قطعه ای از چرم یا چوب مدوّر که هنگام رسیدن نخ روی دوک قرار می دهند، برای مثال گردون چو بادریسه کمندی ز حادثات / در گردنم فکند و ز محنت شدم چو دوک (ظهیرالدین فاریابی - لغتنامه - بادریسه) کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سنگرک، شنگرک، سنگور، سپندوز، چناب، کلیچۀ خیمه
قطعه ای از چرم یا چوب مدوّر که هنگام رسیدن نخ روی دوک قرار می دهند، برای مِثال گردون چو بادریسه کمندی ز حادثات / در گردنم فکند و ز محنت شدم چو دوک (ظهیرالدین فاریابی - لغتنامه - بادریسه) کُماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، سَنگرَک، شَنگُرک، سَنگور، سِپَندوز، چَناب، کَلیچِۀ خِیمِه
خنوخ. اخنوخ.پیغامبری پیش از بنی اسرائیل. مؤلف برهان گوید: نام پیغمبریست مشهور. گویند از جهت درس گفتن بسیار بدین نام علم شد و او را مثلث النعمه خوانند و نعمای ثلثۀ او پادشاهی و حکمت و نبوت بود و او حیات جاوید یافت و اکنون در بهشت میباشد - انتهی. نام پیغمبری که بحیات در جنت رفتند. (غیاث اللغات). نام پیغمبری معروف که بتن در بهشت است و ’رفعناه مکاناً علیاً’ در شأن اوست و آن مشتق از دروس است و دروس ناپدید شدن نشان باشد و او را بدان نام بردند بدین که ناپدید شد نشان او از این جهان. (مؤید الفضلاء). نسب او را چنین آورده اند: ادریس بن مادربن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم و نام مادر او قینوس است. قدما او را هرمس و گاه هرمس مثلث نامند. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 16) آرد: هرمس الاوّل... و عندالعرب ادریس و عندالعبرانیین اخنوخ و هو ابن یاردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام و مولده بمصر فی مدینه منف منها قال (الامیر ابوالوفا المبشربن فاتک) و کانت مدته علی الارض اثنتین و ثمانین سنه و قال غیره ثلاثمائه و خمساً و ستین سنه قال المبشربن فاتک و کان علیه السلام رجلا آدم اللون تام القامه اجلح حسن الوجه کث اللحیه ملیح التخاطیط تام الباع عریض المنکبین ضخم العظام قلیل اللحم برّاق العین اکحل، متأنیاً فی کلامه، کثیرالصمت، ساکن الأعضاء، اذا مشی اکثر نظره الی الارض، کثیرالفکره به حده و عبسه یحرک اذا تکلم سبّابته (!) و قال غیره ان اسقلبیوس کان قبل الطوفان الکبیر و هو تلمیذ اغاثوذیمون المصری و کان اغاثوذیمون احد انبیاء الیونانیین والمصریین - انتهی. و نیز ابن ابی اصیبعه در نسبت صابئون (ج 1 ص 215) آرد: نسبتهم الی صاب و هو طاط ابن النبی ادریس علیه السلام. قفطی در تاریخ الحکماء (ص 1) گوید: ادریس، اهل تواریخ و قصص و تفسیرذکر او آورده اند و من آنچه را که حکماء خاصه روایت کرده اند در اینجا نقل میکنم: حکما در مولد و منشاء او و کسانی که وی از آنان پیش از نبوت اخذ علم کرده اختلاف کرده اند فرقه ای گویند وی بمصر متولد شد و او راهرمس الهرامسه نامیدند و مولد او منف است و گفته اند این نام بیونانی أرمیس است و بهرمس تعریب شده و معنی أرمیس عطارد است و دیگران گفته اند نام او بیونانی طرمیس است و او را عبرانیان خنوخ گویند و معرب آن أخنوخ است و خدای عزوجل در قرآن او را بنام ادریس خوانده است و گفته اند استاد او غوثاذیمون و بقولی أغثاذیمون مصری است و ترجمه ای از این مرد نیاورده اند جزآنکه وی را یکی از انبیای یونانیان و مصریان دانسته اند و نیز او را أورین ثانی خوانده اند و ادریس نزد ایشان أورین ثالث است و معنی غوثاذیمون خوشبخت است و گویند هرمس از مصر خارج شد و در اقطار زمین بگشت وسپس بمصر بازگشت و خدای تعالی بدانجا او را برکشید و این امر پس از هشتاد سال از عمر وی وقوع یافت. فرقه ای گویند ادریس ببابل متولد شد و در آنجا نشأت یافت و وی در آغاز عمر علم شیث بن آدم را فراگرفت و او جدّ جدّ پدر وی است زیرا وی ادریس بن یاردبن مهلائیل بن قینان بن أنوش بن شیث است. شهرستانی گوید اغثاذیمون همان شیث است. و چون ادریس بزاد برآمد خدای تعالی او را نبوت داد پس وی مفسدین بنی آدم را از مخالفت با شرعیت آدم و شیث نهی کرد. اندکی از آنان اطاعت وی کردندو اکثر ایشان مخالفت او ورزیدند پس قصد رحلت کرد و پیروان خویش را نیز به رحلت دعوت کرد دوری از اوطان بر ایشان گران آمد ادریس را گفتند کدام نجد بهتر از بابل است که بدانجا شویم و بابل بسریانی نهر است گوئی مقصود ایشان از این کلمه دجله و فرات بود ادریس گفت چون ما هجرت کنیم خدای ما را روزی رساند پس با اصحاب خارج شد و در ارض سیر کردند تا به اقلیمی رسیدند که بعد بابلیون خوانده شد و به نیل رسیدند وادئی دیدند خالی از سکنه پس ادریس بر کنار نیل بایستاد و خدارا تسبیح گفت و بجماعت خویش گفت: بابلیون. و در تفسیر این کلمه اختلاف کرده اند برخی گفته اند بمعنی نهر کنهر باشد و بعضی گفته اند یعنی نهر کنهر کم، و گفته اند بمعنی نهر مبارک است و گویند یون در سریانی مثل افعل مبالغه در کلام عرب است گوئی که معنی آن نهر اکبر است پس آن اقلیم را جمیع امم بابلیون نامیدند جز عرب که آنرا اقلیم مصر خواندند منصوب بمصربن حام که پس از طوفان بدانجا فرود آمده است. واﷲ اعلم بکل ذلک. ادریس و کسان او در مصر اقامت گزیدند و خلائق را به امر بمعروف و نهی از منکر و طاعت خدای عز و جل خواندند و ادریس در ایام خود به هفتادودو زبان تکلم میکرد خدای تعالی منطق ایشان را بدو آموخت تا هر قوم را بزبان خویش تعلیم دهد پس ادریس ایشان را بسیاست مدنیه آشنا ساخت و قواعدی برای آنان مقرر داشت پس هر فرقه ای در سرزمین خود شهرها کردند پس عده شهرهای زمین در زمان وی به 188 رسید که کوچکترین آنها الرها بود و نیز وی مردم را بعلوم آشنا کرد و او اول کس است که حکمت و علم نجوم را استخراج کرد و خدای عزوجل اسرار فلک و ترکیب آن و نقط اجتماع کواکب را در فلک و عدد سنین و حساب را بدو آموخت و اگر چنین نبودفکر مردم بدین پایه از علوم نمیرسید و همچنین سننی مناسب برای مردم هر مکان اقامه کرد و زمین را بچهارربع بخش کرد و هر ربعی را پادشاهی مقرر داشت تا به آبادانی آن پردازد و او را توصیه کرد که اهل هر ربع را بشریعت وی ملزم دارد و اسماء ملوک چهارگانه چنین است: اول ایلاوس و معنی آن رحیم است، دوم زوس، سوم اسقلبیوس و چهارم زوس أمّون و گویند ایلاوس أمّون و گویند بسیلوخس و او امّون ملک است. ذکر برخی از سنن ادریس: وی مردم رابدین خدا و قول بتوحید و عبادت خالق و تخلیص نفوس از عذاب آخرت بوسیلۀ عمل صالح در دنیا دعوت کرد و آنان را بزهد در دنیا و عمل بعدل برانگیخت و بگذاردن نماز بطریقی که مقرر داشته بود و روزه در ایام معروفه از هر ماه امر کرد و ایشان را بجهاد با دشمنان دین تحریض کرد و زکوه اموال را برای معونت به ضعفا تعیین کرد و بطهارت از جنابت و (گوشت) خر و سگ تأکید کرد و مشروبات مسکره از هر نوع را تحریم فرموده و در آن تشدید بسیار کرد و برای ایشان اعیاد بسیار در اوقات معروفه و قربانی ها مقرر داشت از آنجمله بهنگام دخول شمس در رأس بروج و هنگام رؤیت هلال و هر وقت که کواکب در بیوت خود و بشرف خویش میرسیدند و با کواکب دیگر مناظره داشتند، سه چیز را بعنوان تقریب مقرر فرمود: بخور و ذبایح و خمر و نیز تقریب هر باکوره (نوباوه) را معین کرده است از این قرار: از ریاحین گل سرخ و از حبوب گندم و از میوه ها انگور. ادریس اهل ملت خویش را بظهور انبیای پس از خود وعده داد و ایشان رابصفات نبی آگاه کرد و گفت پیامبر باید از مذمات و آفات بری باشد و در فضائل ممدوحات کامل بود و از هیچ مسئله ای که درباره زمین و آسمان و دواء و شفاء هر الم از او پرسند و خواهند بازنماند و باید در هر چیز که طلبند مستجاب الدعوه باشد و مذهب و دعوت او موجب صلاح عالم بود. و چون ادریس بر زمین حاکم شد مردم را بسه گروه تقسیم کرد: کهنه و ملوک و رعیت و مرتبۀ کاهن را فوق مرتبۀ ملک دانست چه کاهن از خدای درباره خود و ملک و رعیت سؤال کند ولی پادشاه از خدای جز درباره ملک خویش و رعیت نخواهد و نتواند درباره کاهن چیزی بخواهد چه کاهن بخدا از او مقرب تر است پس منزلت ملک از کاهن بدین امر کوچکتر است و رعیت نیز از خدا چیزی جز آنچه که بدو مربوط است نخواهد زیرا منزلت ملک اجل ّ از منزلت اوست در نزد خدائی که او را بر رعیت پادشاه کرده پس بدین وجه مرتبۀ رعیت نیز از پادشاه بیک پایه و از کاهن به دو پایه فروتر است. پس قواعد ادریس در میان مردم پیوسته رائج بود تا برحمت خدا پیوست. مؤلف حبیب السیر آرد (ج 1 ص 10) : اسم شریف آنجناب خنوخ یا اخنوخ بود بفتح خاء معجمه و ضم النون و بخاء معجمه اخری و قیل اولی حاء مهمله و الثانی معجمه و قیل اخنوخ بزیادهالهمزه قبل الخاء (البخاری و ابن حجر) و ادریس لقب اوست و بقول بعضی از علما ادریس اخنوخ است و هر دو اسم عجمی است و اعتقاد زمره ای آنکه خنوخ سریانی است و ادریس عربی و انما سمی ادریسا لکثره دراسته الصحف. در روضهالصفا مسطور است که اوریاء ثالث در کلام حکماء عبارت از ادریس است و او در میان یونانیان به طرسمین و ارمس مشهور است و اعراب آنجناب را هرمس و المثلث بالنعمه خوانند مراد از هرمس عطارد است و مقصود از نعمه در کلمه مذکوره نبوت و حکمت و حکومت است و مولد ادریس منیف است از دیار مصر و آنجناب در وقت وفات آدم صدساله بود و بعضی سیصدوشصت سال گفته اند و ادریس در اوایل حال نزد غازیمون مصری که ملقب بود به اوریاء ثانی و در سلک احبار یونان انتظام داشت تلمذ مینمود و معنی غازیمون نیکبخت است و ادریس از وفات ابوالبشر بدویست سال مبعوث گشته است و سی صحیفه بر وی نازل شد و آن صحف اشتمال داشت بر اسرار سماویّات و تسخیر روحانیات و علوم عجیبه و فنون غریبه و معرفت طبایع موجودات وغیر ذلک و ادریس صدوپنج سال یا صدوبیست سال بدعوت خلایق پرداخته جمعی کثیر از سرگشتگان بادیۀ عصیان بسبب هدایت آنجناب از ظلمات غوایت نجات یافتند و به انوار ایمان و ایقان فایز شده گروهی بنابر قساوت قلب راه بسرچشمۀ ایمان نبردند و بر سلوک بادیۀ کفر و ضلالت اصرار کردند و دعوت آن پیغمبر بزرگوار بر وحدانیت حضرت پروردگار بود و عمل بعدل امر میفرمود بر نمازی که بشریعت مقرر بود و بروزه داشتن در ایام معلوم در هر ماهی و جهاد و زکوه اموال و غسل از جنابت و حیض ومس موتی و نهی مینمود از خوردن گوشت خوک و شتر و حمار و کلب و از أکل باقلا و اشیاء مضرۀ بدماغ مانند مسکرات و مخدرات. و سنت جهاد و سبی ذریات از جملۀ سنن سنیۀ آن پیغمبر عالیمقدار است و صنعت کتابت بواسطۀ قلم و حرفت خیاطت از نتایج طبیعت پاکیزۀ اوست وآنجناب اول کسی است که علم نجوم را دانسته بوضع اسامی بروج و کواکب سیار و ثوابت پرداخت و شرف و وبال ونظرات سیاره ها پدید آورد. در تاریخ حکما مذکور است که ادریس خلایق را بهفتادودو نوع لغت دعوت فرمود و صدشهر بنا کرد که کوچکترین آن شهرها رهاست و بناء اهرام مصر منسوب به آنجناب است و ایضاً در تاریخ مذکور مزبورست که حضرت ادریس امت خود را از عدد پیغمبرانی که بعد ازو مبعوث گشتند اعلام نمود و از واقعۀ طوفان اخبار فرمود و بروایتی در وقت رفتن به آسمان هشتصدوشصت وپنج ساله بود و بعضی گفته اند سیصدوشصت وپنج و العلم عنداﷲ تعالی. ذکر ترفع ادریس علیه السلام: در روضهالصفا مسطور است که ادریس علی نبینا و علیه الصلوهوالسلام در اداء طاعات و عبادات بمرتبه ای مبالغه میفرمود که اعمال خیر او با عمل تمامی بنی آدم برابری میکرد و عزرائیل ازین معنی وقوف یافته بعد از استجازه ٔاز درگاه احدیت بملازمت ادریس شتافته و چون رابطۀ مصاحبت بینهما منعقد گشت جناب نبوی از ملک الموت التماس نمود که روح مرا قبض نمای و عزرائیل این معنی را قبول نموده بار دیگر از او درخواست نمود که مرا بر احوال دوزخ مطلع گردان و عزرائیل این ملتمس را نیز مبذول داشته نوبتی دیگر حضرت ادریس از وی توقع رؤیت بهشت نمود و ملک الموت علیه السلام به أذن ملک اکبر او را بر پر خویش نشانده بجنت برد و چون ادریس لحظه ای بتماشای حور و قصور و اشجار و انهار پرداخت عزرائیل گفت وقت بیرون رفتنست ادریس از این حرکت ابا نموده خودرا بیکی از درختان جنت متعلق گردانید و هرچند عزرائیل در باب مراجعت مبالغه کرد بجائی نرسید در حال آن قیل و قال حضرت ذوالجلال والافضال فرشته را بمحاکمۀ ایشان فرستاد و آن فرشته از کیفیت حال پرسیده عزرائیل گفت من بنابر التماس این شخص روحش را قبض کرده باز بجسدش درآوردم و بفرمان الهی دوزخ را به وی نمودم و او را ببهشت رسانیدم تا لحظه ای نظاره فرموده بیرون رود اکنون نمیخواهد که بهیچوجه معاودت نماید پس ادریس بزبان الهام بیان گذرانید که بموجب کریمۀ ’کل نفس ذائقهالموت’ شربت مرگ چشیده ام و بحکم ’و ان منکم الا واردها’ بر دوزخ گذشته ام و بمقتضای آیت ’و ما هم منها بمخرجین’ که درباره بهشتیان واقع است از اینجا بیرون نمیروم آنگاه ندای الهی دررسید که مزاحم ادریس مشوید که حق بجانب اوست وبعضی از علما آیت کریمۀ ’و رفعناه مکانا علیا’ را کنایت از وصول ادریس به این درجۀ علیه دانسته اند. در تاریخ گزیده مسطورست که ادریس چنانچه با عزرائیل شرط کرده بود از بهشت بیرون آمده و باز ببهانۀ آنکه نعلین خود را فراموش کرده ام بازگشته همانجا قرار یافت و در تاریخ طبری مسطورست که بعد از رفع ادریس پسرش متوشلخ بریاست بنی آدم پرداخت و مدت سیصدوهفت سال عمر یافته چون بجهان جاودانی شتافت ولدش ممک که زمره ای بملایک تعبیر کرده اند و فرقه ای نامش را لامخ گفته اند قایم مقام پدر شد و مدت عمرش هفتصدوهشتاد سال بود. واﷲ اعلم و احکم: آنجا که سخن خیزد ز آیات الهی سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش. ناصرخسرو. اندر سحر دعاء بخیر از پی تو باد کادریس چرخ را بدعاء سحر شکست. عمادالدین غزنوی. بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر عمر ابد خواهی که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما. سنائی. و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 1، 17- 2 (مکرر) ، 3، 4 (مکرر) ، 5 (مکرر) ، 6، 14- 7، 10- 348، 18 و مجمل التواریخ والقصص ص 12، 23، 39، 89، 183، 184، 186، 228، 426، 432و حبط ج 1 ص 10، 57، 111، 404 و حبط ج 2 ص 399 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به هرمس و اخنوخ شود
خنوخ. اخنوخ.پیغامبری پیش از بنی اسرائیل. مؤلف برهان گوید: نام پیغمبریست مشهور. گویند از جهت درس گفتن بسیار بدین نام علم شد و او را مثلث النعمه خوانند و نعمای ثلثۀ او پادشاهی و حکمت و نبوت بود و او حیات جاوید یافت و اکنون در بهشت میباشد - انتهی. نام پیغمبری که بحیات در جنت رفتند. (غیاث اللغات). نام پیغمبری معروف که بتن در بهشت است و ’رفعناه مکاناً علیاً’ در شأن اوست و آن مشتق از دروس است و دروس ناپدید شدن نشان باشد و او را بدان نام بردند بدین که ناپدید شد نشان او از این جهان. (مؤید الفضلاء). نسب او را چنین آورده اند: ادریس بن مادربن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم و نام مادر او قینوس است. قدما او را هرمس و گاه هرمس مثلث نامند. ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 16) آرد: هرمس الاوّل... و عندالعرب ادریس و عندالعبرانیین اخنوخ و هو ابن یاردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام و مولده بمصر فی مدینه منف منها قال (الامیر ابوالوفا المبشربن فاتک) و کانت مدته علی الارض اثنتین و ثمانین سنه و قال غیره ثلاثمائه و خمساً و ستین سنه قال المبشربن فاتک و کان علیه السلام رجلا آدم اللون تام القامه اجلح حسن الوجه کث اللحیه ملیح التخاطیط تام الباع عریض المنکبین ضخم العظام قلیل اللحم برّاق العین اکحل، متأنیاً فی کلامه، کثیرالصمت، ساکن الأعضاء، اذا مشی اکثر نظره الی الارض، کثیرالفکره به حده و عبسه یحرک اذا تکلم سبّابته (!) و قال غیره ان اسقلبیوس کان قبل الطوفان الکبیر و هو تلمیذ اغاثوذیمون المصری و کان اغاثوذیمون احد انبیاء الیونانیین والمصریین - انتهی. و نیز ابن ابی اصیبعه در نسبت صابئون (ج 1 ص 215) آرد: نسبتهم الی صاب و هو طاط ابن النبی ادریس علیه السلام. قفطی در تاریخ الحکماء (ص 1) گوید: ادریس، اهل تواریخ و قصص و تفسیرذکر او آورده اند و من آنچه را که حکماء خاصه روایت کرده اند در اینجا نقل میکنم: حکما در مولد و منشاء او و کسانی که وی از آنان پیش از نبوت اخذ علم کرده اختلاف کرده اند فرقه ای گویند وی بمصر متولد شد و او راهرمس الهرامسه نامیدند و مولد او منف است و گفته اند این نام بیونانی أرمیس است و بهرمس تعریب شده و معنی أرمیس عطارد است و دیگران گفته اند نام او بیونانی طرمیس است و او را عبرانیان خنوخ گویند و معرب آن أخنوخ است و خدای عزوجل در قرآن او را بنام ادریس خوانده است و گفته اند استاد او غوثاذیمون و بقولی أغثاذیمون مصری است و ترجمه ای از این مرد نیاورده اند جزآنکه وی را یکی از انبیای یونانیان و مصریان دانسته اند و نیز او را أورین ثانی خوانده اند و ادریس نزد ایشان أورین ثالث است و معنی غوثاذیمون خوشبخت است و گویند هرمس از مصر خارج شد و در اقطار زمین بگشت وسپس بمصر بازگشت و خدای تعالی بدانجا او را برکشید و این امر پس از هشتاد سال از عمر وی وقوع یافت. فرقه ای گویند ادریس ببابل متولد شد و در آنجا نشأت یافت و وی در آغاز عمر علم شیث بن آدم را فراگرفت و او جدّ جدّ پدر وی است زیرا وی ادریس بن یاردبن مهلائیل بن قینان بن أنوش بن شیث است. شهرستانی گوید اغثاذیمون همان شیث است. و چون ادریس بزاد برآمد خدای تعالی او را نبوت داد پس وی مفسدین بنی آدم را از مخالفت با شرعیت آدم و شیث نهی کرد. اندکی از آنان اطاعت وی کردندو اکثر ایشان مخالفت او ورزیدند پس قصد رحلت کرد و پیروان خویش را نیز به رحلت دعوت کرد دوری از اوطان بر ایشان گران آمد ادریس را گفتند کدام نجد بهتر از بابل است که بدانجا شویم و بابل بسریانی نهر است گوئی مقصود ایشان از این کلمه دجله و فرات بود ادریس گفت چون ما هجرت کنیم خدای ما را روزی رساند پس با اصحاب خارج شد و در ارض سیر کردند تا به اقلیمی رسیدند که بعد بابلیون خوانده شد و به نیل رسیدند وادئی دیدند خالی از سکنه پس ادریس بر کنار نیل بایستاد و خدارا تسبیح گفت و بجماعت خویش گفت: بابلیون. و در تفسیر این کلمه اختلاف کرده اند برخی گفته اند بمعنی نهر کنهر باشد و بعضی گفته اند یعنی نهر کنهر کم، و گفته اند بمعنی نهر مبارک است و گویند یون در سریانی مثل افعل مبالغه در کلام عرب است گوئی که معنی آن نهر اکبر است پس آن اقلیم را جمیع امم بابلیون نامیدند جز عرب که آنرا اقلیم مصر خواندند منصوب بمصربن حام که پس از طوفان بدانجا فرود آمده است. واﷲ اعلم بکل ذلک. ادریس و کسان او در مصر اقامت گزیدند و خلائق را به امر بمعروف و نهی از منکر و طاعت خدای عز و جل خواندند و ادریس در ایام خود به هفتادودو زبان تکلم میکرد خدای تعالی منطق ایشان را بدو آموخت تا هر قوم را بزبان خویش تعلیم دهد پس ادریس ایشان را بسیاست مدنیه آشنا ساخت و قواعدی برای آنان مقرر داشت پس هر فرقه ای در سرزمین خود شهرها کردند پس عده شهرهای زمین در زمان وی به 188 رسید که کوچکترین آنها الرها بود و نیز وی مردم را بعلوم آشنا کرد و او اول کس است که حکمت و علم نجوم را استخراج کرد و خدای عزوجل اسرار فلک و ترکیب آن و نقط اجتماع کواکب را در فلک و عدد سنین و حساب را بدو آموخت و اگر چنین نبودفکر مردم بدین پایه از علوم نمیرسید و همچنین سُننی مناسب برای مردم هر مکان اقامه کرد و زمین را بچهارربع بخش کرد و هر ربعی را پادشاهی مقرر داشت تا به آبادانی آن پردازد و او را توصیه کرد که اهل هر ربع را بشریعت وی ملزم دارد و اسماء ملوک چهارگانه چنین است: اول ایلاوس و معنی آن رحیم است، دوم زوس، سوم اسقلبیوس و چهارم زوس أمّون و گویند ایلاوس أمّون و گویند بسیلوخس و او امّون ملک است. ذکر برخی از سنن ادریس: وی مردم رابدین خدا و قول بتوحید و عبادت خالق و تخلیص نفوس از عذاب آخرت بوسیلۀ عمل صالح در دنیا دعوت کرد و آنان را بزهد در دنیا و عمل بعدل برانگیخت و بگذاردن نماز بطریقی که مقرر داشته بود و روزه در ایام معروفه از هر ماه امر کرد و ایشان را بجهاد با دشمنان دین تحریض کرد و زکوه اموال را برای معونت به ضعفا تعیین کرد و بطهارت از جنابت و (گوشت) خر و سگ تأکید کرد و مشروبات مسکره از هر نوع را تحریم فرموده و در آن تشدید بسیار کرد و برای ایشان اعیاد بسیار در اوقات معروفه و قربانی ها مقرر داشت از آنجمله بهنگام دخول شمس در رأس بروج و هنگام رؤیت هلال و هر وقت که کواکب در بیوت خود و بشرف خویش میرسیدند و با کواکب دیگر مناظره داشتند، سه چیز را بعنوان تقریب مقرر فرمود: بخور و ذبایح و خمر و نیز تقریب هر باکوره (نوباوه) را معین کرده است از این قرار: از ریاحین گل سرخ و از حبوب گندم و از میوه ها انگور. ادریس اهل ملت خویش را بظهور انبیای پس از خود وعده داد و ایشان رابصفات نبی آگاه کرد و گفت پیامبر باید از مذمات و آفات بری باشد و در فضائل ممدوحات کامل بود و از هیچ مسئله ای که درباره زمین و آسمان و دواء و شفاء هر الم از او پرسند و خواهند بازنماند و باید در هر چیز که طلبند مستجاب الدعوه باشد و مذهب و دعوت او موجب صلاح عالم بوَد. و چون ادریس بر زمین حاکم شد مردم را بسه گروه تقسیم کرد: کهنه و ملوک و رعیت و مرتبۀ کاهن را فوق مرتبۀ ملک دانست چه کاهن از خدای درباره خود و ملک و رعیت سؤال کند ولی پادشاه از خدای جز درباره ملک خویش و رعیت نخواهد و نتواند درباره کاهن چیزی بخواهد چه کاهن بخدا از او مقرب تر است پس منزلت ملک از کاهن بدین امر کوچکتر است و رعیت نیز از خدا چیزی جز آنچه که بدو مربوط است نخواهد زیرا منزلت ملک اجل ّ از منزلت اوست در نزد خدائی که او را بر رعیت پادشاه کرده پس بدین وجه مرتبۀ رعیت نیز از پادشاه بیک پایه و از کاهن به دو پایه فروتر است. پس قواعد ادریس در میان مردم پیوسته رائج بود تا برحمت خدا پیوست. مؤلف حبیب السیر آرد (ج 1 ص 10) : اسم شریف آنجناب خنوخ یا اخنوخ بود بفتح خاء معجمه و ضم النون و بخاء معجمه اخری و قیل اولی حاء مهمله و الثانی معجمه و قیل اخنوخ بزیادهالهمزه قبل الخاء (البخاری و ابن حجر) و ادریس لقب اوست و بقول بعضی از علما ادریس اخنوخ است و هر دو اسم عجمی است و اعتقاد زمره ای آنکه خنوخ سریانی است و ادریس عربی و انما سُمی ادریسا لکثره دراسته الصحف. در روضهالصفا مسطور است که اوریاء ثالث در کلام حکماء عبارت از ادریس است و او در میان یونانیان به طرسمین و ارمس مشهور است و اعراب آنجناب را هرمس و المثلث بالنعمه خوانند مراد از هرمس عطارد است و مقصود از نعمه در کلمه مذکوره نبوت و حکمت و حکومت است و مولد ادریس منیف است از دیار مصر و آنجناب در وقت وفات آدم صدساله بود و بعضی سیصدوشصت سال گفته اند و ادریس در اوایل حال نزد غازیمون مصری که ملقب بود به اوریاء ثانی و در سلک احبار یونان انتظام داشت تلمذ مینمود و معنی غازیمون نیکبخت است و ادریس از وفات ابوالبشر بدویست سال مبعوث گشته است و سی صحیفه بر وی نازل شد و آن صحف اشتمال داشت بر اسرار سماویّات و تسخیر روحانیات و علوم عجیبه و فنون غریبه و معرفت طبایع موجودات وغیر ذلک و ادریس صدوپنج سال یا صدوبیست سال بدعوت خلایق پرداخته جمعی کثیر از سرگشتگان بادیۀ عصیان بسبب هدایت آنجناب از ظلمات غوایت نجات یافتند و به انوار ایمان و ایقان فایز شده گروهی بنابر قساوت قلب راه بسرچشمۀ ایمان نبردند و بر سلوک بادیۀ کفر و ضلالت اصرار کردند و دعوت آن پیغمبر بزرگوار بر وحدانیت حضرت پروردگار بود و عمل بعدل امر میفرمود بر نمازی که بشریعت مقرر بود و بروزه داشتن در ایام معلوم در هر ماهی و جهاد و زکوه اموال و غسل از جنابت و حیض ومس موتی و نهی مینمود از خوردن گوشت خوک و شتر و حمار و کلب و از أکل باقلا و اشیاء مضرۀ بدماغ مانند مسکرات و مخدرات. و سنت جهاد و سبی ذریات از جملۀ سنن سنیۀ آن پیغمبر عالیمقدار است و صنعت کتابت بواسطۀ قلم و حرفت خیاطت از نتایج طبیعت پاکیزۀ اوست وآنجناب اول کسی است که علم نجوم را دانسته بوضع اسامی بروج و کواکب سیار و ثوابت پرداخت و شرف و وبال ونظرات سیاره ها پدید آورد. در تاریخ حکما مذکور است که ادریس خلایق را بهفتادودو نوع لغت دعوت فرمود و صدشهر بنا کرد که کوچکترین آن شهرها رهاست و بناء اهرام مصر منسوب به آنجناب است و ایضاً در تاریخ مذکور مزبورست که حضرت ادریس امت خود را از عدد پیغمبرانی که بعد ازو مبعوث گشتند اعلام نمود و از واقعۀ طوفان اخبار فرمود و بروایتی در وقت رفتن به آسمان هشتصدوشصت وپنج ساله بود و بعضی گفته اند سیصدوشصت وپنج و العلم عنداﷲ تعالی. ذکر ترفع ادریس علیه السلام: در روضهالصفا مسطور است که ادریس علی نبینا و علیه الصلوهوالسلام در اداء طاعات و عبادات بمرتبه ای مبالغه میفرمود که اعمال خیر او با عمل تمامی بنی آدم برابری میکرد و عزرائیل ازین معنی وقوف یافته بعد از استجازه ٔاز درگاه احدیت بملازمت ادریس شتافته و چون رابطۀ مصاحبت بینهما منعقد گشت جناب نبوی از ملک الموت التماس نمود که روح مرا قبض نمای و عزرائیل این معنی را قبول نموده بار دیگر از او درخواست نمود که مرا بر احوال دوزخ مطلع گردان و عزرائیل این ملتمس را نیز مبذول داشته نوبتی دیگر حضرت ادریس از وی توقع رؤیت بهشت نمود و ملک الموت علیه السلام به أذن ملک اکبر او را بر پر خویش نشانده بجنت برد و چون ادریس لحظه ای بتماشای حور و قصور و اشجار و انهار پرداخت عزرائیل گفت وقت بیرون رفتنست ادریس از این حرکت ابا نموده خودرا بیکی از درختان جنت متعلق گردانید و هرچند عزرائیل در باب مراجعت مبالغه کرد بجائی نرسید در حال آن قیل و قال حضرت ذوالجلال والافضال فرشته را بمحاکمۀ ایشان فرستاد و آن فرشته از کیفیت حال پرسیده عزرائیل گفت من بنابر التماس این شخص روحش را قبض کرده باز بجسدش درآوردم و بفرمان الهی دوزخ را به وی نمودم و او را ببهشت رسانیدم تا لحظه ای نظاره فرموده بیرون رود اکنون نمیخواهد که بهیچوجه معاودت نماید پس ادریس بزبان الهام بیان گذرانید که بموجب کریمۀ ’کل نفس ذائقهالموت’ شربت مرگ چشیده ام و بحکم ’و ان منکم الا واردها’ بر دوزخ گذشته ام و بمقتضای آیت ’و ما هم منها بمخرجین’ که درباره بهشتیان واقع است از اینجا بیرون نمیروم آنگاه ندای الهی دررسید که مزاحم ادریس مشوید که حق بجانب اوست وبعضی از علما آیت کریمۀ ’و رفعناه مکانا علیا’ را کنایت از وصول ادریس به این درجۀ علیه دانسته اند. در تاریخ گزیده مسطورست که ادریس چنانچه با عزرائیل شرط کرده بود از بهشت بیرون آمده و باز ببهانۀ آنکه نعلین خود را فراموش کرده ام بازگشته همانجا قرار یافت و در تاریخ طبری مسطورست که بعد از رفع ادریس پسرش متوشلخ بریاست بنی آدم پرداخت و مدت سیصدوهفت سال عمر یافته چون بجهان جاودانی شتافت ولدش ممک که زمره ای بملایک تعبیر کرده اند و فرقه ای نامش را لامخ گفته اند قایم مقام پدر شد و مدت عمرش هفتصدوهشتاد سال بود. واﷲ اعلم و احکم: آنجا که سخن خیزد ز آیات الهی سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش. ناصرخسرو. اندر سحر دعاء بخیر از پی تو باد کادریس چرخ را بدعاء سحر شکست. عمادالدین غزنوی. بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر عمر ابد خواهی که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما. سنائی. و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 1، 17- 2 (مکرر) ، 3، 4 (مکرر) ، 5 (مکرر) ، 6، 14- 7، 10- 348، 18 و مجمل التواریخ والقصص ص 12، 23، 39، 89، 183، 184، 186، 228، 426، 432و حبط ج 1 ص 10، 57، 111، 404 و حبط ج 2 ص 399 و قاموس الاعلام ترکی و رجوع به هرمس و اخنوخ شود
دریس. از شعبات قبیلۀ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است. این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیره الخضر و در سطیح و پوزه و جرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره محله مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 و 91)
دریس. از شعبات قبیلۀ بنی کعب از طوایف خوزستان ایران است. این طایفه در نقاط مختلفه متفرق میباشند جماعتی ازآن در حارثه از اراضی جزیره الخضر و در سطیح و پوزه و جِرف بمحاذات محمره رشلیک کنار بهمشیر و جزیره محله مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90 و 91)
مجموعۀ اشعاری دلکش است که آنرا مانند منظومۀ ایلیاد به اومیروس (همر) شاعر اوصافی یونان باستان نسبت کنند. این مجموعه از 24 منظومه ترکیب شده و از بازگشت اولیس بوطن پس از فتح ترزا حکایت کند. از این مجموعه اخلاق و آداب یونانیان قدیم را نیکو میتوان دریافت. (لغت نامۀ تمدن قدیم ذیل: ادیسا). و رجوع بایران باستان ص 19، 661 و 2071 شود
مجموعۀ اشعاری دلکش است که آنرا مانند منظومۀ ایلیاد به اومیروس (هُمِر) شاعر اوصافی یونان باستان نسبت کنند. این مجموعه از 24 منظومه ترکیب شده و از بازگشت اولیس بوطن پس از فتح تِرُزا حکایت کند. از این مجموعه اخلاق و آداب یونانیان قدیم را نیکو میتوان دریافت. (لغت نامۀ تمدن قدیم ذیل: ادیسا). و رجوع بایران باستان ص 19، 661 و 2071 شود
حصنی است بین سرتّه و طلیطله از اعمال اندلس، و فاصله آن با هر یک از این دو شهر ده فرسنگ است و فرانکها بسال 533 هجری قمری بر آنجا مستولی شدند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود حصنی بین سرتّه و طلیطله ازاعمال اندلس. بین آن و هر یک از آن دو 20 فرسنگ است. (معجم البلدان).
حصنی است بین سُرِتَّه و طُلَیطله از اعمال اندلس، و فاصله آن با هر یک از این دو شهر ده فرسنگ است و فرانکها بسال 533 هجری قمری بر آنجا مستولی شدند. (معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود حصنی بین سُرِتّه و طلیطله ازاعمال اندلس. بین آن و هر یک از آن دو 20 فرسنگ است. (معجم البلدان).
آریسته. در اساطیر یونانی پسر افولون و مادر او پری مسماه به سیرن بود. وی تربیت زنبورعسل را بمردم آموخت وطبق اساطیر یونانی او بلااراده موجب مرگ اریدیس زوجه ارفاؤس گردید و پریان که هواخوه اریدیس بودند بانتقام وی همه زنبورهای اریسته را هلاک کردند. اریسته نزد رب النوع پرته شد. پرته بدو اندرز داد که چهار گاو نر و چهار گوساله قربانی کند تا ارواح خشمگین را آرام سازد و چون قربانی بعمل آمد. از میان امعاء قربانیها گروهی زنبور پدید آمد این داستان را ویرژیل موضوع یکی از دلکش ترین منظومه های خود قرار داده است
آریسته. در اساطیر یونانی پسر افولون و مادر او پری مسماه به سیرِن بود. وی تربیت زنبورعسل را بمردم آموخت وطبق اساطیر یونانی او بلااراده موجب مرگ اریدیس زوجه ارفاؤس گردید و پریان که هواخوه اریدیس بودند بانتقام وی همه زنبورهای اریسته را هلاک کردند. اریسته نزد رب النوع پرُتِه شد. پرته بدو اندرز داد که چهار گاو نر و چهار گوساله قربانی کند تا ارواح خشمگین را آرام سازد و چون قربانی بعمل آمد. از میان امعاء قربانیها گروهی زنبور پدید آمد این داستان را ویرژیل موضوع یکی از دلکش ترین منظومه های خود قرار داده است
افریقا و در قدیم به تونس اطلاق میشده. (از فرهنگ فارسی معین). حمدالله مستوفی آرد: از اقلیم دویم وسیم است. مملکتی طویل و عریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و دارالملکش قرطاجینه بوده است و از غایت خوشی شهرش به بهشت نسبت داشته و باروش از سنگ مرمر بوده است، بزمان عثمان در حرب مسلمانان خراب شد و از آن وقت باز، خراب است و از جملۀ عمارت در او دو ستون پیداست از مرمر دورش پانزده گز در علو چهل گز. دیگر عماراتش بر این قیاس توان کرد و اکنون دارالملکش افریقیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 264). یکی از قطعات خمسۀ عالم که بشکل یک شبه جزیره مثلثی است و بوسیلۀ تنگۀ سوئز که ترعۀ سوئز در آن حفر شده به آسیا متصل میشود و از طرف شمال محدود است به مدیترانه و از مغرب به اقیانوس اطلس و از جنوب و مشرق به اقیانوس هند و از شمال شرقی ببحر احمر. جمعیت آن صدوچهل میلیون تن (در قدیم) و وسعت آن سی وهشت میلیون کیلومتر مربع یعنی سه برابر اروپا و پنجاه وهفت برابر فرانسه. از نواحی مهم آن: 1- در شمال در ساحل مدیترانه عبارتند از: مراکش، الجزایر، تونس، تری پولی تن و مصر. 2- صحاری: صحرای لیبی و صحرای نوبی. 3- سودان که رود سنگال و نیجر و نیل علیا آنرا مشروب می کنند. این ناحیه از مغرب به مشرق به چند قسمت ذیل تقسیم شده: سنگامیی، گینه، حوضۀ چاد، باطلاقهای بحرالغزال و حبشه. 4- افریقای استوائی شامل حوضۀ رود کنگو، زامبر و مرتفعات کنیا و کلیمانجارو و کامرون و غیره است. دریاچه های آن عبارتند از: نیاسا بانگرالو، تانگانیکا، ویکتوریا و غیره و کشور زنگبار نیز جزو این قسمت است. 5- افریقای جنوبی، قسمتی از آن بیابانی (کالاهاری) و قسمت دیگر کوهستانی و مزروع است بخصوص در سواحل کاپ و اورانژ و ترانسوال و موزامبیک. نژاد: نژاد مردم افریقا، عرب، بربر، کابیل و توآره، مصری، نوبی آئی و پل و حبشی و گالا و غیره. نژاد سیاه. بانتوها یا کافرها و هوتانتوها و بوشیمانها و مالگاشها. حیوانات: فیل، کرگدن، اسب آبی، زرافه، گاومیش، گاو وحشی، شیر، پلنگ، کفتار، گورخر، بزکوهی، شغال، شامپانزه، شترمرغ، طوطی، افعی و غیره. محصولات: گرد طلا، الماس، مس، سرب، زغال سنگ، درختان تنومند، زیتون، مرکبات، قهوه، فلفل، خرما، پنبه و غیره است. استعمار اروپائیها: فرانسه در قسمت شمالی آن الجزایر، تونس، مراکش و در قسمت غربی، افریقای غربی فرانسه، افریقای مرکزی فرانسه و همچنین جی بوتی، ماداگاسکار را در استعمار داشت. انگلیس مصر، قسمتی از سودان افریقای شرقی انگلیس و نواحی متحدۀ افریقای جنوبی (کاپ، ناتال، اورانژ، ترانسوال) ، رودزیا و نیجریه و ساحل الذهب و سیرالئون را در استعمار داشت. بلژیک قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را در استعمار داشت. پرتقال نواحی آنگولا را در مغرب موزامبیک را در مشرق تحت تسلط داشت. ایتالیا نواحی تری پولیتن، اریتره و سومالی را در تصرف داشت. کامرون و توگو، بین فرانسه و انگلستان تقسیم گردید. و افریقای غربی آلمان در 1919 م. بین انگلیس و بلژیک تقسیم شد. اسپانیا قسمتی از شمال مراکش و ناحیه ریوواوره و یک قسمت گینه را در تسلطدارد. افریقا تا قرن نوزده چندان شهرتی نداشت ولی در قرن مزبور بر اثر مراوده و اکتشافات سیاحانی از قبیل لیوینگستن، کامرون، استانی، سرپا، پنتو، ماتوکسی، بریتو کاپلو و ایوانس شهرت یافت. دیگر سیاحان معروفی که در افریقا به اکتشاف نقاط مجهول پرداختند، عبارتند از: فلاترس، منکوپار، کلاپرتون، کایه، بارت، ناشی گال، دوبرازا، بورتون، اسپک، باکر، فورو و مارشان. این بود مختصری از اوضاع کلی طبیعی جغرافیای افریقا تاقبل از جنگ اخیر جهانی. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این کلمه بلاشبهه معرب کلمه آفریقا میباشد ولی عربها به این لفظ تمام قطعۀ آفریقا را بیان نمیکردند بلکه یک قسمت شمالی از آنرا اراده می نمودند حتی رومیان نیز بهمین قسمت کلمه مذکور را اطلاق می کردند. حدود و وسعت قطعۀ فوق در نزد جغرافیون عرب محل اختلاف است برخی از آنان فقط منحصر بخطۀ تونس و جهت غربی طرابلس غرب و جهت شرقی جزائر نموده مرکزش را قیروان میدانستند و در نهایت از سوی شرق تا طرابلس غرب و از جانب مغرب تا شهر قسطنطنیه تمدید کردند و برخی از آنها از برقه یعنی از حدود غربی مصر تا شهر طنجه یعنی تا اوقیانوس اطلس توسعه دادند. افکار دستۀ اول بحقیقت نزدیکتر مینماید چونکه میتوان گفت که افریقیه عبارتست از وسط بلاد بربر در این حال برقه و قسمت شرقی ازطرابلس غرب و جهت غربی جزایر و مغرب اقصی یعنی مملکت مراکش مشمول کلمه فوق نخواهد شد. این کشور در زمان خلافت عثمان در تاریخ 29 هجری قمری بدست عبدالله بن سعد بن ابی سرح گشاده شد و جزیه قبول کردند. در عصر معاویه در سنۀ 50 هجری قمری از طرف عقبه بن نافع تماماً ضبط و ملحق بممالک اسلامی شد و شهر قیروان را نیز در این دوره تأسیس کردند و اینجا مرکز افریقیه گشت. در عصرخلافت عباسی، دولت بنی اغلب، افریقیه را بتصرف خویش درآوردند و متجاوز از صد سال در دست اینان باقی ماند و جزیزۀ سیسیل را نیز به این مملکت ملحق ساختند. آنگاه ملوک فاطمیه و سپس برخی از ملوک طوایف مغاربه دراین محل بحکمرانی و فرمانفرمائی پرداختند. (از قاموس الاعلام ترکی). افریقیه: نامی که جغرافیانویسان عرب به قسمت شرقی یعنی ممالک بربر میدادند (قسمت غربی موسوم به مغرب بود) نامش از اسم ایالت افریقای روم گرفته شده. حدود افریقیه را بتفاوت ذکر کرده اند، در بعضی مآخذ مشتمل ایالت افریقای روم بمعنی اخص و طرابلس غرب و نومیدیا و حتی موریتانیا شمرده شده. بعلاوه لفظافریقیه بمعنای محدودتری بکار رفته (مثلاً قسمت مرکزی و شمالی مملکت تونس). در اوایل هجرت افریقیه در دست دولت بیزانس (در مآخذ اسلامی، روم) بود، و ساکنین آن از قبایل بربر و اعقاب مهاجرین خارجی بودند. استیلای اعراب از بعد از سال 50 ه. ق. که شهر قیروان بنا شد، آغاز گردید. بعداً در زمان موسی بن نصیر مرکز کشورگشائی اعراب در اسپانیا شد. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به معجم البلدان و ذیل آن و الموسوعهالعربیه و دائره المعارف فرید وجدی، و التفهیم و دزی و مراصدالاطلاع و تاریخ گزیده و ضحی الاسلام و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز و عقدالفرید و عیون الانباء و روضات الجنات و تاریخ الحکما قفطی و مجمل التواریخ والقصص و الحلل السندسیه و افریقا و لوبیا و بربر و تونس در همین لغت نامه شود
افریقا و در قدیم به تونس اطلاق میشده. (از فرهنگ فارسی معین). حمدالله مستوفی آرد: از اقلیم دویم وسیم است. مملکتی طویل و عریض است و بلاد مشهورش طرابلس و مهدیه و تونس و تاهرت و سجلماسه و دارالملکش قرطاجینه بوده است و از غایت خوشی شهرش به بهشت نسبت داشته و باروش از سنگ مرمر بوده است، بزمان عثمان در حرب مسلمانان خراب شد و از آن وقت باز، خراب است و از جملۀ عمارت در او دو ستون پیداست از مرمر دورش پانزده گز در علو چهل گز. دیگر عماراتش بر این قیاس توان کرد و اکنون دارالملکش افریقیه است. (نزهه القلوب ج 3 ص 264). یکی از قطعات خمسۀ عالم که بشکل یک شبه جزیره مثلثی است و بوسیلۀ تنگۀ سوئز که ترعۀ سوئز در آن حفر شده به آسیا متصل میشود و از طرف شمال محدود است به مدیترانه و از مغرب به اقیانوس اطلس و از جنوب و مشرق به اقیانوس هند و از شمال شرقی ببحر احمر. جمعیت آن صدوچهل میلیون تن (در قدیم) و وسعت آن سی وهشت میلیون کیلومتر مربع یعنی سه برابر اروپا و پنجاه وهفت برابر فرانسه. از نواحی مهم آن: 1- در شمال در ساحل مدیترانه عبارتند از: مراکش، الجزایر، تونس، تری پولی تن و مصر. 2- صحاری: صحرای لیبی و صحرای نوبی. 3- سودان که رود سنگال و نیجر و نیل علیا آنرا مشروب می کنند. این ناحیه از مغرب به مشرق به چند قسمت ذیل تقسیم شده: سنگامیی، گینه، حوضۀ چاد، باطلاقهای بحرالغزال و حبشه. 4- افریقای استوائی شامل حوضۀ رود کنگو، زامبر و مرتفعات کنیا و کلیمانجارو و کامرون و غیره است. دریاچه های آن عبارتند از: نیاسا بانگرالو، تانگانیکا، ویکتوریا و غیره و کشور زنگبار نیز جزو این قسمت است. 5- افریقای جنوبی، قسمتی از آن بیابانی (کالاهاری) و قسمت دیگر کوهستانی و مزروع است بخصوص در سواحل کاپ و اورانژ و ترانسوال و موزامبیک. نژاد: نژاد مردم افریقا، عرب، بربر، کابیل و توآره، مصری، نوبی آئی و پل و حبشی و گالا و غیره. نژاد سیاه. بانتوها یا کافرها و هوتانتوها و بوشیمانها و مالگاشها. حیوانات: فیل، کرگدن، اسب آبی، زرافه، گاومیش، گاو وحشی، شیر، پلنگ، کفتار، گورخر، بزکوهی، شغال، شامپانزه، شترمرغ، طوطی، افعی و غیره. محصولات: گرد طلا، الماس، مس، سرب، زغال سنگ، درختان تنومند، زیتون، مرکبات، قهوه، فلفل، خرما، پنبه و غیره است. استعمار اروپائیها: فرانسه در قسمت شمالی آن الجزایر، تونس، مراکش و در قسمت غربی، افریقای غربی فرانسه، افریقای مرکزی فرانسه و همچنین جی بوتی، ماداگاسکار را در استعمار داشت. انگلیس مصر، قسمتی از سودان افریقای شرقی انگلیس و نواحی متحدۀ افریقای جنوبی (کاپ، ناتال، اورانژ، ترانسوال) ، رودزیا و نیجریه و ساحل الذهب و سیرالئون را در استعمار داشت. بلژیک قسمت اعظم حوزۀ رود کنگو را در استعمار داشت. پرتقال نواحی آنگولا را در مغرب موزامبیک را در مشرق تحت تسلط داشت. ایتالیا نواحی تری پولیتن، اریتره و سومالی را در تصرف داشت. کامرون و توگو، بین فرانسه و انگلستان تقسیم گردید. و افریقای غربی آلمان در 1919 م. بین انگلیس و بلژیک تقسیم شد. اسپانیا قسمتی از شمال مراکش و ناحیه ریوواوره و یک قسمت گینه را در تسلطدارد. افریقا تا قرن نوزده چندان شهرتی نداشت ولی در قرن مزبور بر اثر مراوده و اکتشافات سیاحانی از قبیل لیوینگستن، کامرون، استانی، سرپا، پنتو، ماتوکسی، بریتو کاپلو و ایوانس شهرت یافت. دیگر سیاحان معروفی که در افریقا به اکتشاف نقاط مجهول پرداختند، عبارتند از: فلاترس، منکوپار، کلاپرتون، کایه، بارت، ناشی گال، دوبرازا، بورتون، اسپک، باکر، فورو و مارشان. این بود مختصری از اوضاع کلی طبیعی جغرافیای افریقا تاقبل از جنگ اخیر جهانی. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این کلمه بلاشبهه معرب کلمه آفریقا میباشد ولی عربها به این لفظ تمام قطعۀ آفریقا را بیان نمیکردند بلکه یک قسمت شمالی از آنرا اراده می نمودند حتی رومیان نیز بهمین قسمت کلمه مذکور را اطلاق می کردند. حدود و وسعت قطعۀ فوق در نزد جغرافیون عرب محل اختلاف است برخی از آنان فقط منحصر بخطۀ تونس و جهت غربی طرابلس غرب و جهت شرقی جزائر نموده مرکزش را قیروان میدانستند و در نهایت از سوی شرق تا طرابلس غرب و از جانب مغرب تا شهر قسطنطنیه تمدید کردند و برخی از آنها از برقه یعنی از حدود غربی مصر تا شهر طنجه یعنی تا اوقیانوس اطلس توسعه دادند. افکار دستۀ اول بحقیقت نزدیکتر مینماید چونکه میتوان گفت که افریقیه عبارتست از وسط بلاد بربر در این حال برقه و قسمت شرقی ازطرابلس غرب و جهت غربی جزایر و مغرب اقصی یعنی مملکت مراکش مشمول کلمه فوق نخواهد شد. این کشور در زمان خلافت عثمان در تاریخ 29 هجری قمری بدست عبدالله بن سعد بن ابی سرح گشاده شد و جزیه قبول کردند. در عصر معاویه در سنۀ 50 هجری قمری از طرف عقبه بن نافع تماماً ضبط و ملحق بممالک اسلامی شد و شهر قیروان را نیز در این دوره تأسیس کردند و اینجا مرکز افریقیه گشت. در عصرخلافت عباسی، دولت بنی اغلب، افریقیه را بتصرف خویش درآوردند و متجاوز از صد سال در دست اینان باقی ماند و جزیزۀ سیسیل را نیز به این مملکت ملحق ساختند. آنگاه ملوک فاطمیه و سپس برخی از ملوک طوایف مغاربه دراین محل بحکمرانی و فرمانفرمائی پرداختند. (از قاموس الاعلام ترکی). افریقیه: نامی که جغرافیانویسان عرب به قسمت شرقی یعنی ممالک بربر میدادند (قسمت غربی موسوم به مغرب بود) نامش از اسم ایالت افریقای روم گرفته شده. حدود افریقیه را بتفاوت ذکر کرده اند، در بعضی مآخذ مشتمل ایالت افریقای روم بمعنی اخص و طرابلس غرب و نومیدیا و حتی موریتانیا شمرده شده. بعلاوه لفظافریقیه بمعنای محدودتری بکار رفته (مثلاً قسمت مرکزی و شمالی مملکت تونس). در اوایل هجرت افریقیه در دست دولت بیزانس (در مآخذ اسلامی، روم) بود، و ساکنین آن از قبایل بربر و اعقاب مهاجرین خارجی بودند. استیلای اعراب از بعد از سال 50 هَ. ق. که شهر قیروان بنا شد، آغاز گردید. بعداً در زمان موسی بن نصیر مرکز کشورگشائی اعراب در اسپانیا شد. (از دائره المعارف فارسی). رجوع به معجم البلدان و ذیل آن و الموسوعهالعربیه و دائره المعارف فرید وجدی، و التفهیم و دزی و مراصدالاطلاع و تاریخ گزیده و ضحی الاسلام و سیرۀ عمر بن عبدالعزیز و عقدالفرید و عیون الانباء و روضات الجنات و تاریخ الحکما قفطی و مجمل التواریخ والقصص و الحلل السندسیه و افریقا و لوبیا و بربر و تونس در همین لغت نامه شود
ابوعبدالله محمد بن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام، از نسل حکام اندلس که به ادارسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است. مولد او در 493 هجری قمری بسته بود و در قرطبه بتحصیل علوم خاصه جغرافیا و هیأت و نجوم و طب و فلسفه پرداخت و در همه این فنون کسب اشتهار کرد و اندلس و مغرب و اناطولی و مصر و بعضی اقطار دیگر را سیاحت کرد و نیز قسطنطنیه و فرانسه و انگلستان و بعض جهات دیگر اروپا را بدید و حکمران صقلیه موسوم به رجار (یعنی روژر. ریشارد) دوم او را دعوت کرد و بدانجا شد و کرۀ جغرافیائی بزرگ از سیم برای او بساخت و نیز کتابی در عمل جغرافیا بنام نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق تصنیف کرد، و آن کرۀ جغرافیائی امروزه در دست نیست ولی از کتاب نزههالمشتاق نسخ متعدده موجود است و اختصاری از آن در 1593 میلادی در روم طبع و بزبان لاطینی نیزترجمه شده است و در 1836م. فرانسویان آنرا بزبان خود نقل کرده اند. کتاب او از نباتات هر مملکت نیز بحث کرده است و هیچیک از نسخ موجوده مکمل نیست و بیش و کم در اختصار آن کوشیده اند و چنان مینماید که همه آن نسخ اختصارهای مختلف این کتابست. شریف ادریسی در 576 هجری قمری در صقلیه وفات کرد. (قاموس الاعلام ترکی). مؤلف معجم المطبوعات آرد: ابوعبدالله محمد بن محمد بن عبدالله بن ادریس (الشریف الادریسی) الصقلی. از سلالۀ علویین متولد بسال 493هجری قمری و متوفی بسال 560 هجری قمری وی همان کس است که برای ریشارد پادشاه صقلیه بسال 1153 میلادی نخستین کرۀجغرافیائی زمین را که تاریخ بیاد دارد، بساخت. و درآن جمیع نواحی زمین را که بزمان او شناخته بود مشروحاً رسم کرد و نیز برای او در شهر بالرما از اعمال صقلیه کتاب نزههالمشتاق راکه بنام جغرافیهالادریسی شهرت دارد تألیف کرد. مولداو بستا بود و جد او پس از خلع از حکومت بدانجا شد و ادریسی در کودکی بقرطبۀ اندلس رفت و هم بدانجا علوم وقت فراگرفت و آنگاه بسیاحت آن نواحی و شمال افریقا و آسیای صغیر پرداخت و ریشارد دوم پادشاه صقلیه او را بدیوان خویش خواند و ادریسی بسیاری از کتب جغرافیین قدیم و سیاحان معاصر را جمع کرد و کره ای از سیم بساخت و خطوط شهرها را رسم کرد و در مقالۀ جغرافیائی خود که مشتمل بر اقالیم سبعه و هفتاد شهر است شرح آنها بازگفته و حاصل هر شهر و مصنوعات و حکومت و آداب سکنۀ آن را بیان کرده است. (تاریخ سوریه تألیف مطران یوسف الدبس). ریشارد در اکرام او مبالغه کرد چندانکه هر گاه ادریسی بر او داخل میشد تا پیش در به استقبال او میشد و سپس ویرا بجانب خویش بر سریر ملک می نشاند. او راست: نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق که آنرا برای ریشارد ثانی صاحب صقلیه کرده است قسمی از آن در صفت مغرب و ارض سودان و مصر و اندلس است این کتاب با مقدمه و ترجمه و فهرست اسماء و شرح کلمات اصطلاحی موجود در آن بزبان فرانسه بهمت استاد دوزی و استاد دخویه بنام ’صفه مغرب و سودان’ مأخوذ من کتاب نزههالمشتاق فی اختراق الاّفاق در لیدن بسال 1866م. بطبع رسیده است و نیز در روسیه بسال 1592 بنام نزههالمشتاق فی ذکرالأمصار و الاقطاروالبلدان و الجزر و المدائن والاّفاق بطبع رسیده و آن بخش جغرافی ادریسی است و این قسم را دو دانشمند مارونی بنام جبرائیل صهیونی و حنا الحصرونی بلغت لاطینیه ترجمه کرده اند و ترجمه مزبور در پاریس بسال 1619 میلادی بچاپ رسیده است و همچنین قسمی از این کتاب در بانورمی بسال 1790 میلادی چاپ شده و بضمیمۀ آن ترجمه اسپانیائی بدست دن کند در مادرید بسال 1799 بطبع رسیده است و بار دیگر در مادرید بسال 1881 با ترجمه اسپانیائی بدست ساودرا بچاپ رسید و نیز امیدی جوبار جغرافیای شریف ادریسی را از نسخۀ محفوظ در کتاب خانه عمومی پاریس بفرانسه ترجمه کرده و بسال 1877- 1879 طبعکرده است و قطعه ای از آن مشتمل بر مقدمه و توصیف بلادیست که اکنون ایطالیا را تشکیل میدهد و با ترجمه طلیانی و شروح و تعالیقی بهمت اماری و شیابارلی در روم بسال 1878- 1883 بچاپ رسیده است و قسمت دیگر مشتمل بر ذکر بلاد فلسطین و شام است که بسعی استاد یوحنا در بن ّ بسال 1885م. چاپ شده و پیش از او نیز بهمت روزن مولر در لیبسک بسال 1828 (؟) طبع شده است. (معجم المطبوعات). و رجوع به ادریسی (الشریف...) شود الحسنی، ادریس بن عبدالله الودفیری الأدریسی الحسنی. او راست: التوضیح والبیان فی قراءه (یا: مقراء) نافع المدنی ابن عبدالرحمن و این کتاب به فاس بطبع رسیده است علی بن محمد جرجانی. او راست: تاریخ جرجان
ابوعبدالله محمد بن محمد. یکی از مشاهیر علمای اسلام، از نسل حکام اندلس که به اَدارِسه مشهور بودند. وی بنام شریف ادریسی مشتهر است. مولد او در 493 هجری قمری بسته بود و در قرطبه بتحصیل علوم خاصه جغرافیا و هیأت و نجوم و طب و فلسفه پرداخت و در همه این فنون کسب اشتهار کرد و اندلس و مغرب و اناطولی و مصر و بعضی اقطار دیگر را سیاحت کرد و نیز قسطنطنیه و فرانسه و انگلستان و بعض جهات دیگر اروپا را بدید و حکمران صقلیه موسوم به رجار (یعنی روژر. ریشارد) دوم او را دعوت کرد و بدانجا شد و کرۀ جغرافیائی بزرگ از سیم برای او بساخت و نیز کتابی در عمل جغرافیا بنام نزههالمشتاق فی اختراق الاَّفاق تصنیف کرد، و آن کرۀ جغرافیائی امروزه در دست نیست ولی از کتاب نزههالمشتاق نسخ متعدده موجود است و اختصاری از آن در 1593 میلادی در روم طبع و بزبان لاطینی نیزترجمه شده است و در 1836م. فرانسویان آنرا بزبان خود نقل کرده اند. کتاب او از نباتات هر مملکت نیز بحث کرده است و هیچیک از نسخ موجوده مکمل نیست و بیش و کم در اختصار آن کوشیده اند و چنان مینماید که همه آن نسخ اختصارهای مختلف این کتابست. شریف ادریسی در 576 هجری قمری در صقلیه وفات کرد. (قاموس الاعلام ترکی). مؤلف معجم المطبوعات آرد: ابوعبدالله محمد بن محمد بن عبدالله بن ادریس (الشریف الادریسی) الصقلی. از سلالۀ علویین متولد بسال 493هجری قمری و متوفی بسال 560 هجری قمری وی همان کس است که برای ریشارد پادشاه صقلیه بسال 1153 میلادی نخستین کرۀجغرافیائی زمین را که تاریخ بیاد دارد، بساخت. و درآن جمیع نواحی زمین را که بزمان او شناخته بود مشروحاً رسم کرد و نیز برای او در شهر بالرما از اعمال صقلیه کتاب نزههالمشتاق راکه بنام جغرافیهالادریسی شهرت دارد تألیف کرد. مولداو بستا بود و جد او پس از خلع از حکومت بدانجا شد و ادریسی در کودکی بقرطبۀ اندلس رفت و هم بدانجا علوم وقت فراگرفت و آنگاه بسیاحت آن نواحی و شمال افریقا و آسیای صغیر پرداخت و ریشارد دوم پادشاه صقلیه او را بدیوان خویش خواند و ادریسی بسیاری از کتب جغرافیین قدیم و سیاحان معاصر را جمع کرد و کره ای از سیم بساخت و خطوط شهرها را رسم کرد و در مقالۀ جغرافیائی خود که مشتمل بر اقالیم سبعه و هفتاد شهر است شرح آنها بازگفته و حاصل هر شهر و مصنوعات و حکومت و آداب سکنۀ آن را بیان کرده است. (تاریخ سوریه تألیف مطران یوسف الدبس). ریشارد در اکرام او مبالغه کرد چندانکه هر گاه ادریسی بر او داخل میشد تا پیش در به استقبال او میشد و سپس ویرا بجانب خویش بر سریر ملک می نشاند. او راست: نزههالمشتاق فی اختراق الاَّفاق که آنرا برای ریشارد ثانی صاحب صقلیه کرده است قسمی از آن در صفت مغرب و ارض سودان و مصر و اندلس است این کتاب با مقدمه و ترجمه و فهرست اسماء و شرح کلمات اصطلاحی موجود در آن بزبان فرانسه بهمت استاد دوزی و استاد دخویه بنام ’صفه مغرب و سودان’ مأخوذ من کتاب نزههالمشتاق فی اختراق الاَّفاق در لیدن بسال 1866م. بطبع رسیده است و نیز در روسیه بسال 1592 بنام نزههالمشتاق فی ذکرالأمصار و الاقطاروالبلدان و الجزر و المدائن والاَّفاق بطبع رسیده و آن بخش جغرافی ادریسی است و این قسم را دو دانشمند مارونی بنام جبرائیل صهیونی و حنا الحصرونی بلغت لاطینیه ترجمه کرده اند و ترجمه مزبور در پاریس بسال 1619 میلادی بچاپ رسیده است و همچنین قسمی از این کتاب در بانورمی بسال 1790 میلادی چاپ شده و بضمیمۀ آن ترجمه اسپانیائی بدست دُن کُند در مادرید بسال 1799 بطبع رسیده است و بار دیگر در مادرید بسال 1881 با ترجمه اسپانیائی بدست ساودرا بچاپ رسید و نیز امیدی جوبار جغرافیای شریف ادریسی را از نسخۀ محفوظ در کتاب خانه عمومی پاریس بفرانسه ترجمه کرده و بسال 1877- 1879 طبعکرده است و قطعه ای از آن مشتمل بر مقدمه و توصیف بلادیست که اکنون ایطالیا را تشکیل میدهد و با ترجمه طلیانی و شروح و تعالیقی بهمت اماری و شیابارلی در روم بسال 1878- 1883 بچاپ رسیده است و قسمت دیگر مشتمل بر ذکر بلاد فلسطین و شام است که بسعی استاد یوحنا در بن ّ بسال 1885م. چاپ شده و پیش از او نیز بهمت روزن مولر در لیبسک بسال 1828 (؟) طبع شده است. (معجم المطبوعات). و رجوع به ادریسی (الشریف...) شود الحسنی، ادریس بن عبدالله الودفیری الأدریسی الحسنی. او راست: التوضیح والبیان فی قراءه (یا: مقراء) نافع المدنی ابن عبدالرحمن و این کتاب به فاس بطبع رسیده است علی بن محمد جرجانی. او راست: تاریخ جرجان
چوبی یا چرمی باشد که در گلوی دوک نصب کنند. (برهان). آن مهره بود که زنان بر دوک زنندبوقت رشتن، بتازی آنرا فلکه خوانند. لبیبی گفت: گر کونت از نخست چنان بادریسه بود آن بادریسه خوش خوش چون دوک ریشه شد. (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 441). رجوع به فلکه شود. وآن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد واکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). آن باشد که زنان در دوک کنند. (صحاح الفرس). آن چیزی مدوربود که زنان در گلوی دوک کنند که منع ریسمان کند تاپراکنده بر دوک پیچیده نشود و آنرا بعربی فلکه گویند. خاقانی گوید: سر گشته گرد چرخم چون چرخ بادریسه فریاد ازین فسونگر زن فعل سبزچادر. (ازفرهنگ خطی از ضیاء). مثل بادریس. (آنندراج). فلکه. (دهار). در لهجۀ شیرازی مدیسه گویند. فلکۀ مغزل. (الجماهر بیرونی ص 125). جعموره، بادریسه بر سر چوبی. (منتهی الارب). التفلیک، چیزی را بر سان بادریسه کردن. (زوزنی). او را فلک نام کردند ازبهر حرکت او که کرده است همچون حرکت بادریسه. (التفهیم). و رجوع به ص 52 همان کتاب شود. فلک فضل را تو گردانی دوک را بادریسۀ افلاک. ابوالفرج رونی. نشود مرد پردل و صعلوک پیش مامان و بادریسه و دوک. سنائی. زن پرور است عالم ازین شد سپهر و نقش همسان بادریسه و هم شکل دوکدان. مجیر بیلقانی. بادریسه ست آسمان در همت من وین خسان همچو دوک از حرص یعنی ریسمان در حنجرند. مجیر بیلقانی (دیوان ص 72). پرّان فلک پیرامنش چون چرخ دائر بر تنش چون بادریسه دشمنش یک چشم بینا داشته. خاقانی. ای در قمار چرخ مسخر بدستخون از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری. خاقانی. دهراست پیرمردی زال عقیم دنیا چون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش. خاقانی. گردون چو بادریسه کمندی ز حادثات در گردنم فکند و ز محنت شدم چو دوک. ظهیر فاریابی. فلاک، بادریسه فروش. فلاک، بادریسه گر. (ربنجنی). رجوع به فرهنگ سروری و شعوری ج 1 ورق 190 شود، کنایه از هرزه گو و هرزه کار باشد و این فعل را باد سنجیدن گویند. (آنندراج) ، کسی را گویند که خیالها و اندیشه های باطل کند. (برهان). کسی که فکر و آرزوی بیحاصل و بی اصل کند. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامه). امید محال. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 153 ص آ). کسی که اندیشه های خام کند. (سروری). کارهای خام کننده. (انجمن آرا). خداوند اندیشه های باطل و فاسد. (ناظم الاطباء) ، کار بیفایده کننده. (غیاث) ، غافل. (شرفنامۀ منیری)
چوبی یا چرمی باشد که در گلوی دوک نصب کنند. (برهان). آن مهره بود که زنان بر دوک زنندبوقت رشتن، بتازی آنرا فَلَکه خوانند. لبیبی گفت: گر کونت از نخست چنان بادریسه بود آن بادریسه خوش خوش چون دوک ریشه شد. (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 441). رجوع به فلکه شود. وآن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد واکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). آن باشد که زنان در دوک کنند. (صحاح الفرس). آن چیزی مدوربود که زنان در گلوی دوک کنند که منع ریسمان کند تاپراکنده بر دوک پیچیده نشود و آنرا بعربی فلکه گویند. خاقانی گوید: سر گشته گرد چرخم چون چرخ بادریسه فریاد ازین فسونگر زن فعل سبزچادر. (ازفرهنگ خطی از ضیاء). مثل بادریس. (آنندراج). فلکه. (دهار). در لهجۀ شیرازی مدیسه گویند. فلکۀ مِغْزَل. (الجماهر بیرونی ص 125). جُعموره، بادریسه بر سر چوبی. (منتهی الارب). التفلیک، چیزی را بر سان بادریسه کردن. (زوزنی). او را فلک نام کردند ازبهر حرکت او که کرده است همچون حرکت بادریسه. (التفهیم). و رجوع به ص 52 همان کتاب شود. فلک فضل را تو گردانی دوک را بادریسۀ افلاک. ابوالفرج رونی. نشود مرد پردل و صعلوک پیش مامان و بادریسه و دوک. سنائی. زن پرور است عالم ازین شد سپهر و نقش همسان بادریسه و هم شکل دوکدان. مجیر بیلقانی. بادریسه ست آسمان در همت من وین خسان همچو دوک از حرص یعنی ریسمان در حنجرند. مجیر بیلقانی (دیوان ص 72). پرّان فلک پیرامنش چون چرخ دائر بر تنش چون بادریسه دشمنش یک چشم بینا داشته. خاقانی. ای در قمار چرخ مسخر بدستخون از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری. خاقانی. دهراست پیرمردی زال عقیم دنیا چون بادریسه یک چشم این زال بدفعالش. خاقانی. گردون چو بادریسه کمندی ز حادثات در گردنم فکند و ز محنت شدم چو دوک. ظهیر فاریابی. فلاک، بادریسه فروش. فلاک، بادریسه گر. (ربنجنی). رجوع به فرهنگ سروری و شعوری ج 1 ورق 190 شود، کنایه از هرزه گو و هرزه کار باشد و این فعل را باد سنجیدن گویند. (آنندراج) ، کسی را گویند که خیالها و اندیشه های باطل کند. (برهان). کسی که فکر و آرزوی بیحاصل و بی اصل کند. (فرهنگ خطی کتاب خانه لغت نامه). امید محال. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 153 ص آ). کسی که اندیشه های خام کند. (سروری). کارهای خام کننده. (انجمن آرا). خداوند اندیشه های باطل و فاسد. (ناظم الاطباء) ، کار بیفایده کننده. (غیاث) ، غافل. (شرفنامۀ منیری)
همان افریقیه بتشدید یاء است که در فارسی بتخفیف آن خوانده شده است. رجوع به افریقیّه و افریقا شود: چون بلشکرگه او آینه بر پیل زنند شاه افریقیه را جام فر و نیل زنند. منوچهری. افریقیه صطبل ستوران بارگیر عموریه گزیرگه بازبایار. منوچهری. روزی بود کاین پادشاه بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. منوچهری. بر مرز افریقیه با سپاه چو آمد شد این آگهی نزد شاه. (گرشاسب نامه). از در افریقیه تا حدّ چین نام او فاروق دین افزای باد. خاقانی
همان افریقیه بتشدید یاء است که در فارسی بتخفیف آن خوانده شده است. رجوع به افریقیّه و افریقا شود: چون بلشکرگه او آینه بر پیل زنند شاه افریقیه را جام فر و نیل زنند. منوچهری. افریقیه صطبل ستوران بارگیر عموریه گزیرگه بازبایار. منوچهری. روزی بود کاین پادشاه بخشد ولایت مر ترا از حد خط استوا تا غایت افریقیه. منوچهری. بر مرز افریقیه با سپاه چو آمد شد این آگهی نزد شاه. (گرشاسب نامه). از در افریقیه تا حدّ چین نام او فاروق دین افزای باد. خاقانی
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان، با 400 تن سکنه. آب آن از رو خانه کارون و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سوالح و بدوان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
از گیاهان گل سرخ ژاپونی اوتنجه گیاهی است از تیره انگور فرنگی که همیشه سبز است. برگهایش درشت و بیضی شکل و گلهایش بی بو و بشکل خوشه بهم چسبیده معمو رنگ گلهایش صورتی است ولی گونه هایی از آن با گلهای سفید آبی قرمز بنفش هم دیده شده غالبازینتی و بیشتر سایه طلب است و در گلدان کاشته میشود و اصلش از چین و ژاپون است گل ادریس گل ژاپونی گل ادریسی ارتنجه اورتنجه ایدرنجیه
از گیاهان گل سرخ ژاپونی اوتنجه گیاهی است از تیره انگور فرنگی که همیشه سبز است. برگهایش درشت و بیضی شکل و گلهایش بی بو و بشکل خوشه بهم چسبیده معمو رنگ گلهایش صورتی است ولی گونه هایی از آن با گلهای سفید آبی قرمز بنفش هم دیده شده غالبازینتی و بیشتر سایه طلب است و در گلدان کاشته میشود و اصلش از چین و ژاپون است گل ادریس گل ژاپونی گل ادریسی ارتنجه اورتنجه ایدرنجیه
اگر زنی بیند که بادریسه ببافت یا کسی بدو داد، دلیل است که او را خادمه یا کنیزکی حاصل شود. اگر زنی بیند که بادریسه از دوک او بیفتاد، دلیل که مهر او از شوهر بریده شود.
اگر زنی بیند که بادریسه ببافت یا کسی بدو داد، دلیل است که او را خادمه یا کنیزکی حاصل شود. اگر زنی بیند که بادریسه از دوک او بیفتاد، دلیل که مهر او از شوهر بریده شود.