصویر ادله
((اَ دِ لِّ))
جمع دلیل، برهان ها، حجت ها
فرهنگ فارسی معین