جدول جو
جدول جو

معنی ادلاج - جستجوی لغت در جدول جو

ادلاج
(تَ)
در اول شب رفتن. (زوزنی). به اول شب رفتن. (منتهی الارب). و بعضی در تمام شب گفته اند. بشب رفتن. شبگیر کردن. رفتن در شب. (تاج المصادر بیهقی)
رفتن به آخر شب. (تاج المصادر بیهقی). به آخر شب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
داخل کردن، درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آنکه بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید مانند این بیت، برای مثال در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون خوار بنگرید (سعدی۲ - ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادلال
تصویر ادلال
فخر فروشی کردن، ناز و کرشمه کردن، عشوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
پیوستگی، اتصال،
درج کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
درج ها، صندوقچه ها، جمع واژۀ درج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شیر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیر دادن بچه را. (تاج المصادر بیهقی). ببچه شیر دادن. (از اقرب الموارد). از آنست حدیث: لاتحرم الاملاجه و لا الاملاجتان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ علج، بمعنی خر و خر وحشی فربه توانا و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
محکم گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(فُ)
اندماج. درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن. (منتهی الارب). دررفتن در چیزی.
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی).
- ادلال کردن، ناز و کرشمه کردن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(فَرْ یا رَ / رِ)
درشت گفتن کسی را، مرد دراز و سیاه. (مهذب الاسماء) ، مرد دراززنخ. (مهذب الاسماء). درازچانه، بزرگ لب. مؤنث: دلماء. ج، دلم
لغت نامه دهخدا
(فَرْ خواه / خاه)
ادلاع لسان، زبان از دهن بیرون آوردن. زفان از دهان بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبان از دهن بیرون کردن و افکندن. (زوزنی). بیرون کردن زبان را.
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
ادلاع لسان، بیرون آمدن زبان
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
در آخر گرما برگ آوردن گیاه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دلس، بمعنی تاریکی و تاریکی در تاریکی و روئیدگی که در آخر گرما برگ آرد و باقیماندۀ روئیدگی
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
پوشانیدن، حمار ادلص، خر موی نورسته، شتری که پشم ریخته و بی موی باشد. (آنندراج). مؤنث: دلصاء
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
بچاه فرو رها کردن دلو. (منتهی الارب). دلو فروگذاشتن یعنی آویختن. (زوزنی). فروگذاشتن دلو. (تاج المصادر بیهقی) :
ولیکن ادل دلوک فی الدلاء.
، حمله بردن. حمله کردن، استوار شدن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). اعتماد کردن بر کسی. (منتهی الارب) ، وسیله جستن، گستاخی و جرأت کردن بر... دلیری کردن بر.، گرفتن قرن و حریف خود را از بالا، ادلال بازی، گرفتن باز صید خود را از بالا، ادلال ذئب، گرگین شدن گرگ و لاغر شدن او، ادلال بمحبت، از حد گذشتن در دوستی
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ اَ)
برهم سودن دندان از بس سرما.
لغت نامه دهخدا
(اَ دِلْ لا)
جمع واژۀ دلیل. راهنمایان
لغت نامه دهخدا
در نور دیدن پیچیدن، چهار خانه کردن، جمع درج، دوکدان ها داخل کردن در بردن، در نوردیدن پیچیدن: ادراج کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
آوردن در آوردن شب. یا ایلاج نهار. آوردن روز. داخل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهلاج
تصویر اهلاج
پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املاج
تصویر املاج
شیر دادن مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاج
تصویر افلاج
جمع فلج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاع
تصویر ادلاع
زبان نمودن زبان بیرون آوردن از تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاف
تصویر ادلاف
درشتگویی واداشتن به کندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاق
تصویر ادلاق
شمشیر کشیدن از نیام، به هم خوردن دندان ها از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
نازیدن، تاختن، راه شناسی، گستاخی، فرا شیفتگی، یارایی ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاج
تصویر اخلاج
جنبیدن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباج
تصویر ادباج
درپیچیدن روشی در سرواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاج
تصویر ایلاج
در آوردن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
((اِ))
داخل کردن، درنوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین