جدول جو
جدول جو

معنی ادرنه - جستجوی لغت در جدول جو

ادرنه
(اَ دِ نَ)
ولایتی از ولایات عثمانیه (ترکیۀ جدید) در روم ایلی از بخش ترکیۀ اروپا. در شمال آن امینه طاغ و خواجه بلقان و در مشرق آن بحر اسود و در جنوب ولایت آستانه و بحر مرمر یا داردانل و ارخبیل (آرشی پل = گنگبار) و در مغرب دسپتوداغ واقع است. مساحت آن 62788 هزارگز و مرکز آن شهر ادرنه است که ولایت بنام آن نامیده شده و آن از اهم ولایات عثمانیه است و عده ای از رودها مانند رود مریج و اردا و طنجه و ارکنه و غیرها در آن جاریست و کوههای پربیشه که همه نوع درخت دارد، در آن فراوانست و دارای آبهای گرم معدنی است و آهن و مرمر و سنگ آسیا از آنجا استخراج کنند و از محصولات ادرنه انیسون و تریاک وزیره و جهره (؟) و بادام و گوز و فندق و شاه بلوط و سیب و آلو و آلبالو و وشنه (گیلاس) و شفتالو و خربزه و اصناف حبوب و غیرها میباشد و نیز در آن کارخانه های حریربافی و پنبه و پشم ریسی است و بدانجا عبا و سجاده و امثال آن بافند و آلات حربیه مانند توپ و تفنگ سازند و دارای مدارس بسیار است. ولایت مزبور به پنج لواء تقسیم میشد شامل: ادرنه، فلبه، اسلمیه، تکفورطاغ وگالی پلی و این نیز به 36 قضاء تقسیم میشد. عدد سکنۀ آن در حدود 2537059 مسلم و مسیحی است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و لاروس شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادره
تصویر ادره
نوعی بیماری که به دلیل ورم کردن کیسۀ بیضه بروز می کند، غری، دبه خایگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پِ نِ)
کرسی ناحیۀ ((مارن)) واقع در ساحل رود مارن، دارای 20381 تن سکنه و راه آهن از آن میگذرد و مرکز تجارت شراب است
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ نَ)
مؤنث درن، گویند: یداه درنتان بالخیر، یعنی دو دست او آغشته به خیر است. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به درن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
دانه ای است املس و مدور که در میان برنج بهم رسد و به عربی ارز خوانند. (لغت محلی شوشتر، خطی) ، تازیانه را گویند و آن چیزی است که از تارهای آهن یا از ریسمان و ابریشم تابیدۀ چندلا بافند بمثابۀ گیسوان و بر آنها دسته نهند و گناهکاران را بدان زنند، و بعضی گویند مفرس درّه است. (لغت محلی شوشتر، خطی) ، درتداول گناباد خراسان، هر چیز طناب مانند تابیده از قبیل شال کمر و یا پارچۀ تابیدۀ دراز دیگری است که آنرا بجای تازیانه جوانان و کودکان در بازیها بکار میبرند، و درنه بازیی هست که نوعی از بازیهای اطفال وجوانان است، و در شهرهای مرکزی ’ترنا’ معروف است وشاید یکی از دو کلمه، درنۀ فارسی و درۀ عربی، مأخوذ از دیگری باشد. (یادداشت آقای پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
شهری است واقع بر ساحل شمالی سیرنائیک، لیبی، بندر کنار مدیترانه و از مراکز کاروانی. در ایام باستانی مهاجرنشین یونانی بوده. در 96 قبل از میلاد جزء متصرفات رومیان شد. ودر 1805 میلادی ’و. ایتن’ درنه را که در آن زمان از استحکامات دریازنان بربر بوده بکمک نیروی کشورهای متحدۀ امریکا و سربازان مزدور عرب تصرف کرد. و در جنگ جهانی دوم چند بار میان نیروهای آلمان و متفقین دست بدست گشت (1941- 1942 میلادی) (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ / نِ)
تیغ و شمشیر آبدار. (برهان). تیغ. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ نَ)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از درن. شوخگن تر
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ / اَ دَ رَ)
دبّگی. دبه خایگی. بادخایگی. ورم بیضه. فتق. غری. بادگندی. (مهذب الاسماء). قیله. نفخه فی خصیته. (مهذب الاسماء). قلیط. باد خصیه. تناس. علتیست که در خایه پیدا شود بواسطۀ نزول باد یا رطوبت در کیسۀ خایه. بزرگ شدن کیسۀ خایه و ریختن آنچه در بالاست بواسطۀ اتساع مریطاء در آن کیسه. بزرگ شدن خایه از حد خود بسبب عروض باد و رطوبت. (از شرح نصاب) (غیاث اللغات). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ادره، بضم الف و سکون دال مهمله، بادیست که در خایه عارض شود. و مردم آنرا قیل نامند و در زبان پارسی این عارضه را دبّه خوانند و ادرهالماء که به ادرهالدوالی نیز معروفست ریزش رطوبات زیاد در رگهای هر دو خایه باشد، چنانچه در بحرالجواهر گفته. و گاه باشد که بین ادره و قیله فرق نهند. شرح آن در فصل لام از باب قاف بیاید - انتهی. بیماری است که بسبب شکافته شدن پوست تنک زیرپوستی که بر آن موی زهار است روده ها در آوند خایه افتاده باشد و در فارسی دبه گویند و آن نمیشود مگر در جانب چپ یا بیماری فتق است که در یکی از دو خایه رسیده باشد. رجوع به قیله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مخفف اگرنه
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
پنیر تر. (مهذب الاسماء). پنیر دلمه.
خور. مهر. شمس
لغت نامه دهخدا
(اِ نِ)
قاضی، قزوینی. عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است. (الذریعه ذیل دیوان روح الله). وی بسال 942 ه. ق. درگذشت. این مطلع از اوست:
مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو
بغیر خون دلم نیست در کنار از تو.
رجوع به تحفۀ سامی ص 29 و الذریعه ذیل ’دیوان روح الله ’ و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نِ)
کرسی ماین از ناحیۀ ماین، واقع در ساحل ارنه از شعب لوار، دارای 4766 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
وی از مردم ادرنه بود و با حسن خطی که داشت کتب بسیار تحریر کرد. این بیت او راست:
ساقی سکا کوز قپد و غنی کوردی حبابک
آلندوغی هپ اوایدی مجلس ده شرابک.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 840 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و فاضل آب رود خانه قرجه قیه ومحصول آنجا غلات، یونجه، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. معدن سنگ آسیا در حوالی ده واقع است. سنگهای استخراجی به اطراف حمل میگردد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شهرکیست خرّم (از جزیره) با مردم بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ خوا / خا)
فرومایه و ضعیف گردانیدن، مردی که موی اولین و کوچک بر تن وی برآمده باشد. (منتهی الارب) ، شتر بسیارموی. مؤنث: دبّاء
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رنج و محنت. (اوبهی) (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ کَ)
یکی از قرای صعید مصر، بالای اسیوط که فقط زراعت کتان دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
کلمه غیرمنصرف، جای بلند. گویند: انصب علیه من طمار (بالفتح عن الکسائی وبالکسر عن الاصمعی) ، و فی الحدیث: فلیزم نفسه من طمار، ای الموضع المرتفع، و قیل اسم جبیل، ای لاینبغی ان یعرض نفسه للمهالک قائلاً قد توکلت. (منتهی الارب).
- ابنتاطمار، دو کوه پشته است بلند. (منتهی الارب).
- بنات طمار، سختی و داهیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ مَ / مِ)
نمدزین و تکلتو را گویند. (برهان). آدرم. ادرم
لغت نامه دهخدا
(اُ رُجْ جَ)
نردبان
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ نَ)
جمع واژۀ دهن، بیمار گردیدن. (منتهی الارب). بیمار شدن، بیمار بودن. (منتهی الارب) ، تهمت نهادن. (منتهی الارب) ، تهمت نهاده شدن، خوردن سرشیر
لغت نامه دهخدا
(اَ خِنَ)
جمع واژۀ دخان. دودها. بخارها. (آنندراج) ، فریب دادن. فریفتن، بعمد بغزو و غارت قومی رفتن: ادّروا مکاناً، کأنهم اعتمدوه بالغزو الغاره. (منتهی الارب) ، دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادخنه
تصویر ادخنه
جمع دخان، دودها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنه
تصویر درنه
قوس قزح، کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرنه
تصویر اندرنه
داخل و باطن، امعا و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادرمه
تصویر ادرمه
((اَ رَ مِ))
آدرم، نمد زین اسب و مانند آن، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر
فرهنگ فارسی معین
فاصله ی بین شست و انگشت سبابه در حالی که انگشتها باز باشد.، بخشی از بدنه ی قلیان، شال تابیده و دولا کرده که بیشتر در شاه وزیر بازی به جای شلاق.، از مزارع دهستان چلاو آمل
فرهنگ گویش مازندرانی