جدول جو
جدول جو

معنی ادقاع - جستجوی لغت در جدول جو

ادقاع
(فِ پَ)
بخاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بخاک چسبانیدن کسی را یعنی سخت خوار و ذلیل گردانیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عمل حقوقی بر اساس رضایت یکی از طرفین مانند طلاق دادن زن از طرف مرد، در موسیقی چگونگی جا به جا شدن صداها در زمان های محدود و نسبت های معین، وزن موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصقاع
تصویر اصقاع
صقع ها، ناحیه ها، کرانه ها، گوش های زمین، جمع واژۀ صقع
فرهنگ فارسی عمید
(فُ بَ رَ دَ / دِ)
باریک کردن. (تاج المصادر بیهقی). باریک گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
خاک.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حریص. (متن اللغه) (اقرب الموارد). آزمند. (منتهی الارب). ج، مداقیع، الراضی بالدون، به کم خرسند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نَ)
پنهان داشتن بدی را. (آنندراج). انقاع شر، پنهان داشتن بدی را و هو استعاره. (از منتهی الارب). انقاع شر برای کسی، پنهان داشتن بدی را برای وی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
زشت و بد گردانیدن حال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش و بدحال گردیدن. (از اقرب الموارد) ، نام اسب تزال بن عمرو مرادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بجنگ درانداختن کسی را، (از ’وق ع’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
از نظر فقه و علم حقوق، عمل قضایی یک طرفه ای است که دارای دو شرط ذیل است: الف: عمل یکطرفه باشد، ب: قابل فسخ و رد نباشد، در فقه و قانون مدنی ایران ایقاع را فقط در حوزۀ روابط ’حقوق خصوصی’ فرض میکنند و حال این که در روابط حقوق عمومی هم ایقاع وجود دارد، ایقاع عبارتست از رضایت خارج از تراضی که قانون آنرا مقتضی اثر حقوقی مثبت بداند، شخص مجرم هرچند که با رضایت خود مرتکب جرم میشود و قانون آنرا منشاء آثاری (مانند مجازات) قرار داده ولی این آثار، آثار مثبت نیست بلکه آثار منفی است، ایقاع ممکن است ازشخص حقوقی صادر شود مانند اعراض یک شرکت تجارتی از یکی از اموال خود، برای تحقق ایقاع کافی است که قانوناً رضایت یکطرف منشاء اثر تلقی شود و وصول طرف دیگربی تأثیر باشد (اعم از این که رد او هم بی تأثیر باشد) بنابراین امکان تأثیر رد دلیل بر تأثیر قبول نیست، آثار ایقاع عبارتست از: 1- ایجاد حق بنفع غیر (مانند وصیت تملیکی)، 2- ایجاد حق بنفع خود (مانند حیازت و مباحات)، 3- ایجاد حق برای خود و غیر با اسقاط حق برای خود و غیر (مانند فتح)، 4- اسقاط حق غیر (مانند طلاق ایقاعی)، 5- اسقاط حق خود (مانند اعراض)، 6- ایجاد حق و تکلیف برای غیر (مانند تحمیل تابعیت از طرف دولت به افراد)، ایقاع در دو قسمت از حقوق ممکن است: الف - ایقاع در حقوق خصوصی و آن ایقاعی است که در قلمرو حقوق خصوصی واقع شود مانند اعراضی که شخص طبیعی و یا یک شرکت تجارتی و یا یک دولت نسبت بمالی از مال خود میسازد، ب - ایقاع در حقوق عمومی وآن ایقاعی است که در قلمرو حقوق عمومی واقع شود مانند تحمیل تابعیت از طرف دولت بافراد، (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی)، رجوع به حقوق مدنی دکتر امامی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقع
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
برگردیدن گونه: اسقع لونه (مجهولاً) ، برگردید گونۀ او. (منتهی الارب) ، مرد درازبالا یا بزرگ استخوان، شتر بی پشم، شترمرغ کژگردن. مؤنث: سقفاء (در همه معانی). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درع. پیراهنهای زنان.
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
درآوردن و داخل کردن چیزیرا در چیزی.
لغت نامه دهخدا
چیزی درپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
ادلاع لسان، بیرون آمدن زبان
لغت نامه دهخدا
(فُ رو رَ دَ / دِ)
ادقال نخل، بلایه آوردن خرما. (منتهی الارب). با خرماء بد شدن درخت. (تاج المصادر بیهقی). دقل آوردن خرمابن.
لغت نامه دهخدا
(فَرْ خواه / خاه)
ادلاع لسان، زبان از دهن بیرون آوردن. زفان از دهان بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبان از دهن بیرون کردن و افکندن. (زوزنی). بیرون کردن زبان را.
لغت نامه دهخدا
(فِ شَ)
پر کردن خنور و جز آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صقع. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). نواحی و اطراف: شعار اسلام در آن بقاع و اصقاع ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
پشک افتادن زمین را. پشک زده شدن زمین (مجهولاً). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و پشک نوعی از شبنم است که شبهای تیرماه مانند برف بر زمین افتد. (آنندراج). و رجوع به پشک شود. رسیدن صقیع بزمین. (ازاقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ پَ)
حماقت آوردن. (منتهی الأرب). احمقی نمودن.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
خاک. (منتهی الارب). تراب. (اقرب الموارد). دقعم. و رجوع به دقعم شود
لغت نامه دهخدا
زره پوشیدن (مردان)، پیرهن پوشیدن (زنان)، جمع درع، زره ها، پیرهن ها
فرهنگ لغت هوشیار
افکندن، گرفتار کردن، هماهنگ کردن آوازها، شبیخون زدن افکندن در انداختن، شبیخون زدن تاختن، گرفتار کردن کسی را، هم آهنگ ساختن آوازها، نفراتی چند است در ازمنه محدوده المقادیر و در ادوار متساوی الکمیه با اوضاع مخصوصه که طبع سلیم و مستقیم درک آنها کند (مجمع الادوار)، عمل قضایی یک جانبه، جمع ایقاعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاع
تصویر انقاع
در آغشتن، خیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصقاع
تصویر اصقاع
ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادقاق
تصویر ادقاق
باریک کردن، نیکو کوفتن، گوسبند بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاع
تصویر ادلاع
زبان نمودن زبان بیرون آوردن از تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادماع
تصویر ادماع
خوار گرداندن بدبخت کردن بیچاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاع
تصویر ایقاع
افکندن، درانداختن، یورش بردن، تاختن، گرفتار کردن کسی، هم آهنگ ساختن آوازها، جمع ایقاعات
فرهنگ فارسی معین
ضرب، وزن، تاخت، شب تازی، شبیخون
فرهنگ واژه مترادف متضاد