جدول جو
جدول جو

معنی ادفر - جستجوی لغت در جدول جو

ادفر(اَ فَ)
گند. گنده. تیزبوی. تیزگند.
لغت نامه دهخدا
ادفر(اَ فَ)
برادرزاده را گویند که افدر هم مینامند و در بعضی فرهنگ ها همشیره را هم گویند. (فرهنگ شعوری). رجوع به افدر شود
لغت نامه دهخدا
ادفر
بدبو
تصویری از ادفر
تصویر ادفر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادفر
تصویر دادفر
(پسرانه)
مرکب از داد (عدل) + فر (شکوه، جلال)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادفر
تصویر شادفر
(دخترانه)
آنکه دارای شکوه و شادی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
زرد، زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
خوش بو، معطر، برای مثال به باغی کز آب و گلش بازیابی / نسیم گلاب و دم مشک اذفر (فرخی - ۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افدر
تصویر افدر
عم، برادر پدر، برای مثال سنبله جعدی بنفشه عارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادفر
تصویر بادفر
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، بادفره، یرمع، فرفروک، پرپره، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فُ)
جمع واژۀ ظفر بندرت. (از متن اللغه). جمع واژۀ ظفر. (ناظم الاطباء). رجوع به ظفر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ناحیه ای در کنتوکی اتازونی که نهر گرین از آن گذرد. مساحت آن چهل وپنج میل مربع و سکنۀ آن متجاوز از 11065 تن باشند و قریب 1368 تن آن سیاهانند. و اراضی کوهستانی بسیار و درختان فراوان دارد و حاصلخیز است و در آن کارخانه های بسیار است و غلۀ آن گندم و ذرت و تتن است.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
تیز. تیزبو. (غیاث). تیزبوی. (تاج المصادر بیهقی) (ربنجنی). پربو. شدیدالرائحه، اعم از خوش یا ناخوش. تندبوی:
صبر مه با شب منور داردش
صبر گل با خار اذفر داردش.
مولوی.
- مشک اذفر، مشک تیزبوی. (زمخشری) :
گهی صورتی گردد از عود هندی
گهی پیکری گردد از مشک اذفر.
فرخی.
بباغی کز آب و گلشن بازیابی
نسیم گلاب و دم مشک اذفر.
فرخی.
خون در تنم چو نافه ز اندیشه خشک شد
جرمم همین که همنفس مشک اذفرم.
(از کلیله و دمنه).
، کارگزارتر. کاربرتر. رسا. شهم ماضی در امور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
دوزان + ’ه’، دوزان. دوزنده، درانه و دوزانه. (از یادداشت مؤلف) :
درانه و دوزانه به سرکلک نیابی
درانه و دوزانه سرکلک و بنانست.
منوچهری.
رجوع به دوزان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
درازناخن. (تاج المصادر) (مصادر زوزنی چ بینش) (آنندراج). رجل اظفر، مرد درازناخن و پهن ناخن. (ناظم الاطباء). درازناخن و پهن آن. (منتهی الارب). درازناخن. ج، ظفر. و انثی ظفر. (مهذب الاسماء). درازناخن که پهن باشد. (از متن اللغه). درازناخن و عریض آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پوشاننده تر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). آنچه رنگ صفره داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) :
سر کلک او بر تن کلک او
سر اسودی بر تن اصفری.
منوچهری.
شب را نهند حامله خاورچراست زرد
کآبستنی دلیل کند روی اصفرش.
خاقانی.
شاید که ناورم دل مجروح در برت
زیبد که ننگرم برخ اصفر آینه.
خاقانی.
وز بیم خوارداشت که بر زر رسید ازو
در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب.
خاقانی.
بروی اطلس نازک مزاج زد آن گرز
چنانکه گونۀ والا ز ترس شد اصفر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- یاقوت اصفر. رجوع به یاقوت و الجماهر بیرونی ص 52 و 74- 76 شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بنو، یا بنی اصفر، بنوالاصفر روم. ملوک روم. اولاد اصفربن روم بن عیصوبن اسحاق. یا آنکه صنفی از حبش بر ایشان غالب آمدند پس با زنان آنها جماع کردند و اولاد آنها زردرنگ پیدا شد. (منتهی الارب). رومیها که صنفی از حبش بر ایشان غالب آمده و با زنان آنها جماع کرده و اولاد زردرنگ از آنها پیدا شده است. (ناظم الاطباء). ملوک روم. (از اقرب الموارد). تازیان این نام را به رومیان و دیگر طوایف فرنگی اطلاق میکردند و علت این بود که فرنگیها نسبت به اعراب سفیدرنگ و اغلب موطلایی می باشند. (از قاموس الاعلام ترکی). نامی است که تازیان بطور کلی بر غربیان و بویژه بر یونان و روم و اسپانیا و مسکوب اطلاق کنند. (از اعلام المنجد).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سپیدی که بسرخی باززند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سپید که بسرخی باززند. (آنندراج). سپید که سخت سپید نباشد. (بحر الجواهر). سپید نه روشن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
بیشتر وسیع تر، زیاد بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادفر
تصویر بادفر
آنچه که با وزش باد دور خود چرخد بادفره فرفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادثر
تصویر ادثر
سوتاک (غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، تندبوی تیزبوی تیز تیز بو پر بو بسیار بویا تندبوی. یا مشک اذفر. مشک تیز بوی، آواز چهاردهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادهر
تصویر ادهر
جمع دهر، زمانه ها روزگاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادفق
تصویر ادفق
چابک، خمیده پیر، دندان گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظفر
تصویر اظفر
درازناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدر
تصویر افدر
عمو، برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفر
تصویر اغفر
پوشاننده تر، ریمناک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذفر
تصویر اذفر
((اَ فَ))
خوشبو، پربو، مشک اذفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوفر
تصویر اوفر
((اَ یا اُ فَ))
بیشتر، وسیع تر، زیاد، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفر
تصویر اصفر
((اَ فَ))
زرد، زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افدر
تصویر افدر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
فرفره
فرهنگ واژه مترادف متضاد