جدول جو
جدول جو

معنی ادعاص - جستجوی لغت در جدول جو

ادعاص
(اَ)
جمع واژۀ دعص، بمعنی ریگ تودۀ گرد و پشتۀ ریگ مجتمع و پشتۀ خرد از ریگ، آنانکه در نسب خود متهم باشند. پسرانی که اولادالزّناء باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ادعاص
(فِ سَ شِ)
کشتن.
لغت نامه دهخدا
ادعاص
جمع دعص، پشته های ریگ گرمازدگی کشتن کشته شدن
تصویری از ادعاص
تصویر ادعاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادعا
تصویر ادعا
گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است، مدعی شدن، در علم حقوق اقامۀ دعوی، خودبینی، خودستایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از هم پاشیدن مرده، یقال اندعص المیت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مندعص شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ معص. (ناظم الاطباء). رجوع به معص شود، بدمزه گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تلخ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت تلخ شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شراب را برای کسی تلخ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ)
جنبانیدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(فَ اَ گَ)
پر کردن بخشم کسی را. (منتهی الارب) : ادغصه، ملأه غیظاً. (تاج العروس) ، جامۀ گرم پوشیدن
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تکیه کردن بر دعامه. (تاج المصادر بیهقی). یا عام است. و دعامه ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. (آنندراج). تکیه کردن برستون. ستون برنهادن. بر چیزی تکیه کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(فَ کُ نَنْ دَ / دِ)
نوعی از دویدن.
لغت نامه دهخدا
(فَ خوَرْ / خُرْ)
باقی گذاشتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دعث
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / رُو)
دعوی کردن، حق باشد یاباطل. دعوی کردن بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). دعوی کردن بچیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درص و درص
لغت نامه دهخدا
پشیناری به خود بستن فرا خواست، آرزو کردن دعوی کردن (خواه حق و خواه باطل) دعوی کردن بر کسی دعوی کردن بچیزی، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کار زار، آرزو کردن، خواستن چیزی در دادگاهها بوسیله نوشته و یا گفتار از طرفی و ممکن است شخصی که چیزی را از دیگری میخواهد بر حق باشد یا ناحق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دعث، مانده ظب ها گنده آب ها، کینه ها دشمنی ها به جاگذاشتن، برگزیدن، دزدی، به دور دست رفتن، دوراندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادراص
تصویر ادراص
جمع درص، بچه موشان بچه گربگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعاء
تصویر ادعاء
((اِ دِّ))
دعوی کردن، مدعی شدن، نام و نسب خویش گفتن پیش حریف در کارزار، آرزو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
داوی، داویدن، داوش، داو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
Allegation, Assertion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
allégation, affirmation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
alegación, afirmación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
आरोप , दावा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
tuduhan, pernyataan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
ข้อกล่าวหา , การยืนยัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
bewering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
指控 , 断言
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
accusa, affermazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
alegação, afirmação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
zarzut, twierdzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
звинувачення , твердження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
Behauptung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
обвинение , утверждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ادعا
تصویر ادعا
טענה
دیکشنری فارسی به عبری