بمعنی الفینه. (فرهنگ جهانگیری). آلت مردی. (برهان قاطع). آلت تناسل. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل. (از غیاث اللغات). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذکر. (غیاث اللغات). شاید لفظ مذکور مخفف الفیه (بکسر لام) عربی باشد و ذکر را در استقامت تشبیه و منسوب به الف کرده اند. (فرهنگ نظام) : شد بجان الفیه غلام او را نخورد شلفیه تمام او را. انوری (در ستایش آلت قاضی کیرنک از فرهنگ نظام ذیل شلفیه). چه ازو درگذری نوبت بهزاد آید آنکه با سریت او الفیه ناکاد آید. سوزنی (از جهانگیری). و رجوع به الفینه شود. - صورتها یا نقشهای الفیه، اشکال عجیب از جماع مرد و زن که در کتاب الفیه و شلفیه تصویر شده بود. رجوع به ’الفیه و شلفیه’ شود: از جد نیکو رای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تواز نقشهای الفیه. منوچهری. این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جملۀ آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند و بیرون این صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 121). پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده به امیر محمود نبشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 122)
بمعنی الفینه. (فرهنگ جهانگیری). آلت مردی. (برهان قاطع). آلت تناسل. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل. (از غیاث اللغات). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذَکَر. (غیاث اللغات). شاید لفظ مذکور مخفف الفیه (بکسر لام) عربی باشد و ذکر را در استقامت تشبیه و منسوب به الف کرده اند. (فرهنگ نظام) : شد بجان الفیه غلام او را نخورد شلفیه تمام او را. انوری (در ستایش آلت قاضی کیرنک از فرهنگ نظام ذیل شلفیه). چه ازو درگذری نوبت بهزاد آید آنکه با سریت او الفیه ناکاد آید. سوزنی (از جهانگیری). و رجوع به الفینه شود. - صورتها یا نقشهای الفیه، اشکال عجیب از جماع مرد و زن که در کتاب الفیه و شلفیه تصویر شده بود. رجوع به ’الفیه و شلفیه’ شود: از جد نیکو رای تو وز همت والای تو رسواترند اعدای تواز نقشهای الفیه. منوچهری. این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جملۀ آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند و بیرون این صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 121). پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده به امیر محمود نبشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 122)
نام منظومه هایی هزاربیتی یا قریب بدان که درباره علمی و بیشتر در علم نحو باشد مانند الفیۀ ابن معطی و الفیۀ ابن مالک. صاحب مؤیدالفضلا گوید: نام کتابی است در علم نحو منطق و کتابیست که فحش و هجا در آن مذکور است، و صاحب غیاث اللغات آرد: الفیه کتابی است در علم نحو و صرف که هزار بیت دارد - انتهی. ظاهراً مراد الفیۀ ابن مالک است. و منیری در شرفنامۀ خود آن را نام کتابی فقهی میداند. صاحب لغات تاریخیه و جغرافیۀترکی (ج 1 ص 244) گوید: الفیه ببعضی از متون شعری که حاوی قواعد علوم عربی است اطلاق میشود و الفیه های معروف به دین قرارند: 1- الفیۀ ابن مالک، مشهورترین الفیه ایست که وسیلۀ شیخ جمال الدین محمد بن مالک سروده شده است و چند تن آن را شرح کرده اند. 2- الفیۀ ابن معطی، سرودۀ یحیی بن عبدالمعطی متوفی به سال 628 هجری قمری در فن نحو. شروحی نیز دارد. 3- الفیۀ عبدالرحیم بن حسین عراقی متوفی به سال 806 هجری قمری در اصول حدیث. 4- الفیۀ شیخ ابن الوردی در فن تعبیر. 5- الفیۀ قباقبی در فن معانی و بیان. 6- الفیۀ حافظ سیوطی در فنون نحو و تصریف و خط. 7- الفیۀ ابن البرماوی در علم فقه. 8- الفیۀ ابن شحنۀ حلبی در فرائض. 9- الفیۀ ابوبکر اربیلی که دارای هزار لغز است
نام منظومه هایی هزاربیتی یا قریب بدان که درباره علمی و بیشتر در علم نحو باشد مانند الفیۀ ابن معطی و الفیۀ ابن مالک. صاحب مؤیدالفضلا گوید: نام کتابی است در علم نحو منطق و کتابیست که فحش و هجا در آن مذکور است، و صاحب غیاث اللغات آرد: الفیه کتابی است در علم نحو و صرف که هزار بیت دارد - انتهی. ظاهراً مراد الفیۀ ابن مالک است. و منیری در شرفنامۀ خود آن را نام کتابی فقهی میداند. صاحب لغات تاریخیه و جغرافیۀترکی (ج 1 ص 244) گوید: الفیه ببعضی از متون شعری که حاوی قواعد علوم عربی است اطلاق میشود و الفیه های معروف به دین قرارند: 1- الفیۀ ابن مالک، مشهورترین الفیه ایست که وسیلۀ شیخ جمال الدین محمد بن مالک سروده شده است و چند تن آن را شرح کرده اند. 2- الفیۀ ابن معطی، سرودۀ یحیی بن عبدالمعطی متوفی به سال 628 هجری قمری در فن نحو. شروحی نیز دارد. 3- الفیۀ عبدالرحیم بن حسین عراقی متوفی به سال 806 هجری قمری در اصول حدیث. 4- الفیۀ شیخ ابن الوردی در فن تعبیر. 5- الفیۀ قباقبی در فن معانی و بیان. 6- الفیۀ حافظ سیوطی در فنون نحو و تصریف و خط. 7- الفیۀ ابن البرماوی در علم فقه. 8- الفیۀ ابن شحنۀ حلبی در فرائض. 9- الفیۀ ابوبکر اربیلی که دارای هزار لغز است
جمع واژۀ دعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. (غیاث) (آنندراج) : ادعیۀ خیریه. - ادعیۀ مأثوره، دعاهائی که هر خلف از سلف خود روایت کند. (تعریفات جرجانی). دعاهائی که از رسول صلی اﷲعلیه و آله و سلم منقولست. (غیاث). - علم الادعیه والاوراد، و هو علم یبحث عن الأدعیه المأثوره والأوراد المشهوره بتصحیحهما و ضبطهما و تصحیح روایتهما و بیان خواصهما و عدد تکرارهما و اوقات قرائتهما و شرائطهما و مبادیه مبینه فی العلوم الشرعیه والغرض منه معرفه تلک الأدعیه و الأوراد علی الوجه المذکور لینال باستعمالهما الفوائد الدینیه والدنیویه. کذا فی مفتاح السعاده. و جعله من فروع علم الحدیث بعله استمداده من کتب الأحادیث. والکتب المؤلفه فیه کثیره جدا. (کشف الظنون) ، سیاه بینی، چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم، آنکه در بینی سخن گوید، رنگ سیاه. (مهذب الاسماء). سیاه چرده، سپیدچرده. (از اضداد است). مؤنث: دغماء. ج، دغم. (منتهی الارب) ، کبش ادغم، آنکه سیاهی کمی دارد خاصه در دو گوش و زیر گلو
جَمعِ واژۀ دُعاء. یای تحتانی کلمه را مشدّد خواندن خطاست. (غیاث) (آنندراج) : ادعیۀ خیریه. - ادعیۀ مأثوره، دعاهائی که هر خلف از سلف خود روایت کند. (تعریفات جرجانی). دعاهائی که از رسول صلی اﷲعلیه و آله و سلم منقولست. (غیاث). - علم الادعیه والاوراد، و هو علم یبحث عن الأدعیه المأثوره والأوراد المشهوره بتصحیحهما و ضبطهما و تصحیح روایتهما و بیان خواصهما و عدد تکرارهما و اوقات قرائتهما و شرائطهما و مبادیه مُبینه فی العلوم الشرعیه والغرض منه معرفه تلک الأدعیه و الأوراد علی الوجه المذکور لینال باستعمالهما الفوائد الدینیه والدنیویه. کذا فی مفتاح السعاده. و جعله من فروع علم الحدیث بعله استمداده من کتب الأحادیث. والکتب المؤلفه فیه کثیره جِدا. (کشف الظنون) ، سیاه بینی، چاروائی که سر بینی و بالای بینی از روی اوسیاه باشد. اطخم، آنکه در بینی سخن گوید، رنگ سیاه. (مهذب الاسماء). سیاه چرده، سپیدچرده. (از اضداد است). مؤنث: دَغْماء. ج، دُغم. (منتهی الارب) ، کبش ادغم، آنکه سیاهی کمی دارد خاصه در دو گوش و زیر گلو
جمع واژۀ دواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
جَمعِ واژۀ دَواء. داروها. عقاقیر: هر کس بکاشان... رسیده... بر دارالمرضی و فاروقهای ثمین و انواع ادویه و معاجین و تفرقۀ آن بر فقراء و مساکین اطلاع یافته داند... (ترجمه تاریخ یمینی ص 22).
جمع واژۀ دهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود
جَمعِ واژۀ دَهی، شئون. امور: بلعمی... و بوطیب مصعبی... هردو یگانه روزگار بودند در همه ادوات فضل. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 700). وی را (مسعود) دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد وی در همه ادوات سیاست و ریاست او واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 570). چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود و همه بدانش و هندسۀ خویش ساخت و خطهای او کشید (مسعود) بدست عالی خویش که در چنین ادوات خصوصاً در هندسه آیتی بود. رضی اﷲ عنه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 508)، (اصطلاح منطق) حروف معانی. رباطات. و رجوع به اداه شود