زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (مهذب الاسماء). آنچه رنگ صفره داشته باشد یعنی همچون زعفران و زر زردرنگ باشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : سر کلک او بر تن کلک او سر اسودی بر تن اصفری. منوچهری. شب را نهند حامله خاورچراست زرد کآبستنی دلیل کند روی اصفرش. خاقانی. شاید که ناورم دل مجروح در برت زیبد که ننگرم برخ اصفر آینه. خاقانی. وز بیم خوارداشت که بر زر رسید ازو در کان همی کند رخ زر اصفر آفتاب. خاقانی. بروی اطلس نازک مزاج زد آن گرز چنانکه گونۀ والا ز ترس شد اصفر. نظام قاری (دیوان ص 18). - یاقوت اصفر. رجوع به یاقوت و الجماهر بیرونی ص 52 و 74- 76 شود.