جمع واژۀ دخان. دودها. بخارها. (آنندراج) ، فریب دادن. فریفتن، بعمد بغزو و غارت قومی رفتن: ادّروا مکاناً، کأنهم اعتمدوه بالغزو الغاره. (منتهی الارب) ، دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود
جَمعِ واژۀ دُخان. دودها. بخارها. (آنندراج) ، فریب دادن. فریفتن، بعمد بغزو و غارت قومی رفتن: ادّروا مکاناً، کأنهم اعتمدوه بالغزو الغاره. (منتهی الارب) ، دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود
تیرگی. (منتهی الارب) ، دارویی که دود کنند و بیمار را بدان دود دهند. عطری بود که بر آتش افکنند از بهرچشم بد. (اوبهی). دارویی خوشبو که خانه را بدان دودکنند. (منتهی الارب). آنچه آتش افکنند از عطریات. هرچه بر آتش افکنند. دخینه. (شعوری ج 1 ورق 452). ج، دخن. (مهذب الاسماء). عطری بود که بر آتش افکنند از بهر چشم بد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : چون برای سپهر برخوانند شهداﷲ و دخنه برفکنند. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - ابودخنه، نام مرغی است. (آنندراج)
تیرگی. (منتهی الارب) ، دارویی که دود کنند و بیمار را بدان دود دهند. عطری بود که بر آتش افکنند از بهرچشم بد. (اوبهی). دارویی خوشبو که خانه را بدان دودکنند. (منتهی الارب). آنچه آتش افکنند از عطریات. هرچه بر آتش افکنند. دخینه. (شعوری ج 1 ورق 452). ج، دخن. (مهذب الاسماء). عطری بود که بر آتش افکنند از بهر چشم بد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : چون برای سپهر برخوانند شهداﷲ و دخنه برفکنند. ؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). - ابودخنه، نام مرغی است. (آنندراج)
نعت است از دخن. طعام ادخن، تیره سیاه وام. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). تیره سیاه بام. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون: کبش ادخن. مؤنث: دخناء، فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) : ادری الصید، فریب داد آنرا. (منتهی الارب) ، فروهشتن ناقه شیر را از پستان، گاه نتاج. انزال لبن و ارخاء پستان. فرودآوردن شیر و فروگذاشتن پستان، خاریدن سر به مدری و مدری بمعنی شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). شانه کردن موی را
نعت است از دخن. طعام ادخن، تیره سیاه وام. (دستوراللغۀ ادیب نطنزی). تیره سیاه بام. (تاج المصادر بیهقی). تیره گون: کبش اَدخن. مؤنث: دَخْناء، فریب دادن. فریفتن. (تاج المصادر بیهقی) : ادری الصید، فریب داد آنرا. (منتهی الارب) ، فروهشتن ناقه شیر را از پستان، گاه نتاج. انزال لبن و ارخاء پستان. فرودآوردن شیر و فروگذاشتن پستان، خاریدن سر به مدری و مِدری بمعنی شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). شانه کردن موی را
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
نام شهری به ترکیه (عثمانی) در کیلیکیه، دارای هفتادوسه هزار سکنه. نام قدیم بخشی از انطاکیه، که در زمان سلوکیان نام آن وتارس را انطاکیه نامیدند. (ایران باستان ص 2116)
ولایتی از ولایات عثمانیه (ترکیۀ جدید) در روم ایلی از بخش ترکیۀ اروپا. در شمال آن امینه طاغ و خواجه بلقان و در مشرق آن بحر اسود و در جنوب ولایت آستانه و بحر مرمر یا داردانل و ارخبیل (آرشی پل = گنگبار) و در مغرب دسپتوداغ واقع است. مساحت آن 62788 هزارگز و مرکز آن شهر ادرنه است که ولایت بنام آن نامیده شده و آن از اهم ولایات عثمانیه است و عده ای از رودها مانند رود مریج و اردا و طنجه و ارکنه و غیرها در آن جاریست و کوههای پربیشه که همه نوع درخت دارد، در آن فراوانست و دارای آبهای گرم معدنی است و آهن و مرمر و سنگ آسیا از آنجا استخراج کنند و از محصولات ادرنه انیسون و تریاک وزیره و جهره (؟) و بادام و گوز و فندق و شاه بلوط و سیب و آلو و آلبالو و وشنه (گیلاس) و شفتالو و خربزه و اصناف حبوب و غیرها میباشد و نیز در آن کارخانه های حریربافی و پنبه و پشم ریسی است و بدانجا عبا و سجاده و امثال آن بافند و آلات حربیه مانند توپ و تفنگ سازند و دارای مدارس بسیار است. ولایت مزبور به پنج لواء تقسیم میشد شامل: ادرنه، فلبه، اسلمیه، تکفورطاغ وگالی پلی و این نیز به 36 قضاء تقسیم میشد. عدد سکنۀ آن در حدود 2537059 مسلم و مسیحی است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و لاروس شود.
ولایتی از ولایات عثمانیه (ترکیۀ جدید) در روم ایلی از بخش ترکیۀ اروپا. در شمال آن امینه طاغ و خواجه بلقان و در مشرق آن بحر اسود و در جنوب ولایت آستانه و بحر مرمر یا داردانل و ارخبیل (آرشی پل = گنگبار) و در مغرب دسپتوداغ واقع است. مساحت آن 62788 هزارگز و مرکز آن شهر ادرنه است که ولایت بنام آن نامیده شده و آن از اهم ولایات عثمانیه است و عده ای از رودها مانند رود مریج و اردا و طنجه و ارکنه و غیرها در آن جاریست و کوههای پربیشه که همه نوع درخت دارد، در آن فراوانست و دارای آبهای گرم معدنی است و آهن و مرمر و سنگ آسیا از آنجا استخراج کنند و از محصولات ادرنه انیسون و تریاک وزیره و جهره (؟) و بادام و گوز و فندق و شاه بلوط و سیب و آلو و آلبالو و وشنه (گیلاس) و شفتالو و خربزه و اصناف حبوب و غیرها میباشد و نیز در آن کارخانه های حریربافی و پنبه و پشم ریسی است و بدانجا عبا و سجاده و امثال آن بافند و آلات حربیه مانند توپ و تفنگ سازند و دارای مدارس بسیار است. ولایت مزبور به پنج لواء تقسیم میشد شامل: ادرنه، فلبه، اسلمیه، تکفورطاغ وگالی پلی و این نیز به 36 قضاء تقسیم میشد. عدد سکنۀ آن در حدود 2537059 مسلم و مسیحی است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان و لاروس شود.
اگر در زیر خود عود یا چیز دیگر یا بوی خوش دود می کرد، دلیل که پیشه بیاموزد که از آن او را منفعت رسد و با مردمان عیش خوش گذارد و بر وی ثنا و آفرین کنند و هر چند که چیز خوشبوتر است، بر وی ثنا و آفرین بیشتر کنند. اگر چیزی است که بوی ناخوش دارد، تاویلش به خلاف این بود. محمد بن سیرین دخنه در خواب بر سه وجه است. اول: کسب و معیشت. دوم: خیر و منفعت. سوم: ثنا و نیکوئی.
اگر در زیر خود عود یا چیز دیگر یا بوی خوش دود می کرد، دلیل که پیشه بیاموزد که از آن او را منفعت رسد و با مردمان عیش خوش گذارد و بر وی ثنا و آفرین کنند و هر چند که چیز خوشبوتر است، بر وی ثنا و آفرین بیشتر کنند. اگر چیزی است که بوی ناخوش دارد، تاویلش به خلاف این بود. محمد بن سیرین دخنه در خواب بر سه وجه است. اول: کسب و معیشت. دوم: خیر و منفعت. سوم: ثنا و نیکوئی.