یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
شهریست از شهرهای سهل که خدای تعالی آنرا باژگونه گردانید و آنرا ملکی خاص بود که او را ملک ادمه گفتندی و در مروج الذهب ’ادما’ و در ابن الوردی ’أذمی’ آمده است. (ضمیمۀمعجم البلدان). یکی از شهرهای پنجگانه ’سدیم’ بود که بعلت عصیان ساکنینش از جانب خداوند با آتش و گوگرد سوخته شد. (سفر تثنیه 29:23) (قاموس کتاب مقدس) ، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب). نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آوردن، ادناء ناقه، نزدیک شدن نتاج ناقه. (منتهی الارب). نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، بزیست تنگ زندگانی کردن. (منتهی الارب). در تنگدستی بودن، مرتکب عیب و نقیصه گردیدن. (منتهی الارب)
شهریست از شهرهای سهل که خدای تعالی آنرا باژگونه گردانید و آنرا ملکی خاص بود که او را ملک ادمه گفتندی و در مروج الذهب ’ادما’ و در ابن الوردی ’أذمی’ آمده است. (ضمیمۀمعجم البلدان). یکی از شهرهای پنجگانه ’سدیم’ بود که بعلت عصیان ساکنینش از جانب خداوند با آتش و گوگرد سوخته شد. (سفر تثنیه 29:23) (قاموس کتاب مقدس) ، نزدیک گردانیدن کسی را. (منتهی الارب). نزدیک کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزدیک آوردن، ادناء ناقه، نزدیک شدن نتاج ناقه. (منتهی الارب). نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی) ، بزیست تنگ زندگانی کردن. (منتهی الارب). در تنگدستی بودن، مرتکب عیب و نقیصه گردیدن. (منتهی الارب)
پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدا. ادام. ادم، پشت فرونشسته، آنکه گردنش بدوش فروشده باشد. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاه دستها (اسب). اسبی کوتاه دست. (تاج المصادر بیهقی) ، بیت ادن ّ، خانه پست. مؤنث: دنّاء
پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدا. اِدام. اَدم، پشت فرونشسته، آنکه گردنش بدوش فروشده باشد. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، کوتاه دستها (اسب). اسبی کوتاه دست. (تاج المصادر بیهقی) ، بیت ادن ّ، خانه پست. مؤنث: دَنّاء
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تَناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
نعت تفضیلی ازرفه و رفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
نعت تفضیلی ازرَفه و رُفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ صدف. (منتهی الارب) ، اصرام نخل، به وقت درو رسیدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). به وقت درو رسیدن خرمابن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به بریدن آمدن بار خرما. (تاج المصادر بیهقی). هنگام بریدن بار خرما شدن. رسیدن وقت بریدن خرما. هنگام بریدن آن فرارسیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، صاحب گلۀ شتران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
جَمعِ واژۀ صَدَف. (منتهی الارب) ، اصرام نخل، به وقت درو رسیدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب). به وقت درو رسیدن خرمابن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). به بریدن آمدن بار خرما. (تاج المصادر بیهقی). هنگام بریدن بار خرما شدن. رسیدن وقت بریدن خرما. هنگام بریدن آن فرارسیدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، صاحب گلۀ شتران شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)